پیشنهاد می کنم نامه های عاشقانه فروغ را با صدای پر از ذوق و احساس شاعرانه تان در قالب ویدیو با موسیقی مناسب در پس زمینه بخوانید. فکر کنم زیبا در بیاد. بخصوص اگه موقع خواندن کاملا حس کنید این فروغ است که دارد نامه خود را می خواند.
@@Azadokhtاین فیلم با همه دشواری هاش نکات جذابی برای من داره. بخصوص فروغ خیلی تو این فیلم دوست داشتنیه. خصوصا اون صحنه که بعد از خواستگاری به خونه برگشتند و فروغ پشت چرخ خیاطی فاف نشسته و با حرکت زیبا، هنری و حرفه ای دوربین وارد کادر میشه. ما در اون دوران همسایه هایی با آرایش مو و بلوز دامن یا بلوز شلوار پوش داشتیم که عین لباس و سر و وضع فروغ در این فیلم را داشتند. توی اون عالم بچگی چقدر ازشون انرژی می گرفتم. پر از شور و سر زندگی بودند. ارزش احساسی این فیلم برای من در این هست که یه نفری رو که سالهاست مرده و عکس و کتاب هاش رو دیده و حداکثر صداش رو شنیده بودم یهو با هیبت آدمهای دوران بچگی ام و بیرون از شخصیت اسطوره ای در یک اثر متحرک پیداش بشه. یک حیرت شیرین ... شکل ظاهری پرویز شاپور در این سکانس شما رو یاد کسی نمیندازه؟
اشتیاقی که برای دیرتر به دنیا آمدن دارید زیباست. اما انتخاب مقطع زمانی زندگی سه بعدی تان را خودتان انجام دادین. حالا هم خیلی از آرزوتون دور نیستین. همین الان هم روحیه دخترانه لطیفی دارین. اگر کمی هم وارد مهارت های متافیزیک بشین تجارب پر هیجانی را خواهید داشت.
مانی را بعنوان بازیگر از فیلم ورود آقایان ممنوع می شناسم. بسیار متعجب شدم وقتی فهمیدم او بیشتر کارگردان است تا بازیگر و چهره اش در خارج آن فیلم و در ویدیوی شماچقدر ریاضت کشیده است! اما ظاهراً این تمام شخصیت او نیست. نوعی خود ساختگی و ژرفا با خود دارد. زیاد ازش اطلاعات ندارم اما با درک فرکانسی ام او را نازنین می یابم. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم نوه ابراهیم گلستان است. پسر لیلی که او هم غُد است و البته فرهیخته و با استعداد. اما مانی حقیقی باید این وجه نازنینی خود را وامدار پدر باشد.
او را نمیشناسم اما پازلها راکهکنارهممیگذارم زندگی آسانیهم نبوده، مادربزرگ غمگینیکه مورد کملطفی واقعشده، جداییپدرومادر، درگذشت داییجوانکاوهگلستان و پدربزرگی که جایافتخارکردن باو میگوید فیلمهایش را نمیبینم، واقعأ متاسفم
@@Azadokhtاما با این واقعیت که فروغ دوست داشتنی، ابراهیم گلستان را عمیقا دوست دارد چه کنیم؟ اگر گلستان تا این حد خشک و بیروح است نامه های عاشقانه فروغ که در آن او را شاهی خطاب می کند چه می گویند و نیروی محرکه این عشق که شخصیت فروغ را شکفته کرد از کجا می آید؟ مگر آنکه بگوییم این ابراهیم که ما می شناسیم ابراهیم زمان فروغ نیست و حرف کاوه را بپذیریم که می گوید پدرش با فروغ مُرد. این یعنی همه آنچه ما از رفتار گلستان می بینیم مربوط به مقطع "پسا فروغ" از زندگی گلستان است که از حزب توده انشعاب زده و فیلمهایش از اکران پایین کشیده شده اند و معشوقش در اوج روابط عاطفی بدرود حیات گفت و ترکش کرد و دریافت که مردم روزگار زبانش را در نمی یابند و کمالاتش را وقعی نمی نهند. تمام داشته های عاطفی و معنویش بر باد رفت. روان ناخودآگاه گلستان اگر سرد و ضمخت نمیشد فرو می شکست. ناچار مهاجرت کرد و شبیه خانم هاویشام یک قصر 80 اتاقه و یک امپراطوری یک نفره برای خودش در غربت ساخت. حتی روزگار هم با او سر ناسازگاری گذاشت و با یک زندگی طولانی به درازای یک قرن بر این ناکامی دامن زد.
@@Azadokht چنانکه خود گفتید مواردی که برشمردید انتزاعی و درون ذهنی است و برداشت از نشانه های ظاهری با چاشنی همذات پنداری و خود را در آئینه دیگری دیدن. باید توجه داشت که مانی دو نیمه دارد. تمام اینها مربوط به نیمه مادری اوست تا خود از پدر چه به میراث برده باشد. اما هر دو ما فارغ از رسانه و ویکی پدیا و ... و تنها به مدد ذوق و ادراک حسی خدادادمان او را انسانی خوش طبع و زلال می یابیم.
زیبا و شیرین بود. 🙏🌸
پسرنعمتحقیقیفیلبردارقدیمیسینماست
درسته، سپاس
پیشنهاد می کنم نامه های عاشقانه فروغ را با صدای پر از ذوق و احساس شاعرانه تان در قالب ویدیو با موسیقی مناسب در پس زمینه بخوانید.
فکر کنم زیبا در بیاد.
بخصوص اگه موقع خواندن کاملا حس کنید این فروغ است که دارد نامه خود را می خواند.
این برایم دشوار است؛ از عشق گفتن به مردی که قلب نگران همسرش چشمانتظار اوست
@@Azadokht این خاصیت عشقه. وحشیه. از هر در که بیاد باید بهش مرحبا گفت.
@@ddff-vm2jh بلهدیدم فیلمکهنه یکویدئویکوتاهوسنتّی شبهمستند بابمیلخارجیها بیهیچ ابتکارونوآوری
@@ddff-vm2jh اما ماییم که در را برایش بازمیکنیم یا بهدلائلشخصییاترسیاوجدانینمیکنیم
@@Azadokhtاین فیلم با همه دشواری هاش نکات جذابی برای من داره. بخصوص فروغ خیلی تو این فیلم دوست داشتنیه.
خصوصا اون صحنه که بعد از خواستگاری به خونه برگشتند و فروغ پشت چرخ خیاطی فاف نشسته و با حرکت زیبا، هنری و حرفه ای دوربین وارد کادر میشه.
ما در اون دوران همسایه هایی با آرایش مو و بلوز دامن یا بلوز شلوار پوش داشتیم که عین لباس و سر و وضع فروغ در این فیلم را داشتند. توی اون عالم بچگی چقدر ازشون انرژی می گرفتم. پر از شور و سر زندگی بودند.
ارزش احساسی این فیلم برای من در این هست که یه نفری رو که سالهاست مرده و عکس و کتاب هاش رو دیده و حداکثر صداش رو شنیده بودم یهو با هیبت آدمهای دوران بچگی ام و بیرون از شخصیت اسطوره ای در یک اثر متحرک پیداش بشه. یک حیرت شیرین ...
شکل ظاهری پرویز شاپور در این سکانس شما رو یاد کسی نمیندازه؟
اشتیاقی که برای دیرتر به دنیا آمدن دارید زیباست. اما انتخاب مقطع زمانی زندگی سه بعدی تان را خودتان انجام دادین.
حالا هم خیلی از آرزوتون دور نیستین. همین الان هم روحیه دخترانه لطیفی دارین.
اگر کمی هم وارد مهارت های متافیزیک بشین تجارب پر هیجانی را خواهید داشت.
متافیزیک یعنی چکارکنم
مانی را بعنوان بازیگر از فیلم ورود آقایان ممنوع می شناسم.
بسیار متعجب شدم وقتی فهمیدم او بیشتر کارگردان است تا بازیگر و چهره اش در خارج آن فیلم و در ویدیوی شماچقدر ریاضت کشیده است!
اما ظاهراً این تمام شخصیت او نیست.
نوعی خود ساختگی و ژرفا با خود دارد.
زیاد ازش اطلاعات ندارم اما با درک فرکانسی ام او را نازنین می یابم.
تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم نوه ابراهیم گلستان است. پسر لیلی که او هم غُد است و البته فرهیخته و با استعداد.
اما مانی حقیقی باید این وجه نازنینی خود را وامدار پدر باشد.
او را نمیشناسم اما پازلها راکهکنارهممیگذارم زندگی آسانیهم نبوده، مادربزرگ غمگینیکه مورد کملطفی واقعشده، جداییپدرومادر، درگذشت داییجوانکاوهگلستان و پدربزرگی که جایافتخارکردن باو میگوید فیلمهایش را نمیبینم، واقعأ متاسفم
@@Azadokhtاما با این واقعیت که فروغ دوست داشتنی، ابراهیم گلستان را عمیقا دوست دارد چه کنیم؟
اگر گلستان تا این حد خشک و بیروح است نامه های عاشقانه فروغ که در آن او را شاهی خطاب می کند چه می گویند و نیروی محرکه این عشق که شخصیت فروغ را شکفته کرد از کجا می آید؟
مگر آنکه بگوییم این ابراهیم که ما می شناسیم ابراهیم زمان فروغ نیست و حرف کاوه را بپذیریم که می گوید پدرش با فروغ مُرد.
این یعنی همه آنچه ما از رفتار گلستان می بینیم مربوط به مقطع "پسا فروغ" از زندگی گلستان است که از حزب توده انشعاب زده و فیلمهایش از اکران پایین کشیده شده اند و معشوقش در اوج روابط عاطفی بدرود حیات گفت و ترکش کرد و دریافت که مردم روزگار زبانش را در نمی یابند و کمالاتش را وقعی نمی نهند.
تمام داشته های عاطفی و معنویش بر باد رفت.
روان ناخودآگاه گلستان اگر سرد و ضمخت نمیشد فرو می شکست.
ناچار مهاجرت کرد و شبیه خانم هاویشام یک قصر 80 اتاقه و یک امپراطوری یک نفره برای خودش در غربت ساخت. حتی روزگار هم با او سر ناسازگاری گذاشت و با یک زندگی طولانی به درازای یک قرن بر این ناکامی دامن زد.
@@Azadokht چنانکه خود گفتید مواردی که برشمردید انتزاعی و درون ذهنی است و برداشت از نشانه های ظاهری با چاشنی همذات پنداری و خود را در آئینه دیگری دیدن.
باید توجه داشت که مانی دو نیمه دارد. تمام اینها مربوط به نیمه مادری اوست تا خود از پدر چه به میراث برده باشد.
اما هر دو ما فارغ از رسانه و ویکی پدیا و ... و تنها به مدد ذوق و ادراک حسی خدادادمان او را انسانی خوش طبع و زلال می یابیم.
@@ddff-vm2jh سپاس، جملهی آخرتان چقدر زیبا بود؛ تنها به مدد ذوق و ادراک حسی مان او را انسانی خوش طبع و زلال می یابیم ..