Rumi Poetry مولانا (بشنو این نی چون شکایت میکند)
Вставка
- Опубліковано 6 лют 2025
- Persian Poetry with translation
Poem: Masnavi book 1 part 1: Listen to this reed how it complains مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سر آغاز
Poet: Rumi (Molana / Molavi) مولوی
Read by Alireza Bakhshizadeh علیرضا بخشی زاده روشنفکر
Translation: Anthology of Translations and Versions of Jalaluddin Rumi"
(Putney, Vermont: Threshold Books, 1998), pp. 145-46. This is a
revision of earlier versions ("Love is A Stranger," 1993, pp. 50-52;
"Ruins of the Heart," 1981, pp. 19-20).
Jalāl ad-Dīn Muhammad Rūmī (Persian: جلالالدین محمد رومی), also known as Jalāl ad-Dīn Muhammad Balkhī (جلالالدین محمد بلخى), Mevlânâ/Mawlānā (مولانا, "our master"), Mevlevî/Mawlawī (مولوی, "my master"), and more popularly simply as Rumi (1207 - 1273), was a 13th-century Persian poet, faqih, Islamic scholar, theologian, and Sufi mystic originally from Greater Khorasan.
Poem:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بدحالان و خوشحالان شدم
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
سر من از نالهٔ من دور نیست
لیک چشم و گوش را آن نور نیست
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید
پردههایش پردههای ما درید
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید
نی حدیث راه پر خون میکند
قصههای عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آن که چون تو پاک نیست
هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید و السلام
بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزهای
چند گنجد قسمت یک روزهای
کوزهٔ چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
چون که گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت
جمله معشوق است و عاشق پردهای
زنده معشوق است و عاشق مردهای
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر وای او
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
عشق خواهد کاین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود
آینهت دانی چرا غماز نیست
زآن که زنگار از رخش ممتاز نیست
persian poetry with english subtitles, persian poetry with translation, farsi poetry with subtitles, farsi poetry in english, farsi poetry with translation, persian poems with translation, farsi poems with translation, rumi poetry, rumi poems in persian, rumi, mawlana jalaluddin rumi, mystic poem, persian mystic, wisdom poetry, sufi poetry, مولانا خوانی، شعرخوانی، شب شعر، مولوی خوانی، غزلیات مولانا، مثنوی معنوی، دکلمه شعر
#persian_poetry
#rumi_poetry