از تنهایی خسته شده بودم" برای فرار از تنهایی به پارتی رفتم اما مجبور شدم.......

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 12 чер 2024
  • داستان واقعی دختر معتمد محل که بخاطر تنهایی به پارتی شبانه ومحافل ناجور میره و....
    خلاصه باافرادی سروکار پیدا میکنه که مجبور به کارهایی میشه که مخالف عقاید خانوادگیش بوده و...ادامه داستان
    شیرین هستم راوی کانال داستان شب باشیرین❤❤😊
    اگر شما هم دوست دارین داستان زندگیتون روباما درمیون بگذارین به آیدی تلگرام ما درپایین صفحه پیام بدین😊
    خوشحال میشم اگرازداستانهای ما لذت میبرید
    کانال مارو سابسکرایب کنید نظرات خودتون روباما در میون بگذارید تا خانواده مون روز به روز بزرگتر بشه😊
    دوستتون دارم و ازهمراهی شما سپاسگزارم❤️❤️
    داستان
    قصه
    حکایت
    داستان واقعی
    داستان عاشقانه
    داستان های فارسی
    داستانهای واقعی عاشقانه
    داستان های ایرانی واقعی
    داستان کوتاه
    قصه های عاشقانه
    پادکست صوتی
    ردپای شب
    Mastan
    شرقی غمگین
    آوای داستان
    اگر دوست دارین داستان زندگیتون رو با ما درمیون بگذارید با این لینک تلگرام به ما پیام بدین🙏🩷
    Telegram: t.me/Dastanshabbashirin

КОМЕНТАРІ • 1