بازگشت ... یک داستان واقعی
Вставка
- Опубліковано 7 лис 2021
- اوایل آبان ماه امسال (1400) بطور کاملا اتفاقی دوستی را ملاقات کردم. حدود شانزده سال از آشنایی و چندین سال از آخرین دیدارمان می گذشت.
تشخیص غم و اندوه عمیقی که بر چهره و کلامش سنگینی می کرد کار دشواری نبود، غصه در نگاهش هویدا بود. علت آن ناراحتی را از او جویا شدم. با توجه به اعتماد و محبتی که نسبت به من دارد، سفره دل گشود و صمیمانه ماجراهای تلخ و دردناکی که در یک سال اخیر تجربه کرده بود را برایم بازگو کرد.
اگرچه هرگز رابطه نزدیک و خانوادگی نداشتیم ولی از عشق او به خانواده و تلاش و کوشش صادقانه اش برای رفاه و آسایش خانواده آگاه بودم.
بیدرنگ او را به خانه روستایی مان دعوت کردم و او نیز بیدرنگ پذیرفت.
به او گفتم که روستای ما، ولیان در کوهپایه البرز واقع شده و در طبیعت زیبای آن، آرامش خاصی نهفته است، "امیدوارم آن آرامش به تو منتقل شود"
بعد از چند روز آرام، شبی در کنار آتش، بدون هماهنگی قبلی، مکالمه ای خودمانی را در مورد اتفاقات ناگوار اخیر زندگی اش با او آغاز کردم. ساده و صمیمی و بی پیرایه سخن گفت و من هم با دوربین کوچکی که در دست داشتم ضبط کردم.
تصویربرداری این فیلم، یک روز و یک شب و تدوین آن دو شب به طول انجامید.
بسیار عالی و زیباست، سپاس فراوان جناب آقای والینژاد بزرگوار
فوقالعاده بود و قابل تامل .
درود بر شما - من هر هفته ویدیو ها شما رو تماشا میکنم
عمو حسن هم باحاله
چقدر عالی !!در زمانی خاص این ویدیو بدستم رسید افشین عزیز بسیار لذت بردم همیشه موفق باشی
بسیار زیبا و قابل تامل افشین جان. ❤️
خدا چقدر شما را دوست داره و این فرصت کوتاه را به شما دوباره هدیه داده تا غلط گیری کنید . برای خود من دو سال پیش اتفاقی افتاد که تا به امروز که دو سال داره میگذره تمام تلاشم اینه که آگاهانه زندگی کنم و قلبی را نرنجانم …. این روزهای زیبایی را که دارید میگذرانید مبارکتان باشد .🙏🏼🕊
نرنجانم ز خود هرگز دلی را
که ترسم او جای تو باشد
( مولانای جان )
اقا افشین سلام از ژاپن چه خبر ؟؟؟