Bohat ala bohat arfa kaam hay. Iqbal R.A Payghamber to nahin thay magar wo waqaee Payghambari k waris thay. Allah Hazrat e Iqbal R.A ki qabr-e-athar pay ta abudrehmaton ki barkha jari o sari rakhay or unki zaat ka haqeeqi faiz humain ata farmaaay- ameen. Allah apko bohat jaza ata farmaay meray bhae TAUSEEFAMIN
Ze de dewna kram aye Iqbala De Haq pe Larey de ra stoon kram Aye Iqbala Parwardigar de Ra weekh kray da mar zrae zama Bal che pe ke Oor shee no zargey ba shee safa zama A few Lines in Pushto that I offer to Peer Hindi as my humble token. Zarak Khan
@HomayunShirzadeh .awesome music with divine couplets. The best combination of music with poetry which i have not seen from last 13 years since I first listened to this. And I come again and again to find this still is unmatched in its quality. Please make more like this. Thankyou❤
Iqbal without his Farsi poetry will be incomplete In fact Urdu was too small language for Iqbal, i would love to see if some Persian philosopher can put light on how Iqbal is rated in Persia for his Persian poetry
Excellent effort. Thought provoking poetry with this artistic touch. It was a real treat to listen to it. Thank you for letting us have it. regards Sajid Mehmood
This clip helped my a lot starting with اسرار خودی It always was a motivation that i try to understand the words of iqbal directly. Thankyou for your efforts
@popatz555 Thanks for your encouraging coments. Farsi without a blink of doubt one of the most sweet language. Pronounciation has a spectrum and changes well according to rules from North ( where my family comes from) to south. Ordu is very close to Farsi because with Basic structure of Hindi/ senskrit Farsi fills the cultural gap.. You are welcome.
THis is superb!! If we carry on like this, we will cover all farsi Kalam and we can explain his philosophy in between in slides. your skills are smashing and i have no words to praise them... Inshallah we will do it. Please upload it to theIqbalChannel as well and if Tanvir can help us in the channel organization that would be lovely.. we inshallh will work as a team and the buck stops with you!
To me, he was the guide of the century for muslim umma. He used poetry as a means of communication. Urdu and persian poetry was at its best in indian subcontinent at his time. He used it to transform, inspire and guide the muslims of India.
نیست در خشک و تر بیشه من کوتاهی / چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم / نظیری نیشابوری / راه شب چون مهر عالمتاب زد / گریه من بر رخ گل ، آب زد / اشک من از چشم نرگس خواب شست / سبزه از هنگامه ام بیدار رست / باغبان زور کلامم آزمود / مصرعی کارید و شمشیری درود / در چمن جز دانه اشکم نکشت / تار افغانم به پود باغ رشت / ذره ام مهر منیر آن من است / صد سحر اندر گریبان من است / خاک من روشن تر از جام جم است / محرم از نازادهای عالم است / فکرم ن هو سر فتراک بست / کو هنوز از نیستی بیرون نجست / سبزه ناروئیده زیب گلشنم / گل بشاخ اندر نهان در دامنم / محفل رامشگری برهم زدم / زخمه بر تار رگ عالم زدم / بسکه عود فطرتم نادر نوا ست / هم نشین از نغمه ام نا آشنا ست / در جهان خورشید نوزائیده ام / رسم و ئین فلک نادیده ام / رم ندیده انجم از تابم هنوز / هست نا آشفته سیمابم هنوز / بحر از رقص ضیایم بی نصیب / کوه از رنگ حنایم بی نصیب / خوگر من نیست چشم هست و بود / لرزه بر تن خیزم از بیم نمود / بامم از خاور رسید و شب شکست / شبنم نو برگل عالم نشست / انتظار صبح خیزان می کشم / ای خوشا زرتشتیان آتشم / نغمه ام ، از زخمه بی پرواستم / من نوای شاعر فرداستم / عصر من داننده اسرار نیست / یوسف من بهر این بازار نیست / ناامید استم ز یاران قدیم / طور من سوزد که می آید کلیم / قلزم یاران چو شبنم بی خروش / شبنم من مثل یم طوفان بدوش / نغمه ی من از جهان دیگر است / این جرس را کاروان دیگر است / ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد / چشم خود بر بست و چشم ما گشاد / رخت باز از نیستی بیرون کشید / چون گل از خاک مزار خود دمید / کاروان ها گرچه زین صحرا گذشت / مثل گام ناقه کم غوغا گذشت / عاشقم ، فریاد ، ایمان من است / شور حشر از پیش خیزان من است / نغمه ام ز اندازه تار است بیش / من نترسم از شکست عود خویش / قطره از سیلاب من بیگانه به / قلزم از شوب او دیوانه به / در نمی گنجد بجو عمان من / بحرها باید پی طوفان من / غنچه کز بالیدگی گلشن نشد / در خور ابر بهار من نشد / برقها خوابیده در جان من است / کوه و صحرا باب جولان من است / پنجه کن با بحرم ار صحراستی / برق من در گیر اگر سیناستی / چشمه حیوان براتم کرده اند / محرم راز حیاتم کرده اند / ذره از سوز نوایم زنده گشت / پر گشود و کرمک تابنده گشت / هیچکس ، رازی که من گویم ، نگفت / همچو فکر من در معنی نسفت / سر عیش جاودان خواهی بیا / هم زمین ، هم آسمان خواهی بیا / پیر گردون بامن این اسرار گفت / از ندیمان رازها نتوان نهفت / ساقیا برخیز و می در جام کن / محو از دل کاوش ایام کن / شعله ی بی که اصلش زمزم است / گر گدا باشد پرستارش جم است / می کند اندیشه را هشیار تر / دیده ی بیدار را بیدار تر / اعتبار کوه بخشد کاه را / قوت شیران دهد روباه را / خاک را اوج ثریا میدهد / قطره را پهنای دریا میدهد / خامشی را شورش محشر کند / پای کبک از خون باز احمر کند / خیز و در جامم شراب ناب ریز / بر شب اندیشه ام مهتاب ریز / تا سوی منزل کشم واره را / ذوق بیتابی دهم نظاره را / گرم رو از جستجوی نو شوم / روشناس رزوی نو شوم / چشم اهل ذوق را مردم شوم / چون صدا در گوش عالم گم شوم / قیمت جنس سخن بالا کنم / ب چشم خویش در کالاکنم / باز بر خوانم ز فیض پیر روم / دفتر سر بسته اسرار علوم / جان او از شعله ها سرمایه دار / من فروغ یک نفس مثل شرار / شمع سوزان تاخت بر پروانه ام / باده شبخون ریخت بر پیمانه ام / پیر رومی خاک را اکسیر کرد / از غبارم جلوه ها تعمیر کرد / ذره از خاک بیابان رخت بست / تا شعاع فتاب رد بدست / موجم و در بحر او منزل کنم / تا در تابنده ئی حاصل کنم / من که مستی ها ز صهبایش کنم / زندگانی از نفس هایش کنم / شب دل من مایل فریاد بود / خامشی از «یا ربم» باد بود / شکوه شوب غم دوران بدم / از تهی پیمانگی نالان بهدم / این قدر نظاره ام بیتاب شد / بال و پر بشکست و خر خواب شد / روی خود بنمود پیر حق سرشت / کو بحرف پهلوی قر ن نوشت / گفت «ای دیوانه ی ارباب عشق / جرعه ئی گیر از شراب ناب عشق / بر جگر هنگامه ی محشر بزن / شیشه بر سر ، دیده بر نشتر بزن / خنده را سرمایه ی صد ناله ساز / اشک خونین را جگر پرکاله ساز / تا بکی چون غنچه می باشی خموش / نکهت خود را چو گل ارزان فروش / در گره هنگامه داری چون سپند / محمل خود بر سر تش به بند / چون جرس خر ز هر جزو بدن / ناله ی خاموش را بیرون فکن / تش استی بزم عالم بر فروز / دیگران را هم ز سوز خود بسوز / فاش گو اسرار پیر می فروش / موج می شو کسوت مینا بپوش / سنگ شو آئینه اندیشه را / بر سر بازار بشکن شیشه را / از نیستان همچو نی پیغام ده / قیس را از قوم «حی» پیغام ده / ناله را انداز نو ایجاد کن / بزم را از های و هو باد کن / خیز و جان نو بده هر زنده را / از «قم» خود زنده تر کن زنده را / خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه / جوش سودای کهن از سر بنه / شنای لذت گفتار شو / ای درای کاروان بیدار شو» / زین سخن تش به پیراهن شدم / مثل نی هنگامه بستن شدم / چون نوا از تار خود برخاستم / جنتی از بهر گوش راستم / بر گرفتم پرده از راز خودی / وا نمودم سر اعجاز خودی / بود نقش هستیم انگاره ئی / نا قبولی ، ناکسی ، ناکاره ئی / عشق سوهان زد مرا ، دم شدم / عالم کیف و کم عالم شدم / حرکت اعصاب گردون دیده ام / در رگ مه گردش خون دیده ام / بهر انسان چشم من شبها گریست / تا دریدم پرده ی اسرار زیست / از درون کارگاه ممکنات / بر کشیدم سر تقویم حیات / من که این شب را چو مه راستم / گرد پای ملت بیضاستم / ملتی در باغ و راغ وازه اش / تش دلها سرود تازه اش / ذره کشت و فتاب انبار کرد / خرمن از صد رومی و عطار کرد / آه گرمم ، رخت بر گردون کشم / گرچه دودم از تبار آتشم / خامه ام از همت فکر بلند / راز این نه پرده در صحرا فکند / قطره تا همپایه ی دریا شود / ذره از بالیدگی صحرا شود / شاعری زین مثنوی مقصود نیست / بت پرستی ، بت گری مقصود نیست / هندیم از پارسی بیگانه ام / ماه نو باشم تهی پیمانه ام / حسن انداز بیان از من مجو / خوانسار و اصفهان از من مجو / گرچه هندی در عذوبت شکر است / طرز گفتار دری شیرین تر است / فکر من از جلوه اش مسحور گشت / خامه من شاخ نخل طور گشت / پارسی از رفعت اندیشه ام / در خورد با فطرت اندیشه ام / خرده بر مینا مگیر ای هوشمند / دل بذوق خرده ی مینا به بند
نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم نظیری نیشابوری راه شب چون مهر عالمتاب زد گریهٔ من بر رخ گل ، آب زد اشک من از چشم نرگس خواب شست سبزه از هنگامه ام بیدار رست باغبان زور کلامم آزمود مصرعی کارید و شمشیری درود در چمن جز دانهٔ اشکم نکشت تار افغانم به پود باغ رشت ذره ام مهر منیر آن من است صد سحر اندر گریبان من است خاک من روشن تر از جام جم است محرم از نازادهای عالم است فکرم ن هو سر فتراک بست کو هنوز از نیستی بیرون نجست سبزه ناروئیده زیب گلشنم گل بشاخ اندر نهان در دامنم محفل رامشگری برهم زدم زخمه بر تار رگ عالم زدم بسکه عود فطرتم نادر نوا ست هم نشین از نغمه ام نا آشنا ست در جهان خورشید نوزائیده ام رسم و ئین فلک نادیده ام رم ندیده انجم از تابم هنوز هست نا آشفته سیمابم هنوز بحر از رقص ضیایم بی نصیب کوه از رنگ حنایم بی نصیب خوگر من نیست چشم هست و بود لرزه بر تن خیزم از بیم نمود بامم از خاور رسید و شب شکست شبنم نو برگل عالم نشست انتظار صبح خیزان می کشم ای خوشا زرتشتیان آتشم نغمه ام ، از زخمه بی پرواستم من نوای شاعر فرداستم عصر من دانندهٔ اسرار نیست یوسف من بهر این بازار نیست ناامید استم ز یاران قدیم طور من سوزد که می آید کلیم قلزم یاران چو شبنم بی خروش شبنم من مثل یم طوفان بدوش نغمه ی من از جهان دیگر است این جرس را کاروان دیگر است ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد چشم خود بر بست و چشم ما گشاد رخت باز از نیستی بیرون کشید چون گل از خاک مزار خود دمید کاروان ها گرچه زین صحرا گذشت مثل گام ناقه کم غوغا گذشت عاشقم ، فریاد ، ایمان من است شور حشر از پیش خیزان من است نغمه ام ز اندازهٔ تار است بیش من نترسم از شکست عود خویش قطره از سیلاب من بیگانه به قلزم از شوب او دیوانه به در نمی گنجد بجو عمان من بحرها باید پی طوفان من غنچه کز بالیدگی گلشن نشد در خور ابر بهار من نشد برقها خوابیده در جان من است کوه و صحرا باب جولان من است پنجه کن با بحرم ار صحراستی برق من در گیر اگر سیناستی چشمهٔ حیوان براتم کرده اند محرم راز حیاتم کرده اند ذره از سوز نوایم زنده گشت پر گشود و کرمک تابنده گشت هیچکس ، رازی که من گویم ، نگفت همچو فکر من در معنی نسفت سر عیش جاودان خواهی بیا هم زمین ، هم آسمان خواهی بیا پیر گردون بامن این اسرار گفت از ندیمان رازها نتوان نهفت ساقیا برخیز و می در جام کن محو از دل کاوش ایام کن شعله ی بی که اصلش زمزم است گر گدا باشد پرستارش جم است می کند اندیشه را هشیار تر دیده ی بیدار را بیدار تر اعتبار کوه بخشد کاه را قوت شیران دهد روباه را خاک را اوج ثریا میدهد قطره را پهنای دریا میدهد خامشی را شورش محشر کند پای کبک از خون باز احمر کند خیز و در جامم شراب ناب ریز بر شب اندیشه ام مهتاب ریز تا سوی منزل کشم واره را ذوق بیتابی دهم نظاره را گرم رو از جستجوی نو شوم روشناس رزوی نو شوم چشم اهل ذوق را مردم شوم چون صدا در گوش عالم گم شوم قیمت جنس سخن بالا کنم ب چشم خویش در کالاکنم باز بر خوانم ز فیض پیر روم دفتر سر بسته اسرار علوم جان او از شعله ها سرمایه دار من فروغ یک نفس مثل شرار شمع سوزان تاخت بر پروانه ام باده شبخون ریخت بر پیمانه ام پیر رومی خاک را اکسیر کرد از غبارم جلوه ها تعمیر کرد ذره از خاک بیابان رخت بست تا شعاع فتاب رد بدست موجم و در بحر او منزل کنم تا در تابنده ئی حاصل کنم من که مستی ها ز صهبایش کنم زندگانی از نفس هایش کنم شب دل من مایل فریاد بود خامشی از «یا ربم» باد بود شکوه شوب غم دوران بدم از تهی پیمانگی نالان بةدم این قدر نظاره ام بیتاب شد بال و پر بشکست و خر خواب شد روی خود بنمود پیر حق سرشت کو بحرف پهلوی قر ن نوشت گفت «ای دیوانه ی ارباب عشق جرعه ئی گیر از شراب ناب عشق بر جگر هنگامه ی محشر بزن شیشه بر سر ، دیده بر نشتر بزن خنده را سرمایه ی صد ناله ساز اشک خونین را جگر پرکاله ساز تا بکی چون غنچه می باشی خموش نکهت خود را چو گل ارزان فروش در گره هنگامه داری چون سپند محمل خود بر سر تش به بند چون جرس خر ز هر جزو بدن ناله ی خاموش را بیرون فکن تش استی بزم عالم بر فروز دیگران را هم ز سوز خود بسوز فاش گو اسرار پیر می فروش موج می شو کسوت مینا بپوش سنگ شو آئینهٔ اندیشه را بر سر بازار بشکن شیشه را از نیستان همچو نی پیغام ده قیس را از قوم «حی» پیغام ده ناله را انداز نو ایجاد کن بزم را از های و هو باد کن خیز و جان نو بده هر زنده را از «قم» خود زنده تر کن زنده را خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه جوش سودای کهن از سر بنه شنای لذت گفتار شو ای درای کاروان بیدار شو» زین سخن تش به پیراهن شدم مثل نی هنگامه بستن شدم چون نوا از تار خود برخاستم جنتی از بهر گوش راستم بر گرفتم پرده از راز خودی وا نمودم سر اعجاز خودی بود نقش هستیم انگاره ئی نا قبولی ، ناکسی ، ناکاره ئی عشق سوهان زد مرا ، دم شدم عالم کیف و کم عالم شدم حرکت اعصاب گردون دیده ام در رگ مه گردش خون دیده ام بهر انسان چشم من شبها گریست تا دریدم پرده ی اسرار زیست از درون کارگاه ممکنات بر کشیدم سر تقویم حیات من که این شب را چو مه راستم گرد پای ملت بیضاستم ملتی در باغ و راغ وازه اش تش دلها سرود تازه اش ذره کشت و فتاب انبار کرد خرمن از صد رومی و عطار کرد آه گرمم ، رخت بر گردون کشم گرچه دودم از تبار آتشم خامه ام از همت فکر بلند راز این نه پرده در صحرا فکند قطره تا همپایه ی دریا شود ذره از بالیدگی صحرا شود شاعری زین مثنوی مقصود نیست بت پرستی ، بت گری مقصود نیست هندیم از پارسی بیگانه ام ماه نو باشم تهی پیمانه ام حسن انداز بیان از من مجو خوانسار و اصفهان از من مجو گرچه هندی در عذوبت شکر است طرز گفتار دری شیرین تر است فکر من از جلوه اش مسحور گشت خامهٔ من شاخ نخل طور گشت پارسی از رفعت اندیشه ام در خورد با فطرت اندیشه ام خرده بر مینا مگیر ای هوشمند دل بذوق خرده ی مینا به بند
در بیان اینکه اصل نظام عالم از خودی است و تسلسل حیات تعینات وجود بر استحکام
thnx mate...but it says "TO BE CONTINUED"..so when the next part will come or if it has been uploaded then where is it?....please clarify..thanks a lot again
بہت خوب۔ ماشااللہ نہایت عمدہ کام کیا ہے آپ نے۔ کیا ہی اچھا ہو کہ آپ اردو ترجمہ بھی لکھ کر یہاں دکھایئں۔ تصویریں اعلی ذوقِ انتخاب کا نتیجہ ہیں۔ برادرم ہمایوں اور توصیف کے لئے دل کی گہرائیوں سے احترام و توصیف
Tauseef bhai, what's the name of the track, in the background? It sounds so familiar. And by the by, great to see you here, doing such an awesome job. I am Safwan, your vinyl friend. I lost your contact, kindly send me a message on my number, if you still have it.
Bakhataie az e Iqbal ra shorii pakistan mae goiand, ke ao Kwab e 2 quom hae hind ra de da bod, ao goft ke da hindustan 2 qom ha ast muslman aw hindu, aw ae qon ha az yak dega juda astan bakarair e aze bayad muslman ha juda watan begira, hamen nazar e iqbal bod ke Pakistan jor shuda...
salaam from Tajikistan...
love from pakistan
Salaam.
Wa alykum slaam
Love from Pakistan
سلام یا بابا 🇵🇰❤️🇹🇯 ای نو اون مور پرتری این فارسی خاک ی پنجاب ازدمیو سیندا گاشت آب ساب هما آزماهیوزدا زیندا گست ❤️🥰
عشق تھا فتنہ گر و سر کش و چالاک ترا۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔سبحان اللہ
"khudi ko kaar balaand itna kaye haar taqdeer saye pehlaye khuda banday saye kood poochaye bata teri raza kiya hai....."
bohaat khoob
bohaat umda
Khoob tareen! Afareen!
Note the flow of pearls from a beautiful soul fully spirited with the pride of love that soul celeberated with its creator....divine, indeed
اقبال قلندر لاہوری سلام ہے تیری شاعری کو
Bohat ala bohat arfa kaam hay.
Iqbal R.A Payghamber to nahin thay magar wo waqaee Payghambari k waris thay.
Allah Hazrat e Iqbal R.A ki qabr-e-athar pay ta abudrehmaton ki barkha jari o sari rakhay or unki zaat ka haqeeqi faiz humain ata farmaaay- ameen.
Allah apko bohat jaza ata farmaay meray bhae TAUSEEFAMIN
ماشاء الله
روح این دانشمند بزرگ جهان اسلام شاد فردوس برین جایش
bahut khoob
@HomayunShirzadeh بہت مہربانی آپ نے میرے الفاظ کو پسند فرمایا۔ آج کل کتنے لوگ ہیں جو آپ کی مانند اپنے عظیم فکری ورثے کے مطالعے میں منہمک ہوں؟
Subhanllah ❤️ Allama Iqbal the one only poet of South Asia 🤲 bless you
MashaAllah Amen Suma Amen
ماشاءاللہ
beauty beauty beauty! from india
Ze de dewna kram aye Iqbala
De Haq pe Larey de ra stoon kram Aye Iqbala
Parwardigar de Ra weekh kray da mar zrae zama
Bal che pe ke Oor shee no zargey ba shee safa zama
A few Lines in Pushto that I offer to Peer Hindi as my humble token.
Zarak Khan
@HomayunShirzadeh .awesome music with divine couplets. The best combination of music with poetry which i have not seen from last 13 years since I first listened to this. And I come again and again to find this still is unmatched in its quality. Please make more like this. Thankyou❤
Iqbal without his Farsi poetry will be incomplete
In fact Urdu was too small language for Iqbal, i would love to see if some Persian philosopher can put light on how Iqbal is rated in Persia for his Persian poetry
12000 ishaar
5 k urdu
7 k farsi
@drwajih توصیف بھائی، وجیہ مجھے بہت پیارا ھے اور اسکے الفاظ میں واقعی محبت ھے ھم دونوں کے لئے
هندیم از پارسی بیگانه ام
ماه نو باشم تهی پیمانه ام
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرین تر است
allama iqbal
i m Great fan of iqbal ❤❤❤
Mashallah, I have been listening to this since 2010, thanks you tauseef Bhai and Humayun bhai
❤❤❤
Excellent effort.
Thought provoking poetry with this artistic touch. It was a real treat to listen to it.
Thank you for letting us have it.
regards
Sajid Mehmood
This clip helped my a lot starting with اسرار خودی
It always was a motivation that i try to understand the words of iqbal directly. Thankyou for your efforts
@popatz555 Thanks for your encouraging coments. Farsi without a blink of doubt one of the most sweet language. Pronounciation has a spectrum and changes well according to rules from North ( where my family comes from) to south. Ordu is very close to Farsi because with Basic structure of Hindi/ senskrit Farsi fills the cultural gap.. You are welcome.
Kashmiri is closest to Persian. Our accent and many words are same. Also kashmiri food culture and carpets are heavily influenced by Persia.
Chyngyz Aytmatov - Jamila(Selvi boylum al yazmalım- Jahit Berkay)
MashAllah
THis is superb!! If we carry on like this, we will cover all farsi Kalam and we can explain his philosophy in between in slides. your skills are smashing and i have no words to praise them... Inshallah we will do it. Please upload it to theIqbalChannel as well and if Tanvir can help us in the channel organization that would be lovely.. we inshallh will work as a team and the buck stops with you!
بہتر است
بہت اعلی
@N75120 Eghbale Lahouri.. was one of the modern Persian poet.
To me, he was the guide of the century for muslim umma. He used poetry as a means of communication. Urdu and persian poetry was at its best in indian subcontinent at his time. He used it to transform, inspire and guide the muslims of India.
Subhanallah
نیست در خشک و تر بیشه من کوتاهی / چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم / نظیری نیشابوری / راه شب چون مهر عالمتاب زد / گریه من بر رخ گل ، آب زد / اشک من از چشم نرگس خواب شست / سبزه از هنگامه ام بیدار رست / باغبان زور کلامم آزمود / مصرعی کارید و شمشیری درود / در چمن جز دانه اشکم نکشت / تار افغانم به پود باغ رشت / ذره ام مهر منیر آن من است / صد سحر اندر گریبان من است / خاک من روشن تر از جام جم است / محرم از نازادهای عالم است / فکرم ن هو سر فتراک بست / کو هنوز از نیستی بیرون نجست / سبزه ناروئیده زیب گلشنم / گل بشاخ اندر نهان در دامنم / محفل رامشگری برهم زدم / زخمه بر تار رگ عالم زدم / بسکه عود فطرتم نادر نوا ست / هم نشین از نغمه ام نا آشنا ست / در جهان خورشید نوزائیده ام / رسم و ئین فلک نادیده ام / رم ندیده انجم از تابم هنوز / هست نا آشفته سیمابم هنوز / بحر از رقص ضیایم بی نصیب / کوه از رنگ حنایم بی نصیب / خوگر من نیست چشم هست و بود / لرزه بر تن خیزم از بیم نمود / بامم از خاور رسید و شب شکست / شبنم نو برگل عالم نشست / انتظار صبح خیزان می کشم / ای خوشا زرتشتیان آتشم / نغمه ام ، از زخمه بی پرواستم / من نوای شاعر فرداستم / عصر من داننده اسرار نیست / یوسف من بهر این بازار نیست / ناامید استم ز یاران قدیم / طور من سوزد که می آید کلیم / قلزم یاران چو شبنم بی خروش / شبنم من مثل یم طوفان بدوش / نغمه ی من از جهان دیگر است / این جرس را کاروان دیگر است / ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد / چشم خود بر بست و چشم ما گشاد / رخت باز از نیستی بیرون کشید / چون گل از خاک مزار خود دمید / کاروان ها گرچه زین صحرا گذشت / مثل گام ناقه کم غوغا گذشت / عاشقم ، فریاد ، ایمان من است / شور حشر از پیش خیزان من است / نغمه ام ز اندازه تار است بیش / من نترسم از شکست عود خویش / قطره از سیلاب من بیگانه به / قلزم از شوب او دیوانه به / در نمی گنجد بجو عمان من / بحرها باید پی طوفان من / غنچه کز بالیدگی گلشن نشد / در خور ابر بهار من نشد / برقها خوابیده در جان من است / کوه و صحرا باب جولان من است / پنجه کن با بحرم ار صحراستی / برق من در گیر اگر سیناستی / چشمه حیوان براتم کرده اند / محرم راز حیاتم کرده اند / ذره از سوز نوایم زنده گشت / پر گشود و کرمک تابنده گشت / هیچکس ، رازی که من گویم ، نگفت / همچو فکر من در معنی نسفت / سر عیش جاودان خواهی بیا / هم زمین ، هم آسمان خواهی بیا / پیر گردون بامن این اسرار گفت / از ندیمان رازها نتوان نهفت / ساقیا برخیز و می در جام کن / محو از دل کاوش ایام کن / شعله ی بی که اصلش زمزم است / گر گدا باشد پرستارش جم است / می کند اندیشه را هشیار تر / دیده ی بیدار را بیدار تر / اعتبار کوه بخشد کاه را / قوت شیران دهد روباه را / خاک را اوج ثریا میدهد / قطره را پهنای دریا میدهد / خامشی را شورش محشر کند / پای کبک از خون باز احمر کند / خیز و در جامم شراب ناب ریز / بر شب اندیشه ام مهتاب ریز / تا سوی منزل کشم واره را / ذوق بیتابی دهم نظاره را / گرم رو از جستجوی نو شوم / روشناس رزوی نو شوم / چشم اهل ذوق را مردم شوم / چون صدا در گوش عالم گم شوم / قیمت جنس سخن بالا کنم / ب چشم خویش در کالاکنم / باز بر خوانم ز فیض پیر روم / دفتر سر بسته اسرار علوم / جان او از شعله ها سرمایه دار / من فروغ یک نفس مثل شرار / شمع سوزان تاخت بر پروانه ام / باده شبخون ریخت بر پیمانه ام / پیر رومی خاک را اکسیر کرد / از غبارم جلوه ها تعمیر کرد / ذره از خاک بیابان رخت بست / تا شعاع فتاب رد بدست / موجم و در بحر او منزل کنم / تا در تابنده ئی حاصل کنم / من که مستی ها ز صهبایش کنم / زندگانی از نفس هایش کنم / شب دل من مایل فریاد بود / خامشی از «یا ربم» باد بود / شکوه شوب غم دوران بدم / از تهی پیمانگی نالان بهدم / این قدر نظاره ام بیتاب شد / بال و پر بشکست و خر خواب شد / روی خود بنمود پیر حق سرشت / کو بحرف پهلوی قر ن نوشت / گفت «ای دیوانه ی ارباب عشق / جرعه ئی گیر از شراب ناب عشق / بر جگر هنگامه ی محشر بزن / شیشه بر سر ، دیده بر نشتر بزن / خنده را سرمایه ی صد ناله ساز / اشک خونین را جگر پرکاله ساز / تا بکی چون غنچه می باشی خموش / نکهت خود را چو گل ارزان فروش / در گره هنگامه داری چون سپند / محمل خود بر سر تش به بند / چون جرس خر ز هر جزو بدن / ناله ی خاموش را بیرون فکن / تش استی بزم عالم بر فروز / دیگران را هم ز سوز خود بسوز / فاش گو اسرار پیر می فروش / موج می شو کسوت مینا بپوش / سنگ شو آئینه اندیشه را / بر سر بازار بشکن شیشه را / از نیستان همچو نی پیغام ده / قیس را از قوم «حی» پیغام ده / ناله را انداز نو ایجاد کن / بزم را از های و هو باد کن / خیز و جان نو بده هر زنده را / از «قم» خود زنده تر کن زنده را / خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه / جوش سودای کهن از سر بنه / شنای لذت گفتار شو / ای درای کاروان بیدار شو» / زین سخن تش به پیراهن شدم / مثل نی هنگامه بستن شدم / چون نوا از تار خود برخاستم / جنتی از بهر گوش راستم / بر گرفتم پرده از راز خودی / وا نمودم سر اعجاز خودی / بود نقش هستیم انگاره ئی / نا قبولی ، ناکسی ، ناکاره ئی / عشق سوهان زد مرا ، دم شدم / عالم کیف و کم عالم شدم / حرکت اعصاب گردون دیده ام / در رگ مه گردش خون دیده ام / بهر انسان چشم من شبها گریست / تا دریدم پرده ی اسرار زیست / از درون کارگاه ممکنات / بر کشیدم سر تقویم حیات / من که این شب را چو مه راستم / گرد پای ملت بیضاستم / ملتی در باغ و راغ وازه اش / تش دلها سرود تازه اش / ذره کشت و فتاب انبار کرد / خرمن از صد رومی و عطار کرد / آه گرمم ، رخت بر گردون کشم / گرچه دودم از تبار آتشم / خامه ام از همت فکر بلند / راز این نه پرده در صحرا فکند / قطره تا همپایه ی دریا شود / ذره از بالیدگی صحرا شود / شاعری زین مثنوی مقصود نیست / بت پرستی ، بت گری مقصود نیست / هندیم از پارسی بیگانه ام / ماه نو باشم تهی پیمانه ام / حسن انداز بیان از من مجو / خوانسار و اصفهان از من مجو / گرچه هندی در عذوبت شکر است / طرز گفتار دری شیرین تر است / فکر من از جلوه اش مسحور گشت / خامه من شاخ نخل طور گشت / پارسی از رفعت اندیشه ام / در خورد با فطرت اندیشه ام / خرده بر مینا مگیر ای هوشمند / دل بذوق خرده ی مینا به بند
Is it possible to write an Urdu translation as well?
Superb!
Thank you very much Hmayun Shirzadeh
فارسی بادشاہوں کی زبان معلوم ہوتی اس کو سنتے ہی شاہی احساس ہوتا ہے
نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی
چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم
نظیری نیشابوری
راه شب چون مهر عالمتاب زد
گریهٔ من بر رخ گل ، آب زد
اشک من از چشم نرگس خواب شست
سبزه از هنگامه ام بیدار رست
باغبان زور کلامم آزمود
مصرعی کارید و شمشیری درود
در چمن جز دانهٔ اشکم نکشت
تار افغانم به پود باغ رشت
ذره ام مهر منیر آن من است
صد سحر اندر گریبان من است
خاک من روشن تر از جام جم است
محرم از نازادهای عالم است
فکرم ن هو سر فتراک بست
کو هنوز از نیستی بیرون نجست
سبزه ناروئیده زیب گلشنم
گل بشاخ اندر نهان در دامنم
محفل رامشگری برهم زدم
زخمه بر تار رگ عالم زدم
بسکه عود فطرتم نادر نوا ست
هم نشین از نغمه ام نا آشنا ست
در جهان خورشید نوزائیده ام
رسم و ئین فلک نادیده ام
رم ندیده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سیمابم هنوز
بحر از رقص ضیایم بی نصیب
کوه از رنگ حنایم بی نصیب
خوگر من نیست چشم هست و بود
لرزه بر تن خیزم از بیم نمود
بامم از خاور رسید و شب شکست
شبنم نو برگل عالم نشست
انتظار صبح خیزان می کشم
ای خوشا زرتشتیان آتشم
نغمه ام ، از زخمه بی پرواستم
من نوای شاعر فرداستم
عصر من دانندهٔ اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست
ناامید استم ز یاران قدیم
طور من سوزد که می آید کلیم
قلزم یاران چو شبنم بی خروش
شبنم من مثل یم طوفان بدوش
نغمه ی من از جهان دیگر است
این جرس را کاروان دیگر است
ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
رخت باز از نیستی بیرون کشید
چون گل از خاک مزار خود دمید
کاروان ها گرچه زین صحرا گذشت
مثل گام ناقه کم غوغا گذشت
عاشقم ، فریاد ، ایمان من است
شور حشر از پیش خیزان من است
نغمه ام ز اندازهٔ تار است بیش
من نترسم از شکست عود خویش
قطره از سیلاب من بیگانه به
قلزم از شوب او دیوانه به
در نمی گنجد بجو عمان من
بحرها باید پی طوفان من
غنچه کز بالیدگی گلشن نشد
در خور ابر بهار من نشد
برقها خوابیده در جان من است
کوه و صحرا باب جولان من است
پنجه کن با بحرم ار صحراستی
برق من در گیر اگر سیناستی
چشمهٔ حیوان براتم کرده اند
محرم راز حیاتم کرده اند
ذره از سوز نوایم زنده گشت
پر گشود و کرمک تابنده گشت
هیچکس ، رازی که من گویم ، نگفت
همچو فکر من در معنی نسفت
سر عیش جاودان خواهی بیا
هم زمین ، هم آسمان خواهی بیا
پیر گردون بامن این اسرار گفت
از ندیمان رازها نتوان نهفت
ساقیا برخیز و می در جام کن
محو از دل کاوش ایام کن
شعله ی بی که اصلش زمزم است
گر گدا باشد پرستارش جم است
می کند اندیشه را هشیار تر
دیده ی بیدار را بیدار تر
اعتبار کوه بخشد کاه را
قوت شیران دهد روباه را
خاک را اوج ثریا میدهد
قطره را پهنای دریا میدهد
خامشی را شورش محشر کند
پای کبک از خون باز احمر کند
خیز و در جامم شراب ناب ریز
بر شب اندیشه ام مهتاب ریز
تا سوی منزل کشم واره را
ذوق بیتابی دهم نظاره را
گرم رو از جستجوی نو شوم
روشناس رزوی نو شوم
چشم اهل ذوق را مردم شوم
چون صدا در گوش عالم گم شوم
قیمت جنس سخن بالا کنم
ب چشم خویش در کالاکنم
باز بر خوانم ز فیض پیر روم
دفتر سر بسته اسرار علوم
جان او از شعله ها سرمایه دار
من فروغ یک نفس مثل شرار
شمع سوزان تاخت بر پروانه ام
باده شبخون ریخت بر پیمانه ام
پیر رومی خاک را اکسیر کرد
از غبارم جلوه ها تعمیر کرد
ذره از خاک بیابان رخت بست
تا شعاع فتاب رد بدست
موجم و در بحر او منزل کنم
تا در تابنده ئی حاصل کنم
من که مستی ها ز صهبایش کنم
زندگانی از نفس هایش کنم
شب دل من مایل فریاد بود
خامشی از «یا ربم» باد بود
شکوه شوب غم دوران بدم
از تهی پیمانگی نالان بةدم
این قدر نظاره ام بیتاب شد
بال و پر بشکست و خر خواب شد
روی خود بنمود پیر حق سرشت
کو بحرف پهلوی قر ن نوشت
گفت «ای دیوانه ی ارباب عشق
جرعه ئی گیر از شراب ناب عشق
بر جگر هنگامه ی محشر بزن
شیشه بر سر ، دیده بر نشتر بزن
خنده را سرمایه ی صد ناله ساز
اشک خونین را جگر پرکاله ساز
تا بکی چون غنچه می باشی خموش
نکهت خود را چو گل ارزان فروش
در گره هنگامه داری چون سپند
محمل خود بر سر تش به بند
چون جرس خر ز هر جزو بدن
ناله ی خاموش را بیرون فکن
تش استی بزم عالم بر فروز
دیگران را هم ز سوز خود بسوز
فاش گو اسرار پیر می فروش
موج می شو کسوت مینا بپوش
سنگ شو آئینهٔ اندیشه را
بر سر بازار بشکن شیشه را
از نیستان همچو نی پیغام ده
قیس را از قوم «حی» پیغام ده
ناله را انداز نو ایجاد کن
بزم را از های و هو باد کن
خیز و جان نو بده هر زنده را
از «قم» خود زنده تر کن زنده را
خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه
جوش سودای کهن از سر بنه
شنای لذت گفتار شو
ای درای کاروان بیدار شو»
زین سخن تش به پیراهن شدم
مثل نی هنگامه بستن شدم
چون نوا از تار خود برخاستم
جنتی از بهر گوش راستم
بر گرفتم پرده از راز خودی
وا نمودم سر اعجاز خودی
بود نقش هستیم انگاره ئی
نا قبولی ، ناکسی ، ناکاره ئی
عشق سوهان زد مرا ، دم شدم
عالم کیف و کم عالم شدم
حرکت اعصاب گردون دیده ام
در رگ مه گردش خون دیده ام
بهر انسان چشم من شبها گریست
تا دریدم پرده ی اسرار زیست
از درون کارگاه ممکنات
بر کشیدم سر تقویم حیات
من که این شب را چو مه راستم
گرد پای ملت بیضاستم
ملتی در باغ و راغ وازه اش
تش دلها سرود تازه اش
ذره کشت و فتاب انبار کرد
خرمن از صد رومی و عطار کرد
آه گرمم ، رخت بر گردون کشم
گرچه دودم از تبار آتشم
خامه ام از همت فکر بلند
راز این نه پرده در صحرا فکند
قطره تا همپایه ی دریا شود
ذره از بالیدگی صحرا شود
شاعری زین مثنوی مقصود نیست
بت پرستی ، بت گری مقصود نیست
هندیم از پارسی بیگانه ام
ماه نو باشم تهی پیمانه ام
حسن انداز بیان از من مجو
خوانسار و اصفهان از من مجو
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرین تر است
فکر من از جلوه اش مسحور گشت
خامهٔ من شاخ نخل طور گشت
پارسی از رفعت اندیشه ام
در خورد با فطرت اندیشه ام
خرده بر مینا مگیر ای هوشمند
دل بذوق خرده ی مینا به بند
در بیان اینکه اصل نظام عالم از خودی است و تسلسل حیات تعینات وجود بر استحکام
GREAT
اردو ترجمہ بھی پوسٹ پہ لکھ دینا چاہیے۔ دو آوازیں دو لہجے شاعری کی خوبصورتی اور اصالت میں خلل ڈال رہی ہیں ۔۔۔۔
thnx mate...but it says "TO BE CONTINUED"..so when the next part will come or if it has been uploaded then where is it?....please clarify..thanks a lot again
Please allow to download this masterpiece
There is no option of it
بہت خوب۔ ماشااللہ نہایت عمدہ کام کیا ہے آپ نے۔ کیا ہی اچھا ہو کہ آپ اردو ترجمہ بھی لکھ کر یہاں دکھایئں۔
تصویریں اعلی ذوقِ انتخاب کا نتیجہ ہیں۔
برادرم ہمایوں اور توصیف کے لئے دل کی گہرائیوں سے احترام و توصیف
Elegant
@tauseefamin Aap ki kawish ko dekhnay ka sharaf aur hiz uthaya. Allah karay zor e qalam (internet) aur ziada
Music ki sunae dy raha hy baki kuch nhi..music plzz kam rakhy
2010 To ہنوز تازہ
jazakallah..when will the 2nd part will come...
اس موجودہ دور میں اقبال کی تعلیمات کو ذندہ کرنے بلا شبہ علامہ خادم حسین رضوی ہیں۔
Persian Poetry as sweet as ASAL (honey).
اکید یاکینان
بھائی یہ اسرار خودی کا باب تمہید ہے
Poetry translation please.30/12/2020
dil awez shairy fikr ko bedaar karney wali mumin ke dil ke taar chedne wali kaash smajh ne wale ise samjhe
@bargashta does he has poetry in persian ?? how come ?
Khan Sahib more than 60% of his poetry is in Persian
اسماں باما سرپیکار داشت
دربغل یک فتنہ تاتار داشت کا اردو میں تشریح بتا دے
اس کے ساتھ ہی اس پر تاتار کا بغاوت ہوا
Tauseef bhai, what's the name of the track, in the background? It sounds so familiar. And by the by, great to see you here, doing such an awesome job. I am Safwan, your vinyl friend. I lost your contact, kindly send me a message on my number, if you still have it.
Cahit Berkey's Al yalzalim
kheyli ghashangi
ilovu to aip ko mere jn ilovu is gong _mon
man nafahmidam baroi chi iqbolro shoirii pokiston meguyand va menavisand.
Bakhataie az e Iqbal ra shorii pakistan mae goiand, ke ao Kwab e 2 quom hae hind ra de da bod, ao goft ke da hindustan 2 qom ha ast muslman aw hindu, aw ae qon ha az yak dega juda astan bakarair e aze bayad muslman ha juda watan begira, hamen nazar e iqbal bod ke Pakistan jor shuda...
Pakistan tabeer e khawab e iqbal ast. Iqbal shair e dolat e Pakistan ast.
Good
selvi boylum al yazmalım lan
N
Horrible urdu translation of a great poem.