داستان ساعتمو دزدید/حاج آقا سید رضا موسوی واعظ/Mosavivaez

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 7 лют 2025
  • در این خاطره باحال روایت پدر را درباره یک تجربه در حرم امام رضا بیان می‌کند. پدر حاج آقا از دیدن یک جوان با تیپ خوب صحبت می‌کند که به طور ناگهانی به او نزدیک می‌شود و درخواست می‌کند که دستش را ببوسد. پدرحاج آقا به دلیل اینکه سید و آیت‌الله بوده، از این کار ناراحت می‌شود و سعی می‌کند دستش را عقب بکشد. جوان اصرار می‌کند و حتی پاهای پدرحاج آقا را می‌بوسد و از او می‌خواهد که حلالش کند. پدرحاج آقا نگران جمع شدن مردم و ایجاد آبروریزی است و در نهایت متوجه می‌شود که ساعتش دزدیده شده است. این روایت به نوعی به رفتارهای غیرمنتظره و عجیب در مکان‌های مقدس اشاره دارد.
    #آخوند
    #خاطره
    #خاطرات
    #طنز
    #طنز_جدید
    #استند_آپ_کمدی
    #داستان
    #روایت
    #خنده
    #باحال
    #استندآپ
    #خاطرة
    #سابسکرایب
    #سابسکرایب_کنید
    #subscribe
    #subscribers
    #sub_confirmation
    #shorts
  • Розваги

КОМЕНТАРІ • 15