••••••••••••••• معنی لغات و عبارات••••••••••••••• نصرانی؛ مسیحی بضاعتی گران؛ مال و سرمایه ای فراوان نشو و نما؛ رشد و بالندگی خروار؛ ۳۰۰ کیلوگرم ۵۰ خروار کنجد از آن مخزن بپیمودم؛ پنجاه خروار کنجد اندازه گرفتم یا پیمانه کردم. بیع محصول؛ فروش محصول سخا و کرم؛ بخشش و جوانمردی حله ای فاخر: جامه و لباس نفیس و گرانبها اکابرزادگان: بزرگزاده گان سیّاحان؛ جهانگردان خواسته ای بی شمر؛ مال و سرمایه ای بی شمار بضاعتی گران خریده؛ کالاهای نفیس و گرانبها خریدم قیصریّه: بازار بزرگ قیمت راس المال؛ اصل پولی که به بهای کالایی داده می شود. شیخ دلالان؛ پیر دلالان رای رزین؛ اندیشه و فکر گرانمایه صیرف؛ صراف به کامرانی به سر می بردم؛ خوش گذرانی می کردم چاشت؛ صبحانه یا ناهار تفصیله؛ پارچه رِبح: نزول، بهره خردم به زیان رفت؛ عقل از سرم پرید زهره جبین؛ زن زیبا روی مرا حظّ کاملتر خواهد بود تاج مکلّل؛ تاج اکلیل نهاده و زیور داده شده خرامان؛ عشوه کنان زبان او بمزیدم؛ زبانش را چشیدم خانه را دیدم رفته و آبکی به آن زده اند؛ آب و جارو کرده اند حوروش؛ پری مانند عادت معهود؛ عادت قدیمی دخترک سیم تن؛ کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیمین بر بدرهٌ زر؛ کیسه زر دبّوس کشیده بر سر من زد؛ دبّوس گرزی است آهنین که در جنگ ها به کار می رفته، چماق شحنه شهر برسید؛ داروغه، پاسبان و نگهبان شهر سیّاف؛ جلاد دست در ژنده ای فرو پیچیده؛ خرقه کهنه خواجه؛ بزرگ، آقا، سرور آبشخور؛ تقدیر، سرنوشت •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• خونه خودتون رو سرپا نگه دارین 🙂 ••••••••••••لایک••••••••••••• •••••••••••سابسکرایب••••••••••••• •••••••••••همرسانی•••••••••••••
••••••••••••••• معنی لغات و عبارات•••••••••••••••
نصرانی؛ مسیحی
بضاعتی گران؛ مال و سرمایه ای فراوان
نشو و نما؛ رشد و بالندگی
خروار؛ ۳۰۰ کیلوگرم
۵۰ خروار کنجد از آن مخزن بپیمودم؛ پنجاه خروار کنجد اندازه گرفتم یا پیمانه کردم.
بیع محصول؛ فروش محصول
سخا و کرم؛ بخشش و جوانمردی
حله ای فاخر: جامه و لباس نفیس و گرانبها
اکابرزادگان: بزرگزاده گان
سیّاحان؛ جهانگردان
خواسته ای بی شمر؛ مال و سرمایه ای بی شمار
بضاعتی گران خریده؛ کالاهای نفیس و گرانبها خریدم
قیصریّه: بازار بزرگ
قیمت راس المال؛ اصل پولی که به بهای کالایی داده می شود.
شیخ دلالان؛ پیر دلالان
رای رزین؛ اندیشه و فکر گرانمایه
صیرف؛ صراف
به کامرانی به سر می بردم؛ خوش گذرانی می کردم
چاشت؛ صبحانه یا ناهار
تفصیله؛ پارچه
رِبح: نزول، بهره
خردم به زیان رفت؛ عقل از سرم پرید
زهره جبین؛ زن زیبا روی
مرا حظّ کاملتر خواهد بود
تاج مکلّل؛ تاج اکلیل نهاده و زیور داده شده
خرامان؛ عشوه کنان
زبان او بمزیدم؛ زبانش را چشیدم
خانه را دیدم رفته و آبکی به آن زده اند؛ آب و جارو کرده اند
حوروش؛ پری مانند
عادت معهود؛ عادت قدیمی
دخترک سیم تن؛ کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد، سیمین بر
بدرهٌ زر؛ کیسه زر
دبّوس کشیده بر سر من زد؛ دبّوس گرزی است آهنین که در جنگ ها به کار می رفته، چماق
شحنه شهر برسید؛ داروغه، پاسبان و نگهبان شهر
سیّاف؛ جلاد
دست در ژنده ای فرو پیچیده؛ خرقه کهنه
خواجه؛ بزرگ، آقا، سرور
آبشخور؛ تقدیر، سرنوشت
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
خونه خودتون رو سرپا نگه دارین 🙂
••••••••••••لایک•••••••••••••
•••••••••••سابسکرایب•••••••••••••
•••••••••••همرسانی•••••••••••••
ادبیات قدیم ایران بسیارزیباست . ممنون
Thanks for sharing
با سلام داستان بسیار جالب بود تشکراز زحمات همگی
هامبورگ
لطفا بجای داستان ها
کتاب های موفقیت و روانشناسی را بخوان