مادرم پنهانی میرفت دیدارمردی که...

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 8 вер 2024
  • مادرم گاه و بیگاه چادرشو مینداختو از خونه میزد بیرون،بهش مشکوک شدیم ...چیزی دیدیم که باورمون نمیشد...#داستان #پادکست #داستان_واقعی #dastan #سرگذشت
    • داستان واقعی:هر شب جلو...
    • کارگر بابام بلایی سرم ...
    • پدر و پسر...#داستان#پا...
    3683xBuYbFvt4svR
    • شوهرم کلید انداختو منو...
    • راننده تا صبح چندبار.....
    • شوهرم جلوی پام زانو زد...
    • بابام اون شب بلایی سرم...
    • هربار با یه پزشک بودم ...
    • شوهر نابینام شبِ...کار...
    • ...بابام روی تخت منتظر...
    • شوهرخواهرم ازم خاست......
    • شوهرم وقتی منو وسط چند...
    • دخترمو پاره کرده بودو ...
    ❤❤❤❤
    سلام عزیزای دلم🥰
    با سابسکرایب_لایک وکامنت حمایت کنید ممنونم ازتون❤🙋🏻‍♀️
    لایک لایک لایک و کامنت و شیر از شما
    سپاس و قدر دانی از ما😍❤
    داستان
    پادکست
    داستان جدید
    داستان واقعی
    داستان های فارسی
    داستان واقعی عاشقانه
    داستان عاشقی
    پادکست داستان صوتی
    پادکست داستان فارسی
    پادکست داستان
    داستان های پنهانی
    داستان انگیزشی
    داستان انگیزشی کوتاه
    داستان انگیزشی موفقیت
    داستان کوتاه
    داستان واقعی جنایی
    داستان ترسناک
    داستان جنایی
    داستان پیامبران
    رمان صوتی فارسی
    رمان صوتی عاشقانه
    کتاب صوتی
    مشاوره
    تجربه
    مشاوره ازدواج
    شعر عاشقانه
    شاعرانه
    عشق
    شعر
    ویلا
    عشق
    ازدواج
    خیانت
    داستان خیانت
    پادکست
    رادیوصدا
    Radio seda dastan

КОМЕНТАРІ • 24