تجربه ی موندن من تو‌ خونه ی قاچاقبر😰|(بدون سانسور…)

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 18 гру 2024

КОМЕНТАРІ • 62

  • @Sanazrahimi
    @Sanazrahimi  6 днів тому +1

    از ۳ تا ویدیو قبل شروع کردم به تعریف صفر تا صد داستان مهاجرتم ،پس اگه سوالی براتون پیش اومد اونارو ببینید چون از صفر گفتم همه چیو🎀

  • @TaherehPourmalek
    @TaherehPourmalek 7 годин тому

    دختر قوی موفق با انرژی ❤

  • @AmirTaghizade-rj2cd
    @AmirTaghizade-rj2cd 5 днів тому

    موفق باشی❤

  • @امینعیوضی-ش8ظ
    @امینعیوضی-ش8ظ 7 днів тому

    افرین به این همه شجاعت👍👍👍👍👍👍👍👍👍

  • @Shshram1362
    @Shshram1362 3 дні тому

    واقعا پدر محترمتان این روزها رو میدید که سختگیری کیکرد و گذرنامه رو بهت نمیدادن❤

  • @minapoortadayon-bt5ew
    @minapoortadayon-bt5ew 6 днів тому

    خلی عالی

  • @MrMosi2010
    @MrMosi2010 Годину тому

    Good luck

  • @pariyairandoost67
    @pariyairandoost67 7 днів тому

    در کنار پارتنرت بهترین‌ها رو واست آرزو دارم همین شکلی که انتخاب کردی در کنار روزمرگی‌ها از داستان مهاجرت تعریف بدی خوبه ولی بیشتر واسمون از داستان مهاجرتت تعریف بده ❤

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      ممنون عزیزم حتما 🩷

  • @ZahraKatimi
    @ZahraKatimi 7 днів тому

    بیشتر از داستانت بگو ❤

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  7 днів тому

      @@ZahraKatimi حتما
      میخوام همین امرزوش بگم 🙂‍↔️

  • @Shshram1362
    @Shshram1362 3 дні тому

    پدرو مادرت بنده خدا چه حالی دارند با چه مشقتی دخترشون بزرگ کردن و به دانشگاه فرستادن و به موقعیت شاغلی رفتید ولی حالا در کنار پاتنر در یک خونه با چه شرایطی داری زندگی میکنی این آزادی به چه قیمتی واقعا❤؟

  • @saeidehtavakkoli7799
    @saeidehtavakkoli7799 6 днів тому

    ساناز خانوم هر طور خودتون اوکی هستید ویدئو هارو بزارید به هر حال ما دوست داریم ببینیم وبشنویم❤

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  5 днів тому

      @@saeidehtavakkoli7799 ممنون✨

  • @NazaninGolmohamadi-pc4vt
    @NazaninGolmohamadi-pc4vt 6 днів тому

    10:09 بیسکوییت برداشتی نگو ( یا ) بگو ( دارف ایش)یا مثلا( کان ایش) ❤

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@NazaninGolmohamadi-pc4vt چه خوب نمی دونستم🤭آخه فعلا زبانم اوکی نشده ✨

  • @DanaFatii
    @DanaFatii 6 днів тому

    🎉🎉🎉

  • @maryamazimi2245
    @maryamazimi2245 6 днів тому

  • @rezataslimi_edu
    @rezataslimi_edu 6 днів тому

    الان حس سریال ترکیه ای پیدا کردم که توش آب میبندن تا سریال طولانی بشه😅😂 کو تاه بگی بهتره اینجوری سریع تر تموم میشه حس فضولی ما هم ارضا میشه 😂😂😂 آفرین بهت و امیدوارم موفق باشی، راستی بخاطر حس تهوع که داری شاید بخاطر بارداری باشه 😊

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  5 днів тому +1

      @@rezataslimi_edu آخه میخوام با جزئیات بگم و طولانیه راه من بخاطر همون جذابه😂
      نه باردار نیستم خداروشکر🤭

    • @rezataslimi_edu
      @rezataslimi_edu 5 днів тому

      @Sanazrahimi همین که تعریف میکنی آفرین و دمت گرم

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  5 днів тому

      @ ممنون کلی🎀

  • @minapoortadayon-bt5ew
    @minapoortadayon-bt5ew 6 днів тому

    تمام استرس هاتو درک میکنم و حسشون کردم تجربشون کردم

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@minapoortadayon-bt5ew 🥲🥲

  • @Amiro_1996
    @Amiro_1996 7 днів тому

    ❤❤❤❤❤❤❤

  • @Shshram1362
    @Shshram1362 3 дні тому

    بانو ساناز گرامی این حالت تهوع احتمال نشانه های بارداری شما هستش؟❤😅

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  3 дні тому

      نه خوشبختانه اون‌ نیست🫠

  • @NazaninGolmohamadi-pc4vt
    @NazaninGolmohamadi-pc4vt 6 днів тому

    توی پاساژ صندق امانات هس، میتونی کاپشن و کل وسایلتو داخلش بذاری و سبک بگردی

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      مرسی عزیزم اینبار شاید اینکارو کردم🎀

  • @nazanind7622
    @nazanind7622 7 днів тому

    هزینه کلاس زبان تو خود آلمان چقدره؟

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  7 днів тому

      @@nazanind7622 بستگی به مکانش داره
      اما فک کنم تقریبا ترمی ۲۰۰ یورو

    • @shaqayeqgooran4562
      @shaqayeqgooran4562 7 днів тому +1

      هیچی رایگانه براشون

    • @NazaninGolmohamadi-pc4vt
      @NazaninGolmohamadi-pc4vt 6 днів тому

      من تو اتریش رفتم کلاس، مثلا آ یک رو کردن دو قسمت ،هر قسمتشو ۳۰۰ یورو گرفتن، ڀ یک هم همینطور ، البته اگر پناهنده باشی و شغلی نداشته باشی خیلی کمتر میدی، اگه هم تو کمپ باشی مجانیه، خلاصه بستگی به شغل و جاش داره ، اینا نسبت به درامد هر شخص پول میگیرن

  • @rahamanesh9981
    @rahamanesh9981 6 днів тому

    چرا ازایران قانونی نیومدی بیرون؟

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@rahamanesh9981 نشد
      از سه ویدیو‌ی قبلشروع کردم به گفتن داستان مهاجرتم ببینید میفهمید چرا🥺

  • @payandehiranjavidshah6490
    @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому

    فک کنم به همراه اون افرادی که منتظر رسیدن شما بودن رفتید و رسیدید به آکسارای و شما با تعجب به اطراف نگاه می‌کردید.

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@payandehiranjavidshah6490 با همونا بودم خب😕

    • @payandehiranjavidshah6490
      @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому

      @@Sanazrahimi
      ساناز خانم دیروز داشتم با همسرم راجع به مسیری که شما و بسیاری از هم‌میهنان گرامی دیگرمون رفته‌اید و رفته‌اند گفتگو می‌کردم و دقیقاً حرف‌هایی رو گفتم که شما در ولاگ امروزتون بهش اشاره کردید.
      اینکه چرا باید پدر و مادر به فرزندشون به چشم مایَـمْـلَک و دارایی‌شون نگاه کنن و نه انسانی که اونها یعنی پدر و مادر فقط واسطه‌ی حضور اون آدم در این دنیا هستند و نه مالک جسم و روح و هستی اون آدم؟! و متأسفانه در ایران کار به جایی می‌رسه که اینقدر اون فرزند رو محدود می‌کنن و کنترل‌های زیادی رو در زندگی اون فرزند اعمال می‌کنن که تصمیم می‌گیره حریم امنش رو به خاطر آزادی ترک کنه و پا در راهی بگذاره که به معنای واقعی کلمه هیچ تصوری از وقایع پیش روی خودش نداشته باشه.
      به قول زنده‌یاد «فریدون فرخزاد: وقتی می‌خواهید به گنجشکی غذا دهید فرار می‌کند، چرا که می‌داند آزادی با ارزش‌تر از نان است.»
      و خب بسیار ناراحت شدم و حرص خوردم که چرا پدر و مادر ایرانی با فرزندشون اینگونه رفتار می‌کنند. و آیا نمی‌دانند که نیازهای فرزند فقط به خور و خواب و تأمین هزینه‌های مدرسه و دانشگاه و غیره محدود نمی‌شه؟! از یک جایی به بعد انسان باید در زندگی و کار خودش استقلال داشته باشه و بتونه برای خودش تصمیم‌گیری کنه و حتی جای زندگی خودش رو تعیین کنه. به نظرم دلیل عقب‌ماندگی بسیاری از جوان‌های ایرانی در عرصه‌ی کار و زندگی فردی همین وابستگی بیش از حد دوسویه بین خانواده و فرزند و پیوندهای غیرعقلانی و افراطی عاطفی‌ای است که بین پدر و مادر و فرزندان شکل می‌گیره و باعث می‌شه که آدم‌های زیادی، به خصوص از متولدین دهه‌ی ۶۰ خورشیدی، رو در ایران ببینیم که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شون الآن ۳۵-۳۴ سال سن دارند و دیگه در آستانه‌ی 40-سالگی‌شون هستن و همچنان مجردن و زیر چتر خانواده هستن و خانواده به اینها اجازه نداده یا نمی‌ده و خودشون هم ترسو شدن که برن دنبال بخت و زندگی و قطعاً این استقلال می‌تونسته و همچنان هم می‌تونه از این آدم‌ها انسان‌های محکم‌تر و قوی‌تر و موفق‌تری رو بسازه، چرا که قرار گرفتن انسان در سختی باعث می‌شه که توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمی شکوفا بشه و انسان با اندیشیدن در جهت حل مشکلات پیش رو هر روز نسخه‌ی بهتری از خودش رو ارائه کنه، و چه بهتر که اینها با همراهی و همدلی خانواده صورت بگیره تا یه انسان مثل خیلی از جوانان و عزیزان و سرمایه‌های حقیقی این مرز و بوم، از جمله شما، مجبور نشه به یک‎باره قید همه چیز رو بزنه و جان‌برکف بزنه به دل سیاه (از این نظر می‌گم سیاه که پر از ابهام و نادانستنی‌ست) ماجراهایی که به هیچ روی در هیچ یک از مراحل زندگی‌ش آموزشی ندیده که مناسب اون شرایط باشه و همه چیز رو ریسک کنه برای نفس‌کشیدن در هوای آزادی و سر از جاهایی در بیاره که اصلاً در مخیله‌ش نمی‌گنجیده و برای رسیدن به آزادی روی زندگی و بود و نبودش قمار کنه. کاری که در نگاه نخست خیلی احمقانه به نظر می‌رسه اما نه احمقانه‌تر از کاری که جامعه‌ی مذهب‌زده و عاری از خردورزیِ ایرانی و متأسفانه به تبعش پدر و مادرهامون با ما کردن. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
      باری از غُر زدن و نالیدن که بگذریم، به همسرم گفتم که شجاعت و جسارت شما ستودنیه.
      در خصوص اینکه تصمیم گرفتید که به دلیل پیشگیری از مرور یکباره‌ی حجم زیادی از ماجرای مهاجرت‌تون و عدم یادآوری اون مسیر سخت و پُرتنش به صورت کوتاه‌کوتاه برای ما سخن بگویید به نظر شما احترام می‌گذارم و هر طور که صلاح می‌دانید داستان‌تون را برای ما روایت کنید. قطعاً من هم مثل سایر مخاطبان شما روا ندارم که حال شما به خاطر روایت این داستان پُرآبِ‌چشم بد بشود. از این منظر می‌گم پُرآبِ‌چشم چرا که انسان با شنیدن قصه‌ها و روایت‌های جوانان ایرانی که برای دستیابی به آزادی چه ریسک بزرگی را متحمل می‌شن «اشک به چشمش» می‌آید و غصه می‌خورد، و نه از منظر ترحم به حال شما یا افرادی به مانند شما، چرا که حال شما نه تنها ترحم ندارد، که باید به حال شما غبطه هم خورد که چنین جسارت و شهامتی دارید.
      بی‌صبرانه منتظر شنیدن ادامه‌ی داستان‌تان هستیم.
      از صمیم قلب برای شما و همسر گرامی‌تان در تمام مراحل پیشِ روی‌تان آرزوی تندرستی و سرفرازی و کامیابی دارم.
      در پایان مایلم سخنم رو با دانه مرواریدی از اقیانوس پهناور ادب پارسی و از حافظ گرامی و بزرگوار به پایان برسانم و این بیت بدرقه‌ی راه شما و تمام فرزندان ایران‌زمین باشد، هر کجای این گیتی پهناور که هستید:
      «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
      هـر کـجا هـست خـدایـا بـه سـلامـت دارش»

    • @payandehiranjavidshah6490
      @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому

      @@Sanazrahimi ساناز خانم دیروز داشتم با همسرم راجع به مسیری که شما و بسیاری از هم‌میهنان گرامی دیگرمون رفته‌اید و رفته‌اند گفتگو می‌کردم و دقیقاً حرف‌هایی رو گفتم که شما در ولاگ امروزتون بهش اشاره کردید.
      اینکه چرا باید پدر و مادر به فرزندشون به چشم مایَـمْـلَک و دارایی‌شون نگاه کنن و نه انسانی که اونها یعنی پدر و مادر فقط واسطه‌ی حضور اون آدم در این دنیا هستند و نه مالک جسم و روح و هستی اون آدم؟! و متأسفانه در ایران کار به جایی می‌رسه که اینقدر اون فرزند رو محدود می‌کنن و کنترل‌های زیادی رو در زندگی اون فرزند اعمال می‌کنن که تصمیم می‌گیره حریم امنش رو به خاطر آزادی ترک کنه و پا در راهی بگذاره که به معنای واقعی کلمه هیچ تصوری از وقایع پیش روی خودش نداشته باشه.
      به قول زنده‌یاد «فریدون فرخزاد: وقتی می‌خواهید به گنجشکی غذا دهید فرار می‌کند، چرا که می‌داند آزادی با ارزش‌تر از نان است.»
      و خب بسیار ناراحت شدم و حرص خوردم که چرا پدر و مادر ایرانی با فرزندشون اینگونه رفتار می‌کنند. و آیا نمی‌دانند که نیازهای فرزند فقط به خور و خواب و تأمین هزینه‌های مدرسه و دانشگاه و غیره محدود نمی‌شه؟! از یک جایی به بعد انسان باید در زندگی و کار خودش استقلال داشته باشه و بتونه برای خودش تصمیم‌گیری کنه و حتی جای زندگی خودش رو تعیین کنه. به نظرم دلیل عقب‌ماندگی بسیاری از جوان‌های ایرانی در عرصه‌ی کار و زندگی فردی همین وابستگی بیش از حد دوسویه بین خانواده و فرزند و پیوندهای غیرعقلانی و افراطی عاطفی‌ای است که بین پدر و مادر و فرزندان شکل می‌گیره و باعث می‌شه که آدم‌های زیادی، به خصوص از متولدین دهه‌ی ۶۰ خورشیدی، رو در ایران ببینیم که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شون الآن ۳۵-۳۴ سال سن دارند و دیگه در آستانه‌ی ۴۰-سالگی‌شون هستن و همچنان مجردن و زیر چتر خانواده هستن و خانواده به اینها اجازه نداده یا نمی‌ده و خودشون هم ترسو شدن که برن دنبال بخت و زندگی و قطعاً این استقلال می‌تونسته و همچنان هم می‌تونه از این آدم‌ها انسان‌های محکم‌تر و قوی‌تر و موفق‌تری رو بسازه، چرا که قرار گرفتن انسان در سختی باعث می‌شه که توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمی شکوفا بشه و انسان با اندیشیدن در جهت حل مشکلات پیش رو هر روز نسخه‌ی بهتری از خودش رو ارائه کنه، و چه بهتر که اینها با همراهی و همدلی خانواده صورت بگیره تا یه انسان مثل خیلی از جوانان و عزیزان و سرمایه‌های حقیقی این مرز و بوم، از جمله شما، مجبور نشه به یک‎باره قید همه چیز رو بزنه و جان‌برکف بزنه به دل سیاه (از این نظر می‌گم سیاه که پر از ابهام و نادانستنی‌ست) ماجراهایی که به هیچ روی در هیچ یک از مراحل زندگی‌ش آموزشی ندیده که مناسب اون شرایط باشه و همه چیز رو ریسک کنه برای نفس‌کشیدن در هوای آزادی و سر از جاهایی در بیاره که اصلاً در مخیله‌ش نمی‌گنجیده و برای رسیدن به آزادی روی زندگی و بود و نبودش قمار کنه. کاری که در نگاه نخست خیلی احمقانه به نظر می‌رسه اما نه احمقانه‌تر از کاری که جامعه‌ی مذهب‌زده و عاری از خردورزیِ ایرانی و متأسفانه به تبعش پدر و مادرهامون با ما کردن. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
      باری از غُر زدن و نالیدن که بگذریم، به همسرم گفتم که شجاعت و جسارت شما ستودنیه.
      در خصوص اینکه تصمیم گرفتید که به دلیل پیشگیری از مرور یکباره‌ی حجم زیادی از ماجرای مهاجرت‌تون و عدم یادآوری اون مسیر سخت و پُرتنش به صورت کوتاه‌کوتاه برای ما سخن بگویید به نظر شما احترام می‌گذارم و هر طور که صلاح می‌دانید داستان‌تون را برای ما روایت کنید. قطعاً من هم مثل سایر مخاطبان شما روا ندارم که حال شما به خاطر روایت این داستان پُرآبِ‌چشم بد بشود. از این منظر می‌گم پُرآبِ‌چشم چرا که انسان با شنیدن قصه‌ها و روایت‌های جوانان ایرانی که برای دستیابی به آزادی چه ریسک بزرگی را متحمل می‌شن «اشک به چشمش» می‌آید و غصه می‌خورد، و نه از منظر ترحم به حال شما یا افرادی به مانند شما، چرا که حال شما نه تنها ترحم ندارد، که باید به حال شما غبطه هم خورد که چنین جسارت و شهامتی دارید.
      بی‌صبرانه منتظر شنیدن ادامه‌ی داستان‌تان هستیم.
      از صمیم قلب برای شما و همسر گرامی‌تان در تمام مراحل پیشِ روی‌تان آرزوی تندرستی و سرفرازی و کامیابی دارم.
      در پایان مایلم سخنم رو با دانه مرواریدی از اقیانوس پهناور ادب پارسی و از حافظ گرامی و بزرگوار به پایان برسانم و این بیت بدرقه‌ی راه شما و تمام فرزندان ایران‌زمین باشد، هر کجای این گیتی پهناور که هستید:
      «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
      هـر کـجا هـست خـدایـا بـه سـلامـت دارش»

    • @payandehiranjavidshah6490
      @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому

      @@Sanazrahimi ساناز خانم دیروز داشتم با همسرم راجع به مسیری که شما و بسیاری از هم‌میهنان گرامی دیگرمون رفته‌اید و رفته‌اند گفتگو می‌کردم و دقیقاً حرف‌هایی رو گفتم که شما در ولاگ امروزتون بهش اشاره کردید.
      اینکه چرا باید پدر و مادر به فرزندشون به چشم مایَـمْـلَک و دارایی‌شون نگاه کنن و نه انسانی که اونها یعنی پدر و مادر فقط واسطه‌ی حضور اون آدم در این دنیا هستند و نه مالک جسم و روح و هستی اون آدم؟! و متأسفانه در ایران کار به جایی می‌رسه که اینقدر اون فرزند رو محدود می‌کنن و کنترل‌های زیادی رو در زندگی اون فرزند اعمال می‌کنن که تصمیم می‌گیره حریم امنش رو به خاطر آزادی ترک کنه و پا در راهی بگذاره که به معنای واقعی کلمه هیچ تصوری از وقایع پیش روی خودش نداشته باشه.
      به قول زنده‌یاد «فریدون فرخزاد: وقتی می‌خواهید به گنجشکی غذا دهید فرار می‌کند، چرا که می‌داند آزادی با ارزش‌تر از نان است.»
      و خب بسیار ناراحت شدم و حرص خوردم که چرا پدر و مادر ایرانی با فرزندشون اینگونه رفتار می‌کنند. و آیا نمی‌دانند که نیازهای فرزند فقط به خور و خواب و تأمین هزینه‌های مدرسه و دانشگاه و غیره محدود نمی‌شه؟! از یک جایی به بعد انسان باید در زندگی و کار خودش استقلال داشته باشه و بتونه برای خودش تصمیم‌گیری کنه و حتی جای زندگی خودش رو تعیین کنه. به نظرم دلیل عقب‌ماندگی بسیاری از جوان‌های ایرانی در عرصه‌ی کار و زندگی فردی همین وابستگی بیش از حد دوسویه بین خانواده و فرزند و پیوندهای غیرعقلانی و افراطی عاطفی‌ای است که بین پدر و مادر و فرزندان شکل می‌گیره و باعث می‌شه که آدم‌های زیادی، به خصوص از متولدین دهه‌ی ۶۰ خورشیدی، رو در ایران ببینیم که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شون الآن ۳۵-۳۴ سال سن دارند و دیگه در آستانه‌ی ۴۰-سالگی‌شون هستن و همچنان مجردن و زیر چتر خانواده هستن و خانواده به اینها اجازه نداده یا نمی‌ده و خودشون هم ترسو شدن که برن دنبال بخت و زندگی و قطعاً این استقلال می‌تونسته و همچنان هم می‌تونه از این آدم‌ها انسان‌های محکم‌تر و قوی‌تر و موفق‌تری رو بسازه، چرا که قرار گرفتن انسان در سختی باعث می‌شه که توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمی شکوفا بشه و انسان با اندیشیدن در جهت حل مشکلات پیش رو هر روز نسخه‌ی بهتری از خودش رو ارائه کنه، و چه بهتر که اینها با همراهی و همدلی خانواده صورت بگیره تا یه انسان مثل خیلی از جوانان و عزیزان و سرمایه‌های حقیقی این مرز و بوم، از جمله شما، مجبور نشه به یک‎باره قید همه چیز رو بزنه و جان‌برکف بزنه به دل سیاه (از این نظر می‌گم سیاه که پر از ابهام و نادانستنی‌ست) ماجراهایی که به هیچ روی در هیچ یک از مراحل زندگی‌ش آموزشی ندیده که مناسب اون شرایط باشه و همه چیز رو ریسک کنه برای نفس‌کشیدن در هوای آزادی و سر از جاهایی در بیاره که اصلاً در مخیله‌ش نمی‌گنجیده و برای رسیدن به آزادی روی زندگی و بود و نبودش قمار کنه. کاری که در نگاه نخست خیلی احمقانه به نظر می‌رسه اما نه احمقانه‌تر از کاری که جامعه‌ی مذهب‌زده و عاری از خردورزیِ ایرانی و متأسفانه به تبعش پدر و مادرهامون با ما کردن. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
      باری از غُر زدن و نالیدن که بگذریم، به همسرم گفتم که شجاعت و جسارت شما ستودنیه.
      در خصوص اینکه تصمیم گرفتید که به دلیل پیشگیری از مرور یکباره‌ی حجم زیادی از ماجرای مهاجرت‌تون و عدم یادآوری اون مسیر سخت و پُرتنش به صورت کوتاه‌کوتاه برای ما سخن بگویید به نظر شما احترام می‌گذارم و هر طور که صلاح می‌دانید داستان‌تون را برای ما روایت کنید. قطعاً من هم مثل سایر مخاطبان شما روا ندارم که حال شما به خاطر روایت این داستان پُرآبِ‌چشم بد بشود. از این منظر می‌گم پُرآبِ‌چشم چرا که انسان با شنیدن قصه‌ها و روایت‌های جوانان ایرانی که برای دستیابی به آزادی چه ریسک بزرگی را متحمل می‌شن «اشک به چشمش» می‌آید و غصه می‌خورد، و نه از منظر ترحم به حال شما یا افرادی به مانند شما، چرا که حال شما نه تنها ترحم ندارد، که باید به حال شما غبطه هم خورد که چنین جسارت و شهامتی دارید.
      بی‌صبرانه منتظر شنیدن ادامه‌ی داستان‌تان هستیم.
      از صمیم قلب برای شما و همسر گرامی‌تان در تمام مراحل پیشِ روی‌تان آرزوی تندرستی و سرفرازی و کامیابی دارم.
      در پایان مایلم سخنم رو با دانه مرواریدی از اقیانوس پهناور ادب پارسی و از حافظ گرامی و بزرگوار به پایان برسانم و این بیت بدرقه‌ی راه شما و تمام فرزندان ایران‌زمین باشد، هر کجای این گیتی پهناور که هستید:
      «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
      هـر کـجا هـست خـدایـا بـه سـلامـت دارش»

    • @payandehiranjavidshah6490
      @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому +1

      ​@@Sanazrahimi ساناز خانم دیروز داشتم با همسرم راجع به مسیری که شما و بسیاری از هم‌میهنان گرامی دیگرمون رفته‌اید و رفته‌اند گفتگو می‌کردم و دقیقاً حرف‌هایی رو گفتم که شما در ولاگ امروزتون بهش اشاره کردید.
      اینکه چرا باید پدر و مادر به فرزندشون به چشم مایَـمْـلَک و دارایی‌شون نگاه کنن و نه انسانی یعنی پدر و مادر فقط واسطه‌ی حضور اون آدم در این دنیا هستند و نه مالک جسم و روح و هستی اون آدم؟ و متأسفانه در ایران کار به جایی می‌رسه اینقدر اون فرزند رو اعمال می‌کنن که تصمیم می‌گیره حریم امنش رو به خاطر آزادی ترک کنه و پا در راهی بگذاره که به معنای واقعی کلمه هیچ تصوری از وقایع پیش روی خودش نداشته باشه.
      به قول زنده‌یاد «فریدون فرخزاد: وقتی می‌خواهید به گنجشکی غذا »
      و خب بسیار ناراحت شدم و حرص خوردم که چرا پدر و مادر ایرانی با فرزندشون اینگونه رفتار می‌کنند. و آیا نمی‌دانند که نیازهای فرزند فقط به خور و خواب و تأمین هزینه‌های مدرسه و دانشگاه و غیره محدود نمی‌شه؟ از یک جایی به بعد انسان باید در زندگی و کار خودش استقلال داشته باشه و بتونه برای خودش تصمیم‌گیری کنه و حتی جای زندگی خودش رو تعیین کنه. به نظرم دلیل عقب‌ماندگی بسیاری از جوان‌های ایرانی در عرصه‌ی کار و زندگی فردی همین وابستگی بیش از حد دوسویه بین خانواده و فرزند و پیوندهای غیرعقلانی و افراطی عاطفی‌ای است که بین پدر و مادر و فرزندان شکل می‌گیره و باعث می‌شه که آدم‌های زیادی، به خصوص از متولدین دهه‌ی ۶۰ خورشیدی، رو در ایران ببینیم که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شون الآن ۳۵-۳۴ سال سن دارند و دیگه در آستانه‌ی ۴۰-سالگی‌شون هستن و همچنان مجردن و زیر چتر خانواده هستن و خانواده به اینها اجازه نداده یا نمی‌ده و خودشون هم ترسو شدن که برن دنبال بخت و زندگی و قطعاً این استقلال می‌تونسته و همچنان هم می‌تونه از این آدم‌ها انسان‌های محکم‌تر و قوی‌تر و موفق‌تری رو بسازه، چرا که قرار گرفتن انسان در سختی باعث می‌شه که توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمی شکوفا بشه و انسان با اندیشیدن در جهت حل مشکلات پیش رو هر روز نسخه‌ی بهتری از خودش رو ارائه کنه، و چه بهتر که اینها با همراهی و همدلی خانواده صورت بگیره تا یه انسان مثل خیلی از جوانان و عزیزان و سرمایه‌های حقیقی این مرز و بوم، از جمله شما، مجبور نشه به یک‎باره قید همه چیز رو بزنه و جان‌برکف بزنه به دل سیاه (از این نظر می‌گم سیاه که پر از ابهام و نادانستنی‌ست) ماجراهایی از مراحل زندگی‌ش آموزشی ندیده که مناسب اون شرایط باشه و همه چیز رو ریسک کنه برای نفس‌کشیدن در هوای آزادی و سر از جاهایی در بیاره که اصلاً در مخیله‌ش نمی‌گنجیده و برای رسیدن به آزادی روی زندگی و بود و نبودش قمار کنه. کاری که در نگاه نخست خیلی احمقانه به نظر می‌رسه اما نه احمقانه‌تر از کاری که جامعه‌ی مذهب‌زده و عاری از خردورزیِ ایرانی و متأسفانه به تبعش پدر و مادرهامون با ما کردن. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
      باری از غُر زدن و نالیدن شجاعت و جسارت شما ستودنیه.
      در خصوص اینکه تصمیم گرفتید که به دلیل پیشگیری از مرور یکباره‌ی حجم زیادی از ماجرای مهاجرت‌تون و عدم یادآوری اون مسیر سخت و پُرتنش به صورت به نظر شما احترام می‌گذارم و هر طور که صلاح می‌دانید داستان‌تون را برای ما روایت کنید. قطعاً من هم مثل سایر مخاطبان شما روا ندارم که حال شما به خاطر روایت این داستان پُرآبِ‌چشم بد بشود. از این منظر می‌گم پُرآبِ‌چشم چرا که انسان با شنیدن قصه‌ها و روایت‌های جوانان ایرانی که برای دستیابی به آزادی چه ریسک بزرگی را متحمل می‌شن «اشک به چشمش» می‌آید و غصه می‌خورد، و نه از منظر ترحم به حال شما یا افرادی به مانند شما، چرا که حال شما نه تنها ترحم ندارد، که باید به حال شما غبطه هم خورد که چنین جسارت و شهامتی دارید.
      بی‌صبرانه منتظر شنیدن ادامه‌ی داستان‌تان هستیم.
      از صمیم قلب برای شما و همسر گرامی‌تان در تمام مراحل پیشِ روی‌تان آرزوی تندرستی و سرفرازی و کامیابی دارم.
      در پایان مایلم سخنم رو با دانه مرواریدی از اقیانوس پهناور ادب پارسی و از حافظ گرامی و بزرگوار به پایان برسانم و این بیت بدرقه‌ی راه شما و تمام فرزندان ایران‌زمین باشد، هر کجای این گیتی پهناور هستید:
      «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
      هـر کـجا هـست خـدایـا بـه سـلامـت دارش»

  • @nazanind7622
    @nazanind7622 7 днів тому

    -7:11 من که گفتم ،دوستی خانواده امثال ما دوستی خاله خرسه هست. در حالی که به ظاهر داریم زندگی میکنیم ولی حق انتخاب نداریم

  • @rahamanesh9981
    @rahamanesh9981 6 днів тому

    درود.قاچاقبر چطوری پیداکردی.یکی ازاینجارفته بود قاچاقبر پولشو خورد

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@rahamanesh9981 من داستان زیاد دارم ویدیوهای بعد همه رو‌میگم 😰

  • @Amiro_1996
    @Amiro_1996 7 днів тому

    ۲۰ تا۳۰ دقیقه خوبه عزیزم

  • @nazanind7622
    @nazanind7622 7 днів тому

    6:57 والا چرا آدم گوشت خام بخوره. این گوشت و پیاز رو باید تفت داد بعد با نون خورد. اینجوری خام قیافش به خوشمزه نمیخوره

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  7 днів тому

      @@nazanind7622 نه فکر کنم معده ی آدم پر بشه از کرم🪱🤢

  • @minapoortadayon-bt5ew
    @minapoortadayon-bt5ew 6 днів тому

    عزیزم چقد خندیدم من فکرمیکردم فقط خودمم که نسبت به پول بیخیالم یعنی بودم ولی خیلی بیخیال تراز منم هست افرین جرات و جسارتت تحسین برانگیزه نشانه متکی بودنکامل به خود

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  6 днів тому

      @@minapoortadayon-bt5ew مرسی عزیزم
      خام بودم نمی دونستم 🙂

  • @Shshram1362
    @Shshram1362 3 дні тому

    بانو ساناز خدایش الان آلمان هستی. از این شرایط زندگی که داری آیا این آزادی که آرزوش داشتی ارزشش داره؟که در غربت از صبح تا شب بری کارگری بکنی تا اموراتون بگذره؟

  • @payandehiranjavidshah6490
    @payandehiranjavidshah6490 6 днів тому

    ساناز خانم دیروز داشتم با همسرم راجع به مسیری که شما و بسیاری از هم‌میهنان گرامی دیگرمون رفته‌اید و رفته‌اند گفتگو می‌کردم و دقیقاً حرف‌هایی رو گفتم که شما در ولاگ امروزتون بهش اشاره کردید.
    اینکه چرا باید پدر و مادر به فرزندشون به چشم مایَـمْـلَک و دارایی‌شون نگاه کنن و نه انسانی که اونها یعنی پدر و مادر فقط واسطه‌ی حضور اون آدم در این دنیا هستند و نه مالک جسم و روح و هستی اون آدم؟ و متأسفانه در ایران کار به جایی می‌رسه که اینقدر اون فرزند رو محدود می‌کنن و کنترل‌های زیادی رو در زندگی اون فرزند اعمال می‌کنن که تصمیم می‌گیره حریم امنش رو به خاطر آزادی ترک کنه و پا در راهی بگذاره که به معنای واقعی کلمه هیچ تصوری از وقایع پیش روی خودش نداشته باشه.
    به قول زنده‌یاد «فریدون فرخزاد: وقتی می‌خواهید به گنجشکی غذا دهید فرار می‌کند، چرا که می‌داند آزادی با ارزش‌تر از نان است.»
    و خب بسیار ناراحت شدم و حرص خوردم که چرا پدر و مادر ایرانی با فرزندشون اینگونه رفتار می‌کنند. و آیا نمی‌دانند که نیازهای فرزند فقط به خور و خواب و تأمین هزینه‌های مدرسه و دانشگاه و غیره محدود نمی‌شه؟ از یک جایی به بعد انسان باید در زندگی و کار خودش استقلال داشته باشه و بتونه برای خودش تصمیم‌گیری کنه و حتی جای زندگی خودش رو تعیین کنه. به نظرم دلیل عقب‌ماندگی بسیاری از جوان‌های ایرانی در عرصه‌ی کار و زندگی فردی همین وابستگی بیش از حد دوسویه بین خانواده و فرزند و پیوندهای غیرعقلانی و افراطی عاطفی‌ای است که بین پدر و مادر و فرزندان شکل می‌گیره و باعث می‌شه که آدم‌های زیادی، به خصوص از متولدین دهه‌ی ۶۰ خورشیدی، رو در ایران ببینیم که کم‌سن‌وسال‌ترین‌شون الآن ۳۵-۳۴ سال سن دارند و دیگه در آستانه‌ی ۴۰-سالگی‌شون هستن و همچنان مجردن و زیر چتر خانواده هستن و خانواده به اینها اجازه نداده یا نمی‌ده و خودشون هم ترسو شدن که برن دنبال بخت و زندگی و قطعاً این استقلال می‌تونسته و همچنان هم می‌تونه از این آدم‌ها انسان‌های محکم‌تر و قوی‌تر و موفق‌تری رو بسازه، چرا که قرار گرفتن انسان در سختی باعث می‌شه که توانمندی‌های بالقوه‌ی آدمی شکوفا بشه و انسان با اندیشیدن در جهت حل مشکلات پیش رو هر روز نسخه‌ی بهتری از خودش رو ارائه کنه، و چه بهتر که اینها با همراهی و همدلی خانواده صورت بگیره تا یه انسان مثل خیلی از جوانان و عزیزان و سرمایه‌های حقیقی این مرز و بوم، از جمله شما، مجبور نشه به یک‎باره قید همه چیز رو بزنه و جان‌برکف بزنه به دل سیاه (از این نظر می‌گم سیاه که پر از ابهام و نادانستنی‌ست) ماجراهایی که به هیچ روی در هیچ یک از مراحل زندگی‌ش آموزشی ندیده که مناسب اون شرایط باشه و همه چیز رو ریسک کنه برای نفس‌کشیدن در هوای آزادی و سر از جاهایی در بیاره که اصلاً در مخیله‌ش نمی‌گنجیده و برای رسیدن به آزادی روی زندگی و بود و نبودش قمار کنه. کاری که در نگاه نخست خیلی احمقانه به نظر می‌رسه اما نه احمقانه‌تر از کاری که جامعه‌ی مذهب‌زده و عاری از خردورزیِ ایرانی و متأسفانه به تبعش پدر و مادرهامون با ما کردن. من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد.
    باری از غُر زدن و نالیدن که بگذریم، به همسرم گفتم که شجاعت و جسارت شما ستودنیه.
    در خصوص اینکه تصمیم گرفتید که به دلیل پیشگیری از مرور یکباره‌ی حجم زیادی از ماجرای مهاجرت‌تون و عدم یادآوری اون مسیر سخت و پُرتنش به صورت کوتاه‌کوتاه برای ما سخن بگویید به نظر شما احترام می‌گذارم و هر طور که صلاح می‌دانید داستان‌تون را برای ما روایت کنید. قطعاً من هم مثل سایر مخاطبان شما روا ندارم که حال شما به خاطر روایت این داستان پُرآبِ‌چشم بد بشود. از این منظر می‌گم پُرآبِ‌چشم چرا که انسان با شنیدن قصه‌ها و روایت‌های جوانان ایرانی که برای دستیابی به آزادی چه ریسک بزرگی را متحمل می‌شن «اشک به چشمش» می‌آید و غصه می‌خورد، و نه از منظر ترحم به حال شما یا افرادی به مانند شما، چرا که حال شما نه تنها ترحم ندارد، که باید به حال شما غبطه هم خورد که چنین جسارت و شهامتی دارید.
    بی‌صبرانه منتظر شنیدن ادامه‌ی داستان‌تان هستیم.
    از صمیم قلب برای شما و همسر گرامی‌تان در تمام مراحل پیشِ روی‌تان آرزوی تندرستی و سرفرازی و کامیابی دارم.
    در پایان مایلم سخنم رو با دانه مرواریدی از اقیانوس پهناور ادب پارسی و از حافظ گرامی و بزرگوار به پایان برسانم و این بیت بدرقه‌ی راه شما و تمام فرزندان ایران‌زمین باشد، هر کجای این گیتی پهناور که هستید:
    «آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
    هـر کـجا هـست خـدایـا بـه سـلامـت دارش»

    • @Sanazrahimi
      @Sanazrahimi  5 днів тому

      ممنون واقعا برای این متن پر انرژی و مثبت ،قلبم اکلیلی شد 🥹 و سپاسگذارم که این همه وقت گذاشتین و تایپ کردین ،قطعا خیلی برام با ارزشه✨🎀

  • @Amiro_1996
    @Amiro_1996 7 днів тому

    خیلی ناراحت کننده بود

  • @FreelifeSg
    @FreelifeSg 6 днів тому

    ❤❤❤