😱❌ خاطرات ترسناک شما! پارت #15❌😱

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 22 вер 2024
  • شما هم خاطره و داستان ترسناکی از زندگی خودتون یا آشناهاتون دارین؟
    این خاطره های عجیب و ترسناک رو برام توی کامنتا بنویسین تا باهم بخونیم و توی قسمت های بعدی ماجراهای وحشتناک شما رو ببینیم
    .
    #وحشتناک
    #داستان_ترسناک
    #مایا
    #خاطرات_ترسناک
    #ترسناک
    .
    به نظر شما کدوم یکی از این خاطره ها وحشتناک تر بود؟
    .
    مثل همیشه هم که لایک و سابسکرایب یادتون نره
    😱❌ خاطرات ترسناک شما! پارت #15❌😱
    .
    .
    My social Media Addresses
    Instagram:
    / maya.thefish​
    .
    TikTok:
    / maya.thefish​
    .
    Discord:
    / discord
    .
    Twitter:
    / mayathefish
    .
    Reddit:
    / mayathefish
    .
    music by: @co.ag
    / @co.agmusic
    .
    .
    All rights belong to their respective owners.
    Copyright Disclaimer Under Section 107 of the Copyright Act 1976, allowance is made for "fair use" for purposes such as criticism, comment, news reporting, teaching, scholarship, and research. Fair use is a use permitted by copyright statute that might otherwise be infringing. Non-profit, educational or personal use tips the balance in favor of fair use
    .
    داستانهای ترسناک واقعی از جن,داستان های ترسناک بر اساس واقعیت,داستانهای ترسناک صوتی,داستان و خاطرات ترسناک شما,داستان های واقعی ترسناک,خاطرات ترسناک شما,خاطرات ترسناک جدید,خاطرات ترسناک من,خاطرات ترسناک مردم,خاطرات ترسناک واقعی,ترسناک,خاطرات ترسناک,داستان ترسناک,خاطرات کوتاه ترسناک,خاطرات ترسناک از جن و ارواح,خاطرات عجیب شما,خاطره های ترسناک ایرانی,داستان های ترسناک واقعی ایرانی,مایا,مایا فیش,mayathefish,maya,tarsnak,dastan tarsnak,اتفاقات ترسناک,وحشتناک
    داستان های ترسناک بر اساس واقعیت,داستان های واقعی ترسناک,خاطرات ترسناک شما,خاطرات ترسناک جدید,خاطرات ترسناک مردم,خاطرات ترسناک واقعی,ترسناک,خاطرات ترسناک,داستان ترسناک,خاطرات کوتاه ترسناک,خاطره های ترسناک ایرانی,داستان های ترسناک واقعی ایرانی,مایا,مایا فیش,mayathefish,maya,اتفاقات ترسناک,وحشتناک,کاراگاه مایا,افسانه شهری,ترسناک واقعی,داستان های ترسناک,خاطرات ترسناک صوتی,فیلم ترسناک,خاطرات ترسناک ایرانی,خاطره ترسناک,اتفاق های ترسناک,داستان ترسناک واقعی

КОМЕНТАРІ • 1,4 тис.

  • @abbigleegen8966
    @abbigleegen8966 6 місяців тому +440

    اونایی که میگن خاطرات ترسناک باید پارت بی نهایت داشته باشه لایک کنن❤️❤️❤️

    • @1-3-6-6-
      @1-3-6-6- 6 місяців тому +3

      اگه لایک نکنیم چی میشه بهمون فوش میدی
      Like 90
      گل دوخمر آبی

    • @Parnia24
      @Parnia24 6 місяців тому

      حق
      L​ike 138@@1-3-6-6-

    • @radio_t
      @radio_t 6 місяців тому

      ژانر ترسناک دوست داری ؟!
      چنل رادیوت رو سرچ کن و لذت ببر
      @radio_t

    • @hyunjinluvi-tm5wq
      @hyunjinluvi-tm5wq 6 місяців тому

      الان یعنی خیلی خفن شدی ؟ ​@@1-3-6-6-

    • @amir_mahmodi
      @amir_mahmodi 6 місяців тому

      ​@@1-3-6-6-فعلن تو ریدی😂255لایک داره

  • @Neg4rineh
    @Neg4rineh 6 місяців тому +11

    به نظر من ترسناک ترین اتفاقات و خاطرات اونایی ان ک آدما توش دخیلن
    مث اون خاطره ای ک خودت گذاشتی تو سیزده به در ی آدمی میاد تو جمعشون و کمک میخواد می‌ره بعدا میفهمن قبل اینک بیاد پیش اینا آدم کشته بوده ترسناک ترین بود ب نظرم😑

  • @pariafarhangjoo
    @pariafarhangjoo 6 місяців тому +176

    تو اوج ویدئو که ادم غرق شده یهو مشمشوله یه تکون میخوره اون پشت روح از بدن ادم جدا میشه😂😂

    • @zahraaskari3131
      @zahraaskari3131 6 місяців тому

      عالی قشنگم‌ من و دادشم خیلی فلیمات رو دوس داریم❤

    • @marziyeyalda6265
      @marziyeyalda6265 6 місяців тому +3

      من عاشق اسمشم 😅 مشمشوله

    • @فاطمهمحمودی-ظ9ط
      @فاطمهمحمودی-ظ9ط 6 місяців тому

      واییی دقیقن😂

    • @saedekhalili1375
      @saedekhalili1375 6 місяців тому

      😂😂

    • @Armygirlot777
      @Armygirlot777 6 місяців тому +3

      مشمشوله چیه؟ 😂ببخشید جدیدا با چنل مایا آشنا شدم نمیدونم جریانش چیه😂❤

  • @Organic-Mind
    @Organic-Mind 2 місяці тому +3

    خيلى عجيب و ناراحت كننده ست براى من كه ميبينم توى اكثر خاطره ها خيلى راحت هر خانواده اى يك دعانويس ميشناسه…

  • @Revajik
    @Revajik 6 місяців тому +217

    مایا لطفاً بیشتر خاطرات ترسناک بزار😅

  • @lesamoran
    @lesamoran 6 місяців тому +65

    مایا لطفا بیشتر خاطرات ترسناک بزارررررر😭😭

    • @dianamoghimi1978
      @dianamoghimi1978 6 місяців тому +1

      باشه میزاره گریه نکن

    • @moshipumpkin1953
      @moshipumpkin1953 6 місяців тому +1

      باجه

    • @radio_t
      @radio_t 6 місяців тому

      ژانر ترسناک دوست داری ؟!
      چنل رادیوت رو سرچ کن و لذت ببر

    • @مریم-ه3م7ه
      @مریم-ه3م7ه 6 місяців тому

      😂

    • @Zainab_5648
      @Zainab_5648 5 місяців тому

      Any comment you want to make, make it in English

  • @zahra-s5t1j
    @zahra-s5t1j 6 місяців тому +43

    اوکی ولی ترکیب مایا+خاطرات ترسناک =یه ویدیو عالیی
    (ولی تو همیشه عالی هستی)

  • @Mehdi_2001
    @Mehdi_2001 4 місяці тому +2

    سلام مایا به نظر من یک پارت اختصاصی برای ((خاطرات ترسناک سربازی))بزار❤❤❤

  • @Ovin0
    @Ovin0 6 місяців тому +36

    مایا زود زود خاطرات ترسناک بزاررررررر😢

    • @SarinaMosavi-n1z
      @SarinaMosavi-n1z 6 місяців тому

      بزار مایا یه نفس بکشه بعد 😂😔

    • @saeed_Haman
      @saeed_Haman 6 місяців тому

      @@SarinaMosavi-n1zشما صحبت نکن

  • @nargskarime1006
    @nargskarime1006 6 місяців тому +6

    سلام مایا اسم من نورجس است و احل افغانستان استم. این خاطره‌ای که می‌خواهم بگم مال خودم نیست مال خواهر بزرگترمه و مال وقتی که ما تو پاکستان زندگی میکردیم یعنی مال دو سال پیش. ما اون وقتا همیشه دیر می‌خوابیدم و دیر بیدار می شدیم.یک روز که مامانم زود از خواب بیدار شد بود رفته بود و ما هم نمی دونستیم که کجا رفته. و وقتی خواهر بزرگترم میخواست بلند بشه همون موقع یحو خشکش زد و نمی تونست تکون بخوره،
    نمی تونست هیچ کاری کنه فقط میتونیست چشماشو تکون بده و نفس بکشه دیگه هیچ کاری نمی تونست انجام بده، و همون موقع که برادر کوچیکم از خواب بلند شد گفت خواهر اون سایه سیاه کیه که بالای تو نشسته، یعنی اون سایه سیاه هر کی که بوده داشته خواهر مو خفک می‌کرده. این اتفاق قبلاً واسه مامانم هم افتاده، نه تنها مامانم بلکه واسه هر مهمونی که خانه ما می اومد و شب میموند فرداش همون داستانو تعریف می کرد. که ما بهش میگیم جن گرفتگی. ❤

  • @hazrati3558
    @hazrati3558 6 місяців тому +13

    سلام مایا جان❤
    اول از همه این رو بگم که من ۱۱ سالمه و یادمه که ۵ سال پیش با دختر داییم که ۱ سال از من کوچک تر بود رفتیم شهرستان.وقتی رسیدیم ساعت۱۲ شب بود.مامان من و دختر داییم رخت خواب هارو انداختند.من رفتم کنار پنجره البته اینو بگم که اون پنجره رو به روی یه باغ بزرگ بود.بعد وقتی پنجره رو باز کردم صدای گریه کردن شنیدم که شبیه به صدای زن بود.پایین رو نگاه کردم و سر جام خشکم زد چون اون صدای یه گربه سیاه بود و انگار داشت تقلید صدا می‌کرد.

    • @امیدپناهی-ه4د
      @امیدپناهی-ه4د 4 місяці тому +2

      گربه گریه نمیکرده داشته با یه گربه دیگه دعوا میکرده و برای اینکه بترسونتش این صدا رو در آورده
      و آره این صدای گربه ها مثل صدای گریه بچه یا زن هست😐

    • @ZahraAfshar_25-r
      @ZahraAfshar_25-r 3 місяці тому +1

      چه عجیب و جالب یه گربه سیاه صدای زن در میاورده شاید جن بوده چون من شنیدم یه قبیله از جن ها هستن که شبیه هر نوع موجودی میشن حتی انسان
      خوشحالم که برات اتفاق بدی نیفتاده
      من همیشه از گربه سیاه میترسم نمیدونم چرا ولی حس بد و ترس و استرس بهم میده

    • @Saeed_only
      @Saeed_only 3 місяці тому

      😂😂

    • @سمیرادیوانی
      @سمیرادیوانی 2 місяці тому

      ​@Zahraبیچاره گربه های سیاه Afshar_25-r

    • @AliAkbar-x1i
      @AliAkbar-x1i Місяць тому

      شاید هم جن بوده و در پوست گربه بوده باشه چون اجنه از وسیله ها استفاده میکنن مثل عروسک و شاید حیوانات هم جزو اونا باشن

  • @naziii491
    @naziii491 6 місяців тому +4

    خاطراتی ک عکس و ویدیو دارن>>>>>
    خاطراتی که میدونی فیک نیستن مث اولی>>>>>>>

  • @narjeshamami-g8z
    @narjeshamami-g8z 6 місяців тому +18

    مایای عزیزم یه پارت از خاطرات ترسناک خودت تعریف کن❤
    Love you❤❤❤❤

  • @f4temeh
    @f4temeh 6 місяців тому +5

    امیدوارم خیلی زود 500K بشی دوست جونی ❤😘 هر چند لیاقتت میلیونی شدنه چون بهترین و پر تنوع ترین چنل ترسناک در حال حاضر تو یوتیوب واسه توئه💋

  • @Aynaz-o3h
    @Aynaz-o3h 6 місяців тому +17

    Pov: وقتی دنبال ویدیویی که ببینی و اتاقت و تمیز کنی و یهو نوتیف مایا میاد😍🫶🏻

  • @fatemeh.sabetii
    @fatemeh.sabetii 3 місяці тому +2

    مایا جون لطفا خاطرات ترسناک بيمارستان هارو برامون بزار خیلی وقته قولش دادی🥲😍

  • @sevinpony6588
    @sevinpony6588 6 місяців тому +8

    سلام مایا
    این خاطره که میگم بر میگرده به قبل کرونا یعنی وقتی که من بچه بودم اون موقعه یه همسایه داشتیم که من با بچه هاش که یکیش از من یه سال بزرگتر بود دوست بودم مامانمون با هم دوست همسایمون خیلی اهل دعا نویس رفتن و اینا بود و البته بگم الانم بعد ۶ سال اصلا امنیت و خوشحال یهو زندگیشون ندارن
    یه روز به مامانم گفت باهم بریم و ما بچه ها رو هم بردن
    وارد که شدیم زنی که فال نگاه می‌کرد و دعا مینوشت رو اصلا نمیتونستم ببینم انگار از چهرش چند تا صورت دیگه در اومده و همش دارن حرکت میکنن اصلا ثابت دیده نمیشد این رو به دوستم گفتم اونم خندید و گفت خیالاتی شدی گذشت و تقریبا بعد چند ماه قرار شد بریم خونشون مهمون اما مامانمون رفتن خرید تو خونه نشسته بودیم که یهو لگن توی حموم افتاد
    ما هم بچه بودیم و به روی خودمون نیاوردیم که ترسیدیم
    تا اینکه بالای کابینتشون کلی ظرف مسی بودن که جاشون کاملا اوکی بود و اصلا امکان نداشت بیوفته
    دو تا از ظرفا افتادن ما هم برای اینکه حواسمون پرت شه رفتیم اتاق مامانش که یکم با وسایل ها ور بریم که یه جعبه پیدا کردم توش پر بود از کارت فال گیری و یه سری وسایل عجیب غریب
    ما هم برداشتیم و باهاشون بازی کردیم
    شب که رفتیم خونه همه جی رو به مامانم گقتم مامانم یه دعا خوند برام و خوابیدم تو خواب یادمه اینقدر ترسیده بودم که با اون سنم خودمو خیس کرده بودم
    اما اصلا اون خوابم از ذهنم نمیره دیدم که دوستم اومدن خونه ما و داریم بازی می‌کنیم ولی پشت ما پر از سایه های سیاهه که حرف میزدن من میدیمشون ولی نمیتونستم چیزی بگم

    • @RezaBighbaby
      @RezaBighbaby 3 місяці тому

      جدی میفرمائید؟

  • @Hissclown
    @Hissclown 2 місяці тому +1

    10:50 برای شاهتوته ناراحت شدم💔

  • @RahaGoodarzi-x7q
    @RahaGoodarzi-x7q 6 місяців тому +21

    بعد از يه روز خسته كننده فقط خاطرات ترساك مايا ميچسبه❤🎉

  • @Somaye-ks4jy
    @Somaye-ks4jy 3 місяці тому +1

    مایا جون چطوری
    من واقعا از موضوع سیزده بدر خوشم اومد جدی خیلی باحال بود😂

  • @arshinshomali9061
    @arshinshomali9061 6 місяців тому +2

    افسانه ها میگن خاطرات ترسناک تا قیامت ادامه داره😂😂😂😂😂❤❤❤

  • @SamanMohammadrezaei
    @SamanMohammadrezaei 18 днів тому +1

    ❤❤❤محشر بود
    مثل همیشه ❤

  • @ProphetNima
    @ProphetNima 6 місяців тому +16

    مایاا من ماه دیگه اعزامم خوفم گرفت با این خاطره سربازی که گفتی😂

    • @Mehrnoushhaghighi22
      @Mehrnoushhaghighi22 5 місяців тому

      فکنم دیگه الان رفتی😂

    • @ProphetNima
      @ProphetNima 3 місяці тому

      @@Mehrnoushhaghighi22 اره😂

    • @SaraRezayi
      @SaraRezayi 18 днів тому

      به خوشی بگذرونی برادر 🤚🏻🌹

  • @fitness_mzb-xw6qd
    @fitness_mzb-xw6qd 24 дні тому +1

    عالی

  • @minafns1420
    @minafns1420 6 місяців тому +3

    خیلی جالب بود منتظر پارت۱۶ هستیما

  • @لیلاامانی-ص3م
    @لیلاامانی-ص3م 5 місяців тому +2

    سلام مایا من می خوام خاطره ترسناک پدرم و به زبان خودش برات بگم و این داستان کاملا واقعیه
    یک شب که رفته بودم خونه پدربزرگم که در روستا بود به بالای پشت بام رفتم و روی پشت بام چند تا آلونک بود یکیش مادرم و عمه هام نشسته بودن و اون یکی خالی بود رفتم و اونجا سعی کردم که به خوابم زمانی که هنوز از خوابم نگذشته بود صدا خورد سنک به پنجره آلونک و شنیدم بلند شدم و رفتم ببینم که کیه دیدم که اسماعیله. اسماعیل دوست من بود. رفتم دم پنجره و نگاهش کردم و گفتم چرا این وقت شب اینحا اومدی؟ بهم گفت که بیا بریم گندم چینی. اون موقع شب ها گندم می چیدند به دلیل اینکه روز ها هپا خیلی گرم بود.گفتم باشه و رفتم پایین و دیدم که اسماعیل نیست. به بابابزرگم نگاه کردم و گفتم بابا تو اسماعیل و ندیدی؟ بهم گفت که برو بخواب خواب دیدی. شونه هام و انداختم بالا رفتم که دوباره بخوابم بعد از چند دقیقه دوباره صدای خوردن ینگ له شیشه رو شنیدم بلند شدم و یمت پنجره رفتم دیدم ایماعیله اما این بار همراه یک خر بهش گفتم چرا اومدم نبودی؟ گفت بابام صدام کرد رفتم پیش بابام خر هم با خودم اوردم... حالا بیا پایبن زود تر بریم. دوباره رفتم پایین اما دوباره اسماعیل نبود اما خر اونجا بود من هم ترسیدم و افسار خر و گرفتم و رفتم به یمت خونه اسماعیل هوا تاریک بود و سرد. رسیدم به خونشون و در خونه رو زدم بابای اسماعیل در خونه رو باز کرد و من گفتم عمو اسماعیل اومده بود باهم بریم گندم چینی اما الان نیست. تعجب کردو گفت اسماعیل؟! اون تا الان هفتاد تا پادشاه خواب دیده. این رو که گفت مو به تنم سیخ شد و خشکم زد بعد با لحن لرزان گفتم چرا عمو اومده بود اونم خرش. با انگشت به خرش اشاره کردم اما وقتی که اونحا رو دیدم دیدم که خر نیست همون موقع انگار قلبم توی سینم ایستادبعد به بابای اسماعیل نگاه کردم و گفتم عمو من خیلی می ترسم بیا و من و ببر خونه اون هم دستم و گرفت و به خونه بود اون موقع آسمون شب برام از همیشه تیره تر بود به خونه رسیدیم و من با عمو خداحافظی کردم و به پیش عمه و مادرم و رفتم و تمام ماجرا را تعریف کردم عمه هام بهم گفتم که شانس اوردی اگه سوار خره می شدی جن ها می دزدیدنت چند با اینجا این اتفاق افتاده.)(باید بگم که پدرم توی اون زمان فقط ۱۲سال سن داشت)

  • @زینبشقاقی-ر5ز
    @زینبشقاقی-ر5ز 6 місяців тому +3

    داستان سمیه وشاهرخ و تعریف میکنی 👍🤔

  • @HassinJalil
    @HassinJalil 6 місяців тому +4

    چرا مایا چت ترسناک نمیزاری😞😞

  • @فاضلخاکزاد-ع7ذ
    @فاضلخاکزاد-ع7ذ 6 місяців тому +21

    سلام مایا اسم من فاضله خاطره ترسناک من اینه : من الان ۱۴ سالمه این خاطره مال خیلی پیش است ما تازه اسباب کشی کردیم تو خونه قبلیم من و خواهرم چیز های ترسناکی احساس می کردیم یا می دیدیم من اول فکر می کردم اشتباه می کنم چون فیلم ترسناک زیاد می دیدم اما وقتی دیدم خواهرمم داره این اتفاقات ترسناک و احساس می کنه مطمئن شدم شب ها به زور می خوابیدم تا اینکه بالاخره از اونجا رفتیم شاید تا اینجا برات ترسناک نباشه ولی مطمئنم از آنجا به بعد می ترسی شبی که از اونجا رفتیم بابام یک چیز خیلی وحشت ناک گفت که بعد از شنیدن اون حالم خیلی خراب شد بابام گفت قبل از اینکه ما به اونجا بریم مرده شور خانه بوده

  • @AMin-n3e
    @AMin-n3e 2 місяці тому

    ‏‪0:39‬‏ عالی 🥇👏

  • @هستیا-ه9ي
    @هستیا-ه9ي 6 місяців тому +13

    سلام مایا اسم من هِسْتیا هس این خاطره‌ای که میخوام بگم یجورایی نسل اندر نسل مارو درگیر کرده بود خیلی وقت پیش ها پدر پدربزرگ مامانم و بابام باهم دوست بودن و اینها تو کار دعا نویسی و جن گیری و... بودن تا یه مدت همه چی خوب بود و این دوتا باهم خوب و صمیمی بودن تا اینکه یه روز یه خانم بارداری رو میارن پیششون و اینا به این نتیجه میرسن که بچه داخل شکم اون خانم تسخیر شده پدر پدربزرگ مامانم اصلا نمیخواسته کار این خانم رو گردن بگیره و به پدر پدربزرگ بابام میگفته که نباید این کارو کنه این واقعا خطر ناکه و ممکنه بچه یا مادره چیزیش بشه ولی پدر پدربزرگ بابام نمیتونه عذاب کشیدن اون مادره رو ببینه و به پدر پدربزرگ مامانم میگه که میای جن گیری رو انجام بدیم یا تنهایی انجام بدم سر این قضیه باهم دعواشون شد و آخر سر مجبور شد که قبول کنه ولی سر جن گیری بچهه دووم نمیاره و میمیره و به گفته خونوادم این دوتا از طرف همون مادره نفرین میشن که بچه هاشون نسل اندر نسل عذاب بکشن بخاطر این کار
    بعد این اتفاق پدر پدربزرگ مامانم از پیش خونواده و زن و بچش جمع میکنه میره و دیگه ازش خبری نمیشه حتی نمیدونیم کجا دفن شده ولی این کارش به صلاح خونوادش بود ولی پدر پدربزرگ بابام میمونه که همون سال اول زن اولش میمیره و به زور اطرافیان یه زن دیگه میگیره که اسمش مستی بود که یه سلیطه به تمام معنا بود در کل این پدر پدربزرگ سه تا پسر و دوتا دختر داشت که همه اونا آدمای خوب و به قول معروف نیکوکاری بودن ولی(اسم های دخترا و پسرا رو رمزی میگم مثلا پسر گ ) بعد از یه مدت کوچیک ترین پسر کلاه برداری رو شروع میکنه حتی حق پدربزرگ منم میخوره و به برادرش رحم نمیکنه بعدش بچه هاش هم معتاد میشن پسر وسطیه با یه خانم ازدواج میکنه و سر یه آتیش سوزی پسره هر دوتا چشمش رو از دست میده و زنه یه چشمش رو و اونا پچه دار نمیشن خواهرا یکیشون میمیره و یکیشون با دیابت داره زندگی میکنه و در آخر پسر بزرگه که میشه پدر پدربزرگ خود من به اجبار مستی با دختر خان ازدواج میکنه خود پدر بزرگ من عاشق یه دختر دیگه بود و بهش میگه که صبر کنه که از این دختره جدا شه و بره اونو بگیره و بعد از ازدواج پدربزرگم ودختر خان ، دختر خان بهش خیانت میکنه و از خیانتش دوتا دختر به دنیا میاره ولی پدر بزرگم برای حفظ آبروی خودش و دختر خان بچه ها رو برمیداره و میره با مادر بزرگم که عاشقش بود ازدواج میکنه و اینا بخاطر مستی خیلی عذیت میشن مادر بزرگم دوتا بچه توی شکمش میمیره و یه پسر وقتی چند روزش بود میمیره و یه پسرش غرق میشه و میمیره و یه دخترش که ۱۸ سالش بود هم همین جوری میمیره بعد یه مدت با دعا و نذر و.... مادر بزرگم یه دختر و یه پسر به دنیا میاره
    (اینایی که الان تعریف کردم از زندگی خونواده پدر پدربزرگ بابام بود )
    حالا بریم سراغ پدر پدربزرگ مامانم که ناپدید شد اون یه پسر داشت به زور و زحمت مامانش که ماما بود بزرگ شد و ازدواج کرد و سه تا پسر به دنیا اومدن ولی زیاد طول نکشید که مادرشون مرد و این سه تا پسر به دست مادر بزرگشون که همون ماما بود بزرگ شدن و تو یه مغازه کار کردن پدرشون هم با یکی دیگه ازدواج کرد که از اون هم یه دختر و یه پسر به دنیا اومد از زندگی این خواهر برادر ها بگذریم پدربزرگ من که دومین پسر بود ازدواج میکنه و یه دختر و یه پسر به دنیا میاره از قبل هم پدر پدربزرگ مامان و بابام به خونوادشون گفته بودن که باید بین این دو خونواده یه وصلتی صورت بگیره تا این قضیه تموم شه برای همین مامان و بابام باهم ازدواج میکنن و من به دنیا میام و بعدش هم خواهرم از همون بچگیم از من خیلی مراقبت میکردن که یهو اتفاق بدی برام نیوفته که به مرگ ختم بشه و به هیچ عنوان نمیزاشتن و نمیزارن که ارتباطی با چیزای فراطبیعی داشته باشم
    ولی خب تا همین الانش هم با بلا های زیادی تو زندگیم مواجه شدم توی یه متریم ماشین ۱۸ چرخ چپ کرده تو دره افتادم و پام شکسته و... و همیشه هم کرم و علاقه عجیبی به چیزای ماوراء داشتم ولی خب هیچ وقت اجازه نزدیک شدن بهشون رو هم نداشتم و پدر بزرگم وقتی علاقه منو به این چیزا دید تموم کتاب های طلسم و... رو توی باغ انگور چندین هکتاری دفن کرد که پیداشون نکنم
    امیدوارم از این خاطره لذت برده باشین من تموم تلاشم رو کردم ساده و خلاصه توضیح بدم امیدوارم پیچیده نشده باشه

    • @hastysodark
      @hastysodark 6 місяців тому +1

      اگر بشه میخوام داستان تو را تو چنلم بزارم

    • @tarakarimi4598
      @tarakarimi4598 5 місяців тому +1

      خاطره جالب و عجیبی بود دوست دارم بیشتر ازت بدونم

    • @Persian-yn2eb
      @Persian-yn2eb 2 місяці тому +2

      جالب بود فقط وسط هاش نمیدونستم الان پدرپدربزرگ مامانت بود یا پدر پدربزرگ بابات😂😂

  • @FarnazAli-nz3be
    @FarnazAli-nz3be 6 місяців тому +1

    مایا جون لزفا خاطره ترسناک و چت ترسناک بیشتر بزار واقعا جنایی کمتر بزار ما انقدری اعصاب نداریم که دائم جنایی ببینیم مرسی❤😊

  • @hedie_mz
    @hedie_mz 6 місяців тому +5

    چقدر من خاطرات ترسناک رو دوست دارم مرسی برای پارت جدید مایا😍🔥

  • @Parisa-rm9dh
    @Parisa-rm9dh 21 день тому

    really cute من خاطرات ترسناک رو خیلی دوست دارم ممنون

  • @جاناعاشقدیاناوارسلان
    @جاناعاشقدیاناوارسلان 6 місяців тому +2

    مایا بازم خاطرات ترسناک بزار❤

  • @nilook_nr
    @nilook_nr 6 місяців тому +1

    خاطرات ترسناک بهترینه خیلی دوس دارم همیشه هم میبینم پس بیشتر بذار خودمم چندوقته میخام داستانمو بفرستم ولی وقت نمیکنم🥲حتما واس پارت بعدی واست میفرستم

  • @یاسمنکرد
    @یاسمنکرد 6 місяців тому +8

    وقتی منتظر نوتیف بودم و اومد 🥲🥲🥲🥲

  • @wavsamn
    @wavsamn 6 місяців тому +2

    لطفاااا چت ترسناک بزاررر مایااااا😭😭

  • @Anita-rj3nq
    @Anita-rj3nq 6 місяців тому +4

    عالی بود مایا
    فقط میشه پارت ۱۶ رو زود تر بزاریییی😂😅

  • @Fatemeh-x4r
    @Fatemeh-x4r 2 місяці тому +1

    مایا این آرایش خیلی بهت میاد

  • @Mahyas-ez1jn
    @Mahyas-ez1jn 6 місяців тому +6

    جوری که وقتی مایا خاطرات ترسناک گذاشت ذوق کردم(((..🤍
    مرسی از ویدیو های جذابی که برامون میذاری خیلی زحمت میکشی❤💫

  • @bhawr
    @bhawr 6 місяців тому +1

    مرسییی

  • @مائده-ث6ظ
    @مائده-ث6ظ 6 місяців тому +3

    سلام مایا زیبا امیدوارم حالت خوب باشه اسم این داستان من سفر شوم هست
    ❤❤❤
    ما تو شمال زندگی میکنیم و تصمیم گرفتیم بریم کلبمون و هم برف بازی کنیم هم مسافرت کنیم وقتی که رسیدیم احساس سنگینی کردم و فضاش سنگین بود اما اهمیت ندادیم بعدش گفتیم بریم برف بازی وقتی که رفتیم برف بازی من گوشیم در اوردم که با برفا عکس بگیرم ولی از زیر برفا خون اومد بیرون و اون منطقه اصلا جایی نبود که بخواد حیوونی باشه
    ولی باز هم توجه نکریدم تا اینکه وقتی رفتیم خونه چهره چند زن تو آشپزخونه دیدم یعنی رو سرامیک خیلی ترسیدیم رفتیم ناهار خوردیم و خواستیم بریم و دم در زیر پام احساس لرزش کردم و زیر پام یه صورت دیدیم از اونجا سریع فرار کردیم و از اون اتفاق به بعد دیگه با دوستام اون کلبه نرفتیم

  • @mishabaygi4701
    @mishabaygi4701 6 місяців тому +2

    منم خطرات ترسناک بیشتر از بقیه قسمت های دیگه دوست دارم 😊

  • @unknown-cp7po
    @unknown-cp7po 6 місяців тому +8

    مایا همیشه تایم خاطرات ترسناک رو همینقدر بزار

  • @codm_siren
    @codm_siren 3 місяці тому

    مایا تنها یوتیوبریه ک شبا بخاطر ویدیو هاش خوابم نمیبره😂❤ مایا کافئین

  • @alirezaandebeat
    @alirezaandebeat 6 місяців тому +15

    سلامتی کسایی که این ویدیو رو نگه میدارن و ۳ نصف شب میخوان ببین

  • @RadinKMG
    @RadinKMG 5 місяців тому +1

    2:50 کاره بچه فامیله😂

  • @Homayounparhizkar
    @Homayounparhizkar 6 місяців тому +6

    نخیر، نوتیف میاد، ما فن ها انتظار داریم کلا هر روز هم ویدیو بزاری هم لایو بزاری هم خاطره هم کلا تو سوشال باشی😅

  • @ZahraFathi-db3be
    @ZahraFathi-db3be 5 місяців тому +1

    سلام مایا من یه خاطره ی کوتاه ترسناک دارم اون موقعی که من بچه بودم با اینکه خودم یادم نمیاد مامانم میگه اون موقع برق زیاد می‌رفت و موقع هایی که برق می رفت تو نمی اومدی تو آشپز خونه یه بارم که ازت پرسیدم چرا نمیای گفتی من از اون دختره ی بالای یخچال میترسم

  • @zahrahhh-bn2ly
    @zahrahhh-bn2ly 6 місяців тому +8

    نمیدونی چقد منتظرش بودم
    هر روز لحظه شماری برای این ویدیو...😂
    مرسی ک گذاشتی

  • @maralnaservand
    @maralnaservand 6 місяців тому +1

    28:39 ولی مایا من راجب خوابای عجیب غریبم برات نوشتم بارها خیلی وقته اما هیچوقت نخوندی 🙂💔💔💔

  • @amirhosin2310
    @amirhosin2310 6 місяців тому +11

    اونایی که مایا رو دوست دارن
    👇👇

  • @Taha-GMR-yt
    @Taha-GMR-yt 6 місяців тому

    مایا لطفا خاطرات ترسناک سربازی هم بزار❤❤

  • @زهرامیرزایی-ن1ب
    @زهرامیرزایی-ن1ب 6 місяців тому +4

    عالییییییی❤❤

  • @mohaddeseheydari4063
    @mohaddeseheydari4063 6 місяців тому +1

    منی که ساعت دو شب دارم می بینم

    • @1-3-6-6-
      @1-3-6-6- 6 місяців тому

      شما دیگه یار جنگی شلوار پلنگی هستی شما که دل شیر داری مثل شمشیر هستی

  • @Ayhan4054
    @Ayhan4054 6 місяців тому +3

    جـــــــــاااااااااانــــــ خـــــــاطـــــرات تــــــرســـــنـــــااااک.. 🤩🤩
    مایا جان خوااااهشا اگه راه داره پارت های بیشتر و زود به زود از خاطرات ترسناک بذار..
    و خوب به گفته خودت ارسالی های خاطرات ترسناک خیلی خیلی زیاده و علاوه بر این اکثر بچه ها هم خواهان بیشتر شدن خاطرات ترسناک هستن و به همین خاطر یه پیشنهادی میکنم که اگه راه داشت مثلا هر یه هفته یه بار پارت جدید خاطرات ترسناک رو آپلود کنی..
    البته ماهم میدونیم که برای تهیه و درست کردن هر ویدیو و محتوا و... زحمات زیادی میکشی، مرسی مرسی 💙🌺و یه دنیا ممنون 🙏

  • @ZahraGholami-e8p
    @ZahraGholami-e8p 6 місяців тому +1

    خیلی ویدیو هات خوبه مایا جونم🎉❤

  • @Yeganeh0987
    @Yeganeh0987 6 місяців тому +5

    منتظر پارت 16 خاطرات ترسناک هستم

  • @abolfazld1451
    @abolfazld1451 6 місяців тому +1

    مایا تورو جون سوسکای توی محلتون خاطرات ترسناک بیشتر بذار😢

  • @Narutok..
    @Narutok.. 5 місяців тому +8

    من تقریبا 16 سالم بود و همیشه ساعت 3 نصفه شب بیدار میشدم و بعد از یک هفته که هر بار بیدار میشدم این بار قضیه فرق میکرد وقتی بیدار شدم یک زن عجیب و قد بلند دیدم و واقعا خواب نبود اون موقع پدر و مادرمو بیدار کردم و هیچکس چیزی ندیده بود پدرم پاشد و رفت چراغ هارو باز کرد ولی وقتی چراغ هارو باز کرد پدرم اون از دیگه اون جا نبود و هروقت که ساعت سه نصوه شب بیدار میشدم همون موقع می خوابیدم ولی وقتی بیدار شدم و وقتی یک جعبه رو دیدم که زیرش یک عکس در اوردم و اون روز دیگه اصلا مثل روز های دیگه نبود اون عکسی که دیدم دقیقا مثل کسی بود که همیشه ساعت سه نصوه شب میدم

  • @bestpayeddd
    @bestpayeddd 2 місяці тому

    مایا من هروقت به ویدئو خاطرات ترسناک نگا میکنم اتفاق عجیب و وحشتناکی برام میوفته

  • @qebi2966
    @qebi2966 6 місяців тому +4

    خیلی خوب بود مثل همیشه ❤

  • @jalaljani2075
    @jalaljani2075 6 місяців тому +5

    چت ترسناک بزار مایا

  • @donyajahani6517
    @donyajahani6517 6 місяців тому +1

    وای مایا انقدر عاشق خودت و صداتم که وقتی تو اتاقم و تو تخت ویدئوهات میبینم انقدر صدات آرامش داره موقع تعریف که آخراش خوابم میبره 😂😍

  • @Qxxxxxo
    @Qxxxxxo 6 місяців тому +8

    سلام دوستان بخواطر مایا عزیز هم که شده لطفاً لایک کامنت بیشتری بزارید این روزا وضعت الگوریتم خوب نیست...
    ممنون❤️❤️

  • @nilaiso
    @nilaiso 6 місяців тому +1

    مرسی خاطره ویسی نزاشتی🩷

  • @Bardia327
    @Bardia327 5 місяців тому +3

    اونایی که منتظرن با سعید ویدیو بگیره🎉

  • @elenaArfaee-qh3ic
    @elenaArfaee-qh3ic 2 місяці тому

    مایا ممنون که با ویدیو هات مارو سرگرم میکنی ❤🥹✨️

  • @hnawbbdi5688
    @hnawbbdi5688 6 місяців тому +3

    مایا قاتل سریالی کاور کن🤍

  • @احسانقاسمی-ج6خ
    @احسانقاسمی-ج6خ 6 місяців тому +1

    مایا خیلی خفنی کاش بیشتر بزاری

  • @MOA-m6g
    @MOA-m6g 6 місяців тому +2

    Is that just me who really enjoys with this kinda videos ?! I mean scary memories ))))))

  • @audiophile-d1z
    @audiophile-d1z 6 місяців тому +1

    سلام مایا خاطرات ترسناک بیمارستان بیشتر بزار ممنون💖

  • @gfryuhhhvhgjgbyyu
    @gfryuhhhvhgjgbyyu 6 місяців тому +8

    سلام مایا من14سالمه یک روز با داداشم ودوستاش رفتیم یک تنگ برای تفریح دوستان داداشم هم برادراشون رو اورده بودند اون ها هم دوستای من بودن دوستای داداشم با خودش11 تا بودن من هم با دوستام 7 نفر بودیم ما 6 تا ماشین برده بودیم وقتی رسیدیم به تنگ چون شب بود میخواستیم همون جا چادر بزنیم برای شب دادشم به ما بچه ها گفت برید چوب جمع کنید اون جا تاریک بود و بزرگ یکی از دوستای بردارم هم اومد همراه ما تا تنها نباشیم وقتی برگشتیم دوستای برادرم ماشین اونی که همراه مابچه ها اومده بود برد بودن قایم کرده بودن برای شوخی چون اونجا نمیشد ماشین ببری باید کمی را به اندازه 5 دقیقه پیاده بری اونا رفته بودن پشت یک درخت قایم کرده بودند بعداز چند دقیقه بهش گفتن که ما قایم کردیم من ویکی از دوستام واون رفتیم ماشین بیاریم وقتی رفتیم دیدیم ماشین تو خاک گیر کرده ما اومدیم هل دادیم نتونستیم رفتیم تو ماشین که زنگ دوستای برادرم بزنیم تابیان هنوز زنگ نزده یک صدا اومد گفت ما هل میدیم داداش اونجا ادمای دیگه هم بودن من ودوستم اومدیم بیرون دیدیم نزدیک سه تا چهار تا مرد قد بلند دارن هل میدن دوست داداشم هم داشت استارت میزد یک دفعه اون مرد ها بایک صدا گفتن ساکت ما ترسیدیم رفتیم تو ماشین ما چهره اونا رو ندیدیم چون تاریک بود دیدم اونا میخوان با زور وارد ماشین بشن دیدم در ماشین باز شد دیدم یک چهره سیا چشم سفید دستای بلند بیهوش شدم بعداز این دیدم دارن صدام میکنن دیدم داداشمه ودوستاش ثقتی قضیه رو براشون تعریف کردم باور نکردن گفتن توهم زدی ولی وقتی اون دونفر دیگه که همراهم بودن تایید کردن باورشون شد داشم گفت شما نزدیک یک ساعت بیهوش بودید میخواستن زنگ به آمبولانس بزنن که دیگه ما از بیهوشی بیرون اومدیم بعد که اومدیم محله خودمون فهمیدیم چند نفر دیگه هم همین اتفاق ولی متفاوت واسشون افتاده اسم اون تنگ لاور خشت هست

  • @helenback5246
    @helenback5246 5 місяців тому

    مایا همش دنبال دلیل دیگه ایه که بگه جن نبود روح اینا نبوده عالی ای😂😂

  • @فاطمهپورعلی-م4ر
    @فاطمهپورعلی-م4ر 6 місяців тому +3

    مایا و سعید»»»»»»»مدگل

  • @MisaghEbrahimi-jy7ds
    @MisaghEbrahimi-jy7ds 6 місяців тому +1

    مایا گریت خوب

  • @wavsamn
    @wavsamn 6 місяців тому +1

    مااااایاااااااا چراا چت ترسناک نمیزاریییییییییی؟؟؟؟😭

  • @rezaslow3816
    @rezaslow3816 6 місяців тому +1

    مشمشوله اون پشت چیکار میکنه 😂فکر کردم جنه 😂😅❤

  • @Hessam_Khansari
    @Hessam_Khansari 6 місяців тому +2

    ویدیو خاطرات ترسناک قبل از خواب همیشه می چسبه😂🗿

  • @yashar_BN
    @yashar_BN 6 місяців тому

    خیلی بهتر میشه اگه هنگام تعریف داستان تصاویر هم بزاری روی داستان مثل عکس مثل خنده دختر بچه مثل تعریف از آشپزخونه یا از خنده میگی از افکت های خنده دختر بچه استفاده کنی عالی میشه

  • @tinaw_hp
    @tinaw_hp Місяць тому

    من زیاد نمیشناسمتون...بابت تلاشتون ممنونم...درمورد این قسمت بیماری صرع گفتید میتونه منطقی باشه ولی فکر نکنم کسی که بهش صرع حمله میکنه،بتونه به کسی دیگه چاقو بزنه!

  • @atenayum
    @atenayum 6 місяців тому

    دوست جونی بیشتر خاطرات ترسناک بزاررررر

  • @mahrokhe
    @mahrokhe 3 місяці тому

    منی که ساعت دو شب هست و دار فیلم مایا رو میبینم.از ترس دارم می‌لرزم ولی کرم درونم نمیزاره ادامه رو نبینم 😅

  • @esadost4460
    @esadost4460 6 місяців тому +1

    سلام مایا من خیلی داستان شما خوش دارم من در آمریکا زندگی میکنم اینجا بسیار دلتنگ است فقط داستان های شما حالم رابهتر میکند

  • @Raha_Karimi2007
    @Raha_Karimi2007 5 місяців тому

    سلام مایا اسم من رها هست. اهل تهران هستم
    این خاطره برمیگرده به ۶ سال پیش که ۱۰ سالم بود. ماتو شهرستانمون خونه ی مادر بزرگ مادریم یه خونه ی دو طبقه هست که نسبتا بلند هست. (ما هر سال محرم ،عید ها، ماه رمضان حتی یک روز هم که باشه میریم شهرستان)یه سری تو روز تولدت دو نفر از بالا پشت بوم پرت شدن پایین اولش چیزی متوجه نشدیم که دختر خالم جوری داد زد که همه از طبقه ی دوم امدیم پایین که دیدیم پدر بزرگ و مادر بزرگم هستن. ما همون روز خاکسپری کردیم، شب همون روز من خونه جوری گریه میکردم که لباسم خیس خالی بود. بعد چند ساعت گریه رفتم آب بخورم که صدای مادر بزرگم رو شنیدم که میگفت رها رها بیا کمکم. من رفتم پایین ببینم کیه که داری صدام مکنه که دیدم خودشه.بعد پدربزرگم اومد گفت باید بریم مسجد انقدر تعجب کردم گفتم شما برید من میام از یه طرف از دیدن مامان بزرگم پدر بزرگم داشتم از خوشحالی گریه میکردم.یادم رفت بگم اون شب احیا بود از یه طرف هم ناراحت بودم که تولدم احیا بود. خوب ادامه ی حرفم اون شب تو مسجد به هر کی میگفتم پدر بزرگ مادر بزرگم فت شده بودن یا دعوام میکردن یا میخندیدن. من که همیشه کنجکاو بودم از نوه ی مسئول دوربین ها خواستم دوربین های قبرستون رو نشون بده اون هم سریع قبول کرد البته اینکه اون موقع روم کراش بوده بی تعثیر نبود. تو دوربین ها خاکسپری معلوم بود ولی کسی همچین چیزی یادش نبود، من هم هیچ وقت نتونستم ثابت کنم.
    مایا شاید فکر کنی کپی از رو فیلم بود ولی باور کن این اتفاق برام افتاده.ممنون میشم تو پارت بعدی خاطرات ترسناک خاطره ی من رو بذاری❤❤
    من یه خاطره ی دیگه هم دارم که برای طولانی نشدن ویدیوت میخوای نذار.
    ما تو باغمون یه خونه داریم که اگه شب بخوای بمونی خیلی ترسناکه یه شب ما اوجا بودیم میرقصیدیم میگفیتیم و میخندیدیم، که من گفتم بریم عکس بگیریم همه موافق بودن خلاصه تو تاریکی هر جور که شد با چراغ اونجا رو روشن کردیم تا عکس بگیریم. عکسامون رو گرفتیم و برگفتیم، موقعی که داشتم عکسارو نگاه میکردم دختر عمه ی ۳ سالم گفت اون دوستت که کنارت نشسته من هم گفتم بچست حرفش رو جدی نگرفتم تا ایکه بعد از شام موقع رفتن بادستش زد به من گفت رها همون دوستت چه نترسه تو تاریکی رفته ته باغ راستی چرا چشماش قرمزه من که این صحنه رو دیدم از ترس جیغ زدم و رفتم پیش بزرگ ترها همه چیو بهشون گفتم اونا هم گفتن اون دختری هست که ۱۰۰ سال پیش اجنه کشتنش اولش این حرفو باور نکردم گفتم شاید دارن مسخرم میکنن تا اینکه یک ماه بعد دباره رفتیم باغمون که دختر عمم گفت اون دختره میگه من همون دخترین که ۱۰۰ سال پیش اجنه ها من رو کشتن. من گفتم کدوم دختره گفت همون دوستت چه جوری فراموش کردی.من بار ها بارها این داستان ۱۰۰ سال پیش رو از بقیه افراد شنیدم و همون موقع بود که باور کردم. شاید بگی چجوری؟ از مامان بابام پرسیدم و اون ها هم تایید کردن.(من هنوز وقتی میرم باغمون اون دختر رو میبینم و هنوز تو عکس ها هست، جالب این هست که تو عکس های من واضح تر هست ولی هیچ وقت اذیتم نکرده)
    مایا من خاطره ی ترسناک خیلی دارم اگه دوست داشته باشی برات تعریف میکنم.

    • @امیدپناهی-ه4د
      @امیدپناهی-ه4د 4 місяці тому

      آخرش نفهمیدم پدربزرگ و مادربزرگت مردن یا نه؟ توهم زدی که لفتادن پایین یا که چی

  • @muhamadsudeghkhavari8256
    @muhamadsudeghkhavari8256 6 місяців тому

    آخ وقتی که داستان ترسناک شروع میشه نفسم بند میاد 😊😊😊
    قلبم سریع تر می تپه 😢😢😢

  • @Mr.Time_2002
    @Mr.Time_2002 2 місяці тому

    خوشم میاد با دلایل علمی هم خودتو هم مارو دلداری میدی 😂😂 ، دمت گرم عالی هستی ان شاءالله همیشه موفق باشی🫰✨

  • @مریممحمدی-س5ن
    @مریممحمدی-س5ن 6 місяців тому +1

    اونایی که میگن مایا زیاد خاطرات ترسناک بزاره لایک کنن ❤❤

  • @abolmaste
    @abolmaste 6 місяців тому +1

    عالی ❤❤❤❤❤❤❤❤

  • @NargesAminali
    @NargesAminali 6 місяців тому +1

    سلام مایا جون
    عالی بود
    میشه چت ترسناک بزاری❤

  • @AkramKolivand-th5zn
    @AkramKolivand-th5zn 6 місяців тому +1

    پس دوست جونیا دیگه بهمون نمیگی😢

  • @Anime7219D1
    @Anime7219D1 6 місяців тому +1

    ‏‪43:35‬‏ سلام مایا این اثر ترکیب گل و تریاک و ششیه است😂

    • @Mehrnaz-v8m
      @Mehrnaz-v8m 5 місяців тому

      خودتم که شیشه رو نوشتی ششیه😂😂
      البته قصد بدی نداشتم به قراااااان 😢

  • @maryamsalar6837
    @maryamsalar6837 6 місяців тому

    سلام مایا جان امیدوارم حالت خوب باشه.
    پرنیان هستم.
    خاطره ی ترسناک من درمورد اینه که من و دوستام سال ششم دبستان که بودیم تصمیم گرفتیم چارلی چارلی رو احضار کنیم.
    ماها ۶ نفر بودیم خودم فرنیا ، دورسا، آتنا ، انوشا و ملیسا .
    مدرسه ما که قبلا اونجا بودیم یه تو رفتگی داشت که می‌شد پارکینگ خونه ی سرایدار مدرسمون و پشت پارکینگش یه پرده ابی مانند بود که وقتی می زدیش کنار یه راهرو مانندی بود که آخرش می رسید به موتور خونه قبل از اینکه می‌خواستیم وارد اون راهرو مانند بشیم یه در فلزی داشت که قفلش بسته بود نه اینکه کیپ باشه فقط بسته بود.
    من و دوستام جمع شدیم و توی زنگ ورزش توی پارکینگ سرایدارمون روز دوشنبه شروع کردیم به احضار اما اون روز جوابی بهمون نداد.
    روز سه شنبه درسا و آتنا علامت های شیطانی آورده بودن که احضار رو شروع کنیم‌.
    بقیه ی بچه ها هم نشستن وقتی که شروع کردیم و ازش پرسیدم که چارلی چارلی آیا تو اینجا هستی جوابی بهمون نداد بعد چند بار تلاش کردن مداد رفت روی علامت yes یعنی اونجا بود. بعد از پرسیدن این سوال پشت فرنیا یه کمد بودش که وسایل ورزش توش بود و بقلش یه در بود که من و درسا دیدیم که یه سایه از پشتش رد شد هممون ترسیده بودیم اما ملیسا و انوشا و فرنیا فرار کردن . منو درسا و آتنا مونده بودیم که بلند شدیم و دور اون برگه چرخیدیم و ازش پرسیدیم چارلی چارلی آیا مدرسه ی ما متروکه بوده گفت بله یعنی مداد رفت روی yes که یکم ترس توی وجودمون افتاد اما خون سردیمون رو حفظ کردیم و ادامه دادیم بعد چند دقیقه بچه ها اومدن و بهمون اضافه شدن که وقتی داشتم ازش سوال می پرسیدم اون قفلی که روی در فلزی بود تکون خورد و صدا که یهو همه بلند شدیم و پرده رو زدیم کنار که دیدیم بله قفل چرخیده و در تکون خورده که هممون شکه شده بودیم درسا که از هممون نترس تر بود در رو باز کرد و اون راهرو رو طی کرد و در موتور خونه رو باز کرد و رفت داخل که یه نگاهی انداخت و گفت چیزی نیست و برگشت به سمت ما اومد که گفتن بریم ادامه بدیم اما ما قبول نکردیم و بلاخره دورسا با اصرار رازیمون کرد که ادامه بدیم اما وقتی ازش پرسیدیم چارلی میتونیم این بازی رو تموم کنیم جوابی بهمون نداد و ما هم از خدا خواسته کنار کشیدیم و وسایل رو جمع و جور کردیم اینم اضافه کنم که من و دورسا و آتنا راوی بودیم. بعد از اون روز که من برگشتم خونه وسایل هامو جمع کردم که می‌خواستیم بریم شهرستان. اینم بگم که ما اونجا خونه ساخته بودیم و هر وقت میرفتیم شهرستان می رفتیم خونه ی خودمون. وقتی که رسیدیم من و مامانم وسایل هارو آوردیم داخل و جمع و جور کردیم. خونه ما اینطوری بودش که وقتی از در ورودی می رفتی داخل خونه سمت چپ پله ها ی طبقه دوم بود . رو به رو مبل ها بود و وقتی یکم می رفتی جلو پذیرایی بود که بزرگ و طولانی بود تقریبا ۳ متر جلوتر از مبل ها یه پنجره بزرگ هستش که رو به حیاط هست سمت چپ پنجره آشپزخونه هست که یه راهرو تقریبا یه متری میخوره و وارد اتاق خواب میشیم اتاق خواب ما جوریه که بلوک های شیشه ای داره که پله ها و پاگرد اول طبقه دوم معلومه از این که بگذریم شب شد و ما شام خوردیم و جمع جور کردیم که بریم بخوابیم و من مامانم تشک هارو انداختیم اما مادر بزرگم رو ی مبل خوابید و پدرم هم کنار پنجره ایستاده بود و داشت حیاط رو نگاه می‌کرد و لامپ خا نارنجی روشن بود که من داشتم تلویزیون میدیدم که کم کم چشمام سنگین شد و خوابم برد. خواب دیدم که پدرم همونطوری کنار پنجره ایستاده و مادربزرگم هم دقیقا روی همون مبل خوابیده و تشک منو مامانم دقیقا همون جاس و تلوزیونمون داره سیاه و سفید میشه و جالب اینجاس که دقیقا توی خوابم لامپ های نارنجی روشن بود و همچی دقیقا مثل موقعی بود که بیدار بودم داشتم تلویزیون میدیدم. نمیدونم چطوری ولی مثل اینکه منو مامانم فهمیده بودیم که خونمون تسخیر شده و رفتیم توی اتاق خواب که بالش برداریم منو مامانم به دیوار اتاق خواب چسبیده بودیم که دیدیم درهای کمد دیواری داره باز و بسته میشه و یکهو از توی اون بلوک های شیشه ای یک دست کوچولو سایه اومد و جیغ زد که کل خونمون لرزید و اونجا بود که من از خواب پریدم که دستمو گزاشتم روی سرم و گریه میکردم و می گفتم جیغ زد جیغ زد که مامانم از خواب پرید و گفت چیشده ولی من توانایی صحبت کردن نداشتم مامانم بلندم کرد و منو برد دستشویی که صورتمو آب بزنم و موقعی که داشن صورتمو آب میزدم دیدیم از بینیم داره خون زیاد میاد که سریع بینیمو شستم و به مامانم گفتم که دیدم رنگش پرید و گفت این چه کاری بود که کردین و خودتونو توی دردسر انداختین . بعد چند دقیقه خون دماغم بند اومد اما یه چیزی بد توجهم به خودش جلب کرد که دیدم روی تیشرتم خون هست اما موقعی که خون دماغ شده بودم حواسم بود که خون روی تیشرتم نریزه چون که سفید بود. مامانم منو دلداری داد و گفت برو بخواب رفتم خوابیدم و بعدش بیدار شدم که دیدم عمم و دختر عمم اومدن خونمون. از خوایبلند شدم بعد از سلام و احوال باهاشون مامانم جریانو تعریف کرد که عمم یکم ترسیده بود و انگار رنگش پرید و من که متوجه شده بودم هیچی نگفتم. آخر سال که شد و زمان گرفتن کارنامه ها منو فرنیا که باهم دوست صمیمی بودیم باهم و با مامانامون رفتیم مدرسه که منتظر بودیم که بقیه بچها بیان که باهاشون درمیون بزاریم اما فقط آتنا و ملیسا و انوشا رو دیدم که من زود تر به آتنا گفتم و اونم به من گفت منم یه خوابی تقریبا شبیه به تو دیدم ولی خون دماغ نشدم که وقتی اینو گفت من کاملا ترسیده بودم و بهت زده شده بودم که گفتم دورسا چی گفت اون که خونشون کلا جن داره برای من تعریف کرده بود که از وقتی وارد اون خونه شده بودن همش صدا های عجیب میاد و هر موقع میرم پایین خونه مامان بزرگم و میام بالا می بینم جای یسری وسایل ها عوض شده و یسری چیزا گم شده.
    ممنونم از اینکه خاطره ی منو خوندی ببخشید که طولانی شد امیدوارم براتون جالب بوده باشه.

  • @Roos-co7nz
    @Roos-co7nz 6 місяців тому

    روزای شنبه و چهارشنبه برای من روز خوش شانسی عه
    چراااا؟؟؟
    چون مایا ویدیو میزارهههههه❤

  • @mohamm1388m
    @mohamm1388m 6 місяців тому

    بیشتر بزار

  • @MobinaHmti
    @MobinaHmti 6 місяців тому +1

    خاطرات ترسناک پارتای بیشتر بزار لطفا🙏🏻

  • @kian_xz
    @kian_xz 6 місяців тому

    وای مایا مشموشوله اون پشت یه کارایی میکنه ادم میترسه یهو😅😂

  • @Fatemeh-yb6xx
    @Fatemeh-yb6xx 6 місяців тому +1

    مایا لطفن پارت تناسخ کردن بزار

  • @Baharmoradi1190
    @Baharmoradi1190 4 місяці тому

    بازم مثل همیشه مایا برنده میشه که مارو سکته بده و این عالیه❤❤❤❤😂عاشقتم