فرار از گوساله پرستان وچگونگی دینداری در آخرالزمان؟!_روایت حضرت ذوالقرنین درتوضیحات زیرویدیو بخوانید

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 14 жов 2024
  • بسم الله الرّحمن الرّحیم
    آورده‌اند كه ذو القرنين،به امّتى از امّتها برخورد كه چيزى از مال دنيا در اختيار نداشتند، قبرهايى حفر كرده بودند، وقتى كه صبح مى‌شد، با آن قبور تجديد عهد مى‌كردند و آنها را جارو مى‌كردند و كنار آنها عبادت مى‌كردند و از گیاهان تغذیه مینمودند و پروردگار یکتا زندگانى آنها را از گياهان زمين مقدّر كرده بود،
    پس ذوالقرنين علیه السّلام كسى را نزد پادشاه آنها فرستاد و گفت؛ نزد ذو القرنين بيايد، امّا او گفت:من كارى با ایشان ندارم، پس ذو القرنين نزد او رفت، و گفت من كسى را فرستادم تا شما بياييد و اينك من خود نزد شما آمده‌ام،او در جواب گفت: اگر مرا به شما نيازى بود،مى‌آمدم!
    ذو القرنين گفت: چه گونه است كه من شما را در حالتى مى‌بينم كه هيچ يك از امّتها را در اين شرايط‍‌ نديده‌ام‌؟گفتند:چه حالتى‌؟
    ذو القرنين گفت: نه شما دنيا داريد و نه چيزى، آيا شما زر و سيمى به دست نياورده‌ايد تا از آنها استفاده كنيد؟
    گفتند: ما زر و سيم را دوست نداريم زيرا آنها را به كسى ندادند مگر اينكه او را فريفته كرده و خواهان بالاتر از او مى‌شود!
    ذو القرنين گفت:چرا اين قبرها را كنده‌ايد؟و بهنگام صبح،با آنها تجديد ديدار مى‌كنيد و آنها را جارو مى‌كنيد و در كنار آنها عبادت مى‌كنيد؟
    گفتند: مى‌خواهيم هر وقت آنها را مى‌بينيم اگر آرزوى دنيا داشته باشيم ،قبرهايمان ما را از آرزو داشتن باز دارد.
    ذو القرنين پرسيد: من مى‌بينم شما خوراكى جز گياه بيابان نداريد،مگر شما از حيوانات چهار پا در اختيار نداريد تا از شير آنها بخوريد و بر آنها سوار شويد،و از آنها بهره‌مند شويد؟
    گفتند: ما نمى‌خواهيم شكممان را قبرستان حيوانات قرار دهيم.و ما از گياهان زمين نيازمان را برمى‌آوريم،و آدميزاده را كمترين خوراك زندگى كافى است. و غذا وقتى كه از گلو پايين مى‌رود، هر چه باشد،ديگر انسان طعم آن را نمى‌فهمد !
    آنگاه پادشاه آن سرزمين دستش را به پشت سر ذو القرنين دراز كرد و جمجمه‌اى را برداشت و گفت:
    اى ذو القرنين آيا مى‌دانى اين جمجمه از آن كيست‌؟گفت:نه، مگر او كيست‌؟
    جواب داد:او شاهى از پادشاهان روى زمين بود كه خداوند سلطنت تمام زمين را به او داده بود،اما به ظلم و ستم دست زد و از حدّ خود تجاوز كرد و خداوند در آن وقت رشتۀ حيات او را قطع كرده و او چون سنگى روى زمين افتاد، و اعمال او را خداوند براى مجازات اخروى ضبط‍‌ كرد.
    دوباره جمجمۀ پوسيده‌اى را برداشت و
    گفت:اى ذو القرنين! آيا مى‌دانى اين كيست‌؟
    گفت:نه، نمى‌دانم، مگر او كيست‌؟
    جواب داد:
    پادشاهى كه بعد از آن پادشاه ستمگردبه سلطنت رسيده است،و او كه عمل پادشاه قبل از خود را از ظلم و ستم به مردم ديده بود، رفتارى متواضعانه و فروتنانه داشت و در برابر خداوند بزرگ خاضع و خاشع شده و به ذلت خود معترف بود و در بين بندگان پروردگار متعال با عدالت رفتار مى‌كرد، که باز هم چنین شد كه مى‌بينى و جمجمه ای از او باقی ماند!و خالق یگانه عمل او را نیز براى پاداش اخروى حفظ‍‌ فرمود.
    آنگاه اشاره به كاسۀ سر ذوالقرنين علیه السّلام کرد و گفت: اين جمجمه نيز گويا چنين خواهد شد،پس ببين چه مى‌كنى!
    ذو القرنين به او فرمود كه آيا مايلى همراه من، و برادر و مشاور و وزير من و در آنچه از مال دنيا خداوند به من مرحمت كرده است شريك من باشى‌؟
    گفت: من و تو در يك جا جور نمى‌آييم،و اساسا نمى‌توانيم يك جا باشيم،ذو القرنين پرسيد:چرا؟گفت:براى اينكه تمام مردم با تو دشمن و با من دوست خواهند بود!پرسيد:چرا؟گفت با تو -به خاطر داشتن قدرت،و مال دنيا دشمن بوده و من چون اينها را پذيرا نيستم،و نيازمند و بى‌چيزم،كسى دشمن من نخواهد بود،مى‌گويند:ذو القرنين با تعجّب در حالى كه موعظه شده بود،از آنجا برگشت.
    داستانهای انبیاء جلد ۱، صفحه ۳۳۸

КОМЕНТАРІ •