روح این و همه ادبا، عارفان و شاعران ، خواندگان و هنرمندان از ابتدا خلقت بشریت شاد باد. این بزرگمرد و زنده یاد از نادر اسطوره گان دریای ادب هستند که از قدرت و شاکله بینهایت قدرتمند واژه ها و کلمات و تاثیرگذار در بعد چهارم سخن میرانند.
به نام آنکه او عشق آفریده بهمراهش به جان روح را دمیده که روح و عشق و جان آن اشرفش شد به خلق انسان و در دم آدمش شد زباغش جان و عشق و روح بدر شد در این دیر خراب آدم سکن شد ز دیر بر باغ فراق منزل آمد که عشق یاور شد و او نزدیک آمد ز مهرش گوهر جان باربر شد به دل ساکن شد و ابلیس به در شد چو اسم عظمش در اندرون شد زنور انورش دل را بصر شد تو خواهی تا شوی آگاه رازش ندای دل کن اسم مهربانش چنین گفت نای و نی جانم بدانی کلید گنج است او چون خوش بخوانی
همان گوهر که شد اول به محراب بشد شاه فلک بر تخت انوار ببین در گلشنش جمع اند عشاق به اسمش جمع شود حاضر و گویا چو باشد مشکلی در عرف و عبرت به انوار بندنش صاحب نگینش همان دیدی که آن برگش فنی دید به قول خواجه اش نور خدا دید زدکانش به هفت شهر آشنا شد حدیث عشق ز مولایش زبر شد عجب جمعی ایست امیر. این جمع عشاق همین جمع اند. که. کاخ را رخ نهادند درون سینه ها اختر نهادند ادب را زآن نور تاج نهادند بر آن گیسو گره کرده و دادند بر این بود که آن جوهر چنین گفت که هر چند کاروان خواهی زنی تو بازم خواهی در آن جامش ببینی بگو رازی که تا بازی ببینی به مهرش باب ها را بازنمایی همه مرغان را تو وارهانی یک نگاه عرفانی به گلشن راز ربانی پیمانه پر شوی تو زآن عرف لافتئی تو از گلشن همی بویی شنیدی بیا بر گو که در آن گل چه دیدی به یاد نای و نی معنی بخوانی به آن اسم عظیم آن راز بدانی
این نای نی وآن بانگ وی گوید ز دل آن راز وی آن وجد و حال مور و نی باشد به دل آغاز وی ما دست و پا از او زنیم با سر سرود حق زنیم با خاطون شعر و غزل با ساقیش لشگر زنیم وانگاه به جمع عاشقان با مطربش بر دف زنیم آن ارغنون ما پا زنیم وانگاه به گیسو چنگ زنیم زآن جعد مشکینش زنیم بر دل زنیم با خون زنیم با او به آن خمرش زنیم زآن حسرت حوضش زنیم تا سقف را بر هم زنیم آن طرح نو باهم زنیم با ما بیا با ما بیا خود را بذار با دل بیا وانگاه به جمع عاشقان بیگانه شو با خود بیا با وجد او با حال او آتش بر خرمن زنیم با نور او اندیشه را پران شویم تا رخ زنیم از عنصر شعر و غزل آن جوهر پیر تا ادب حسن ملاحت ما زنیم با اتفاق یار او از طبله عطار او آبی به گلزارش زنیم با همت عالی او ما چون شویم پران او تا چشمه خورشید او شاد و غزل خوان پا زنیم
دیگه بزرگتر و پیچیده تر و .. از خدا مگر است در این نظام و یا منظومه های کوه کوشانی؟.. نمی گم من خدا.. که من فرشته ی خدا و روح هم دو سه چهارتا بال هم داره و هم سوت میشه تو و نقطه ی آسمون و هم گذر میشه تو و اعماق زیر زمون.. شما خودتو با من دقیقا چه تعاملاتی میتونه باشه؟!... و حال می نگرم به اندیشه های کلامت.. در حقیقت میبینم که خیلی دوریم از هم.. اینکه من گوش بدم فرمایشات اندیشه های عقل فکرتان ات را یک سویه و شما دقیقا صورتی را ممکن نیستی.. فواید هم اگر باشد.. در کل حال نمیده اصلا.. صبر کنم؟!... منظور اینکه از اون حرفا زدیا.. اگر صبر نکنم مثلا چه می شود؟!.. آیا فکر نمیکنی که در کل مصبورم از بابی که مغلوب شده ام بر وزن مفعولیت ها به انواع و اقسام طرق وگو نا گوون نژادی.. نفست از جای گرم بلند شده.. حق میدم..
به حق یکی از بهترین بودند.ا خدا چقدر این بشر دوست داشتی.به همتا بود افتخار ما❤
فداات بشم رحیم جان با صدای قشنگت،کاش من بجای تو مرده بودم،،خیلی مردی
کارت خیلی درسته عزیز جیگر،،مادر گیتی مثل تو نخواهد دید
بَهبَه 👏❤واقعاً درست گفتن❤
استاد عزیز روحت در ارامش در قلب مایی
سپاس!
بزرگترین شاعر ایران،
کسی میدونه خاک این بزرگ مرد کجاست؟؟لطفا بمن بگید،
روح این و همه ادبا، عارفان و شاعران ، خواندگان و هنرمندان از ابتدا خلقت بشریت شاد باد.
این بزرگمرد و زنده یاد از نادر اسطوره گان دریای ادب هستند که از قدرت و شاکله بینهایت قدرتمند واژه ها و کلمات و تاثیرگذار در بعد چهارم سخن میرانند.
بزرگ.همیشه.بزر.گه.بز رگ.سخن.بد.نمی.گوید. روح.همبزرگان.شاد.هرصد.یادویست.سالیک.هنر.بوجود.میاید.سخن.بزرگ.یعنی
سخن.خدا
عشق سه حرف است
و تفسیرش نگنجد در صد هزار کتاب
قلبی که به قرب خدا رسیده روحش شاد است چون به انسانیت خدمت کرده نامش همیشه جاودانه است.
❤❤❤
ایشان زبان مادری کوردی داره ولی به چه شیوایی شعر فارسی میگن.درود بر استاد
mersi kheli video khubi bud
عرفان یعنی همه شناسی نه تنها خود شناسی یا خدا شناسی عشق و عرفان آمدنی هستند نه آموختنی ولی برای آمدنش باید آموخت
روحش شاد..لطفآ میشه یکبا ر این فیلم استاد معینی کرمانشاهی ...از بی بی سی پخش کنید ممنون.
خواهش میكنم، مرا راهنمایی كنید كجا میتوانم به بقیه این سخنرانی گوش كنم یا به صورت نوشته به آن دستیابم.
لطفا با این شماره تماس بگیرید ایشون دارند
09121130311فرزاد ایوانی
به نام آنکه او عشق آفریده
بهمراهش به جان روح را دمیده
که روح و عشق و جان آن اشرفش شد
به خلق انسان و در دم آدمش شد
زباغش جان و عشق و روح بدر شد
در این دیر خراب آدم سکن شد
ز دیر بر باغ فراق منزل آمد
که عشق یاور شد و او نزدیک آمد
ز مهرش گوهر جان باربر شد
به دل ساکن شد و ابلیس به در شد
چو اسم عظمش در اندرون شد
زنور انورش دل را بصر شد
تو خواهی تا شوی آگاه رازش
ندای دل کن اسم مهربانش
چنین گفت نای و نی جانم بدانی
کلید گنج است او چون خوش بخوانی
همان گوهر که شد اول به محراب
بشد شاه فلک بر تخت انوار
ببین در گلشنش جمع اند عشاق
به اسمش جمع شود حاضر و گویا
چو باشد مشکلی در عرف و عبرت
به انوار بندنش صاحب نگینش
همان دیدی که آن برگش فنی دید
به قول خواجه اش نور خدا دید
زدکانش به هفت شهر آشنا شد
حدیث عشق ز مولایش زبر شد
عجب جمعی ایست امیر. این جمع عشاق
همین جمع اند. که. کاخ را رخ نهادند
درون سینه ها اختر نهادند
ادب را زآن نور تاج نهادند
بر آن گیسو گره کرده و دادند
بر این بود که آن جوهر چنین گفت
که هر چند کاروان خواهی زنی تو
بازم خواهی در آن جامش ببینی
بگو رازی که تا بازی ببینی
به مهرش باب ها را بازنمایی
همه مرغان را تو وارهانی
یک نگاه عرفانی
به گلشن راز ربانی
پیمانه پر شوی تو
زآن عرف لافتئی
تو از گلشن همی بویی شنیدی
بیا بر گو که در آن گل چه دیدی
به یاد نای و نی معنی بخوانی
به آن اسم عظیم آن راز بدانی
این نای نی وآن بانگ وی
گوید ز دل آن راز وی
آن وجد و حال مور و نی
باشد به دل آغاز وی
ما دست و پا از او زنیم
با سر سرود حق زنیم
با خاطون شعر و غزل
با ساقیش لشگر زنیم
وانگاه به جمع عاشقان
با مطربش بر دف زنیم
آن ارغنون ما پا زنیم
وانگاه به گیسو چنگ زنیم
زآن جعد مشکینش زنیم
بر دل زنیم با خون زنیم
با او به آن خمرش زنیم
زآن حسرت حوضش زنیم
تا سقف را بر هم زنیم
آن طرح نو باهم زنیم
با ما بیا با ما بیا خود را بذار با دل بیا
وانگاه به جمع عاشقان بیگانه شو با خود بیا
با وجد او با حال او آتش بر خرمن زنیم
با نور او اندیشه را پران شویم تا رخ زنیم
از عنصر شعر و غزل
آن جوهر پیر تا ادب
حسن ملاحت ما زنیم
با اتفاق یار او
از طبله عطار او
آبی به گلزارش زنیم
با همت عالی او ما چون شویم پران او
تا چشمه خورشید او شاد و غزل خوان پا زنیم
دیگه بزرگتر و پیچیده تر و .. از خدا مگر است در این نظام و یا منظومه های کوه کوشانی؟..
نمی گم من خدا.. که من فرشته ی خدا و روح هم دو سه چهارتا بال هم داره و هم سوت میشه تو و نقطه ی آسمون و هم گذر میشه تو و اعماق زیر زمون..
شما خودتو با من دقیقا چه تعاملاتی میتونه باشه؟!...
و حال می نگرم به اندیشه های کلامت.. در حقیقت میبینم که خیلی دوریم از هم..
اینکه من گوش بدم فرمایشات اندیشه های عقل فکرتان ات را یک سویه و شما دقیقا صورتی را ممکن نیستی..
فواید هم اگر باشد.. در کل حال نمیده اصلا..
صبر کنم؟!...
منظور اینکه از اون حرفا زدیا..
اگر صبر نکنم مثلا چه می شود؟!..
آیا فکر نمیکنی که در کل مصبورم از بابی که مغلوب شده ام بر وزن مفعولیت ها به انواع و اقسام طرق وگو نا گوون نژادی..
نفست از جای گرم بلند شده.. حق میدم..