منم تمایلی ندارم برگردم و دوباره زندگی رو تجربه کنم. به نظرم با تمام زیبایی ها و قشنگیها ولی باز هم بیشتر زندگی رنجه. دلیلی نمیبینم برگردم و اینهمه رنج رو تحمل کنم و تلاش کنم معنایی برای خودم بسازم که رنجهارو بتونم تحمل کنم.
دوست دارم به سوالت جواب بدم که اگر به من بگن فقط یک سال زنده ای چه افکاری به ذهنم میاد و چی کار می کنم؟ من حتماً اولش شوکه میشم و مدام از خودم میپرسم چرا من؟ چرا الان؟ بعد لابد یه مدتی خیلی غمگین خواهم بود و دلم برای خودم و نبودنهای آینده ام میسوزه ولی تهش خیلی پرتکاپو و پرتلاش شروع میکنم به فعالیت. اول با تمام آدمهایی که دوستشون دارم به صورت تک تک و اختصاصی وقتهای عمیق میگذرونم و یه دل سیر میبینمشون و مراسم وداع خواهم داشت، بعد کنار این فرآیند کارهای واجب عقب افتاده ام رو سر و سامان میدم مثل رسیدگی به مسائل مالی و چیزهایی ازین دست. بعد به عزیزانم کمک میکنم برای نبودن من تمرین کنن و مثلاً همسرم یاد بگیره چطور کل زندگیشو بدون من مدیریت کنه،پدر و مادرم چطور بدون من با همسرم در ارتباط باشن و اینها چطور هوای همو داشته باشن. بعد هم شاید یه کار ماندگار کنم مثل یک کار خیریه یا چیزی شبیه این که مفید و ماندگار باشه.
من خودم به این سوال فکر نکردم چون فکر کردن به آخرین سال یا آخرین روزهای زندگی خودم یا کسایی که دوسشون دارم بینهایت سخته برام. ولی تو چقدر قشنگ تونستی بهش فکر کنی و توصیفش کنی. اون قسمتی که نوشتی به همسرت و عزیزانت کمک میکنی که چجوری بعد رفتنت ادامه بدن، خیلی دردناک بود برام 🥲💔 امیدورام صد و بیست سال زنده باشی عزیز دل 🫂
@@zohasharifyazdi راستش نمیدونم دیدم حقیقت داره یا نه ولی فکر میکنم زیاد از مرگ نمیترسم. خیلی وقتها تصمیمهامو با فرض اینکه به زودی خواهم مرد میگیرم. ممنون از همدلی و مهربونیت ضحی جون😘
Kheili awli😊
ممنونم 🙏😇
منم تمایلی ندارم برگردم و دوباره زندگی رو تجربه کنم. به نظرم با تمام زیبایی ها و قشنگیها ولی باز هم بیشتر زندگی رنجه. دلیلی نمیبینم برگردم و اینهمه رنج رو تحمل کنم و تلاش کنم معنایی برای خودم بسازم که رنجهارو بتونم تحمل کنم.
کاملا همنظرم باهات 🥲♥️
دوست دارم به سوالت جواب بدم که اگر به من بگن فقط یک سال زنده ای چه افکاری به ذهنم میاد و چی کار می کنم؟
من حتماً اولش شوکه میشم و مدام از خودم میپرسم چرا من؟ چرا الان؟
بعد لابد یه مدتی خیلی غمگین خواهم بود و دلم برای خودم و نبودنهای آینده ام میسوزه ولی تهش خیلی پرتکاپو و پرتلاش شروع میکنم به فعالیت. اول با تمام آدمهایی که دوستشون دارم به صورت تک تک و اختصاصی وقتهای عمیق میگذرونم و یه دل سیر میبینمشون و مراسم وداع خواهم داشت، بعد کنار این فرآیند کارهای واجب عقب افتاده ام رو سر و سامان میدم مثل رسیدگی به مسائل مالی و چیزهایی ازین دست. بعد به عزیزانم کمک میکنم برای نبودن من تمرین کنن و مثلاً همسرم یاد بگیره چطور کل زندگیشو بدون من مدیریت کنه،پدر و مادرم چطور بدون من با همسرم در ارتباط باشن و اینها چطور هوای همو داشته باشن. بعد هم شاید یه کار ماندگار کنم مثل یک کار خیریه یا چیزی شبیه این که مفید و ماندگار باشه.
من خودم به این سوال فکر نکردم چون فکر کردن به آخرین سال یا آخرین روزهای زندگی خودم یا کسایی که دوسشون دارم بینهایت سخته برام. ولی تو چقدر قشنگ تونستی بهش فکر کنی و توصیفش کنی. اون قسمتی که نوشتی به همسرت و عزیزانت کمک میکنی که چجوری بعد رفتنت ادامه بدن، خیلی دردناک بود برام 🥲💔
امیدورام صد و بیست سال زنده باشی عزیز دل 🫂
@@zohasharifyazdi راستش نمیدونم دیدم حقیقت داره یا نه ولی فکر میکنم زیاد از مرگ نمیترسم. خیلی وقتها تصمیمهامو با فرض اینکه به زودی خواهم مرد میگیرم.
ممنون از همدلی و مهربونیت ضحی جون😘