کتاب صوتی ۴۸ قانون قدرت اثر رابرت گرین
Вставка
- Опубліковано 4 лют 2022
- دربارهی کتاب 48 قانون قدرت اثر رابرت گرین و یوست الفرز
کتاب 48 قانون قدرت راهنمایی است عملی برای تمام کسانی که قدرت را میخواهند، مشاهده میکنند و در پیآنند که در برابر قدرت مسلح شوند. قوانین مطرح شده در این کتاب همگی برگرفته از سیاستگذاران برجستهی تاریخ سههزار سالهی بشری مانند ماکیاولی، سان تزو، ملکه الیزابت اول، هنری کیسینجر و غیره هستند. به هر کدام از قوانین این کتاب فصلی اختصاص داده شده است و به تشریح در رابطه با آن قانون سخن رفته است. عمق بسیار مباحث مطرح شده در کتاب دلیل اصلی حجم بالای این کتاب است. هر کدام از فصلهای این کتاب با بیان نمونههایی مستند از بکارگیری قانون مطرح شده توسط اشخاص و نتایج و تفسیر قوانین کامل میشود و به خواننده دیدی عمیق از قانون ارائه شده ارزانی میدارد.
در بخشی از کتاب 48 قانون قدرت میخوانیم
قانون ۱۰: تثیرگذاری: از انسانهای ناراحت و بدشانس دوری کنید
بدبختی دیگران ممکن است باعث مرگ شما شود. وضعیتهای روحی مانند بیماریهای سرایتپذیر هستند و روی شما تأثیر میگذارند. شاید احساس میکنید غریقی را نجات میدهید. اما درواقع به بدبخت شدن خود سرعت میبخشید. افراد بدبخت گاهی بدبختی را بهسوی خود میکشند. پس میتوانند بدبختی را بهسوی شما هم بکشند. با افراد شاد و خوشبخت دوستی کنید.
سرپیچی از قانون
ماری گیلبرت در سال ۱۸۱۸ در لیمیریک ایرلند به دنیا آمد و در دهه ی ۱۸۴۰ راهی پاریس شد تا بهعنوان خواننده و بازیگر آیندهاش را بسازد. او خود را لولا مونتز و رقاص فلامینگو از اسپانیا معرفی کرد. در سال ۱۸۴۵ کارش کساد شد و برای گذران زندگی به روسپیگری روی آورد و خیلی زود از موفقترینها در پاریس شد. تنها یک مرد توانست حرفهی رقاصی لولا را نجات دهد؛ الکساندر دوجاریه که صاحب پرشمارگان ترین روزنامهی فرانسه و منتقد داستان روزنامه بود . لولا تصمیم گرفت به این مرد نزدیک شده و او را به چنگ آورد. با تحقیق دربارهی عادتهای الکساندر فهمید که وی صبحها سوارکاری می کند و از آنجا که خود نیز سوارکاری ماهر بود، یک روز صبح برای سوارکاری بیرون رفت و بسیار«تصادفی» او را دید. از آن روز به بعد، هر روز با هم به سوارکاری میرفتند. چندهفته بعد، لولا به منزل الکساندر نقل مکان کرد!
مدتی این دو نفر با هم خوشحال بودند. با کمک دوجاریه، لولا حرفهی رقاصیاش را دوباره زنده کرد. دوجاریه با وجود تخریب شهرت اجتماعیاش، به دوستانش گفت که در بهار با لولا ازدواج خواهد کرد (اما لولا هرگز به الکساندر نگفته بود که در نوزده سالگی برای ازدواج با مردی انگلیسی فرار کرده است و هنوز از نظر قانونی متأهل است). هرچند دوجاریه به راستی عاشق بود زندگی اش در سراشیبی افتاد.
شانسهای شغلیاش دگرگون شد و دوستان بانفوذش از او دوری کردند. شبی دوجاریه به یک مهمانی دعوت شد که مردان جوان ثروتمند پاریس نیز در آن مهمانی حضور داشتند. لولا می خواست با او برود، اما او اجازه نداد. برای نخستین بار بحث کردند و پس از آن دوجاریه به مهمانی رفت. آنجا بیش از اندازه نوشید و به یکی از منتقدان بانفوذ توهین کرد؛ شاید دلیل توهین، نقدی بود که وی درباره ی لولا نوشته بود! صبح روز بعد، آن منتقد، الکساندر را به دوئل دعوت کرد. او از بهترین تیراندازهای فرانسه بود. دوجاریه سعی کرد عذرخواهی کند. ولی نبرد انجام شد و با شلیک بیووالون دوجاریه مرد. بدین ترتیب زندگی یکی از جوانان خوش آتیهی پاریس به پایان رسید. پس از این ویرانی لولا پاریس را ترک کرد.
#کتاب_صوتی
خیلی عالی اگر میشه ادامش رو هم بزارید