با تشکر از روای محترم من فکر میکنم این داستان تخیلات دختری بنام شهرزاد بود که پدرش کارگر همایون خان بوده و شهرزاد عاشق پسرهای همایون خان ولی الباقی داستان تفکرات و تخیلات شهرزاد که به هیچ کدام از خواسته هاش نرسیده ، شهرزاد نه تحصیلات عالیه خوبی داشت رشته ی نقاشی اونم دانشگاه آزاد نه چهره ی زیبای آنچنانی نه خانواده ی پولدار و معروف تا اون سن هم بی خواستگار و مجرد یعنی چیز خاصی نبوده که یه پزشک یا یه پسر خاص مثل سپهراد عاشقش بشه بعضی قسمت های عجیب مثل کشتن مهناز روی میلگرد انگار چاقوی نوک تیز بوده که پهلوی مهناز سوراخ کرده ..... یعنی پلیس ما اینقدر ساده لوح بوده که آثار انگشت شهرزاد رو درب باغ و ..... بر نداشته تا به سامان ثابت کنند روز کشته شدن مهناز سامان اصلا اونجا نبوده خلاصه که شهرزاد تا جایی که تونسته تو این قصه خیال بافی کرده و برای روای محترم فرستاده شهرزاد تو یه دختر احمق و خیالباف بیش نیستی
سلام مهتاب جان تشکر از این همه زحمتی که برای تهیه ی این داستان کشیدید ولی واقعا ای شهرزاد خیلی کاراش رو مخم بود ای دختر چی داشته که@دوتا داداشو مچله خودش کرده بوده من فقط گوش میدادم این دلستانو ولی تحمل کردن همچنین شخصی خیلی برام دشواره میخوام تا صدسال کسی عاشق همچین دختری نشه
سلام،مهتاب جان خسته نباشید، داستانهای قبلیتون خیلی جالب بودند ولی با عرض معذرت باید برایتون عقیده صادقانه ام رو بنویسم... این داستانتون رو زیادی کش داده بودید وانگار ماجرای یک سری ادمهای بیکار و لوس و بی مزه بود. شهرزاد با خودسری و کله شقی های بیجای خودش باعث تنش بی مورد در زندگی تعداد زیاد انسانهای عاقل و بالغ شد... خانواده خودش و خانواده سامان و سپهراد رو به لجن کشید و هیچوقت هم دست از خودسری و کنجکاوی ها و فضولیهای خودش نکشید... اول که باعث مرگ مهناز شد و بعد سامان... سامان که مثلا دکتر بود اون قسم مخصوص پزشکی رو برای نجات جان مردم خورده بود ... مثل آب خوردن آدم میکشت.. غیر از همکاری با مهناز و مینا که معلوم نیست چند نفر رو اونجا کشته بود بعد هم مینا و دختر خاله شهرزاد رو بقتل رسونده بود.. و بنظر هم نمیرسد احساس گناهی بکنه یا درسی از اینهمه کار خلاف گرفته باشه... از همه مسخره تر سپهراد بود با وجود قلب اهدایی... و چند بار مواجه با مرگ و اونهمه ادعای عاشقی به شهرزاد... هر بار به دلیلی ازدواجشون رو به تعویق میانداخت.... اونهم نه چند روز بلکه هر بار یکسال کامل.... نه منطقی در کارهای این افراد وجود داشت ... نه عمق و اهمیتی در روش عاشقیشون!!! متاسفم ولی من واقعا از این داستانتون لذت که نبردم بلکه همش حرص خوردم و منتظر بودم زودتر تموم بشه ولی بازهم متاسفانه بیخودی تا ۲۰ قسمت کشش دادید.
خیلی عالی❤❤❤❤❤
ممنون مهتاب عزیزم
عالی بود
خسته نباشی
❤❤❤❤❤❤
فوق العاده بود و فراوان لذت بردم.
درود بر شما و دست مریزاد!
ممنون از مهتاب جون و داستان های قشنگش خدا قوت و موفق باشید 🙏🏼🌹🫡🌺🌸💯🥰❤️
مهتاب حان عالی بود از زحماتتون بی نهایت ،ممنونم❤❤❤❤بی نهایت ،ارزشمندی راوی عزیز و شیرین سخن جذاب ❤❤
خسته نباش مهتاب جون یک داستان زیبا و عاشقانه. کردی نشر بکون
سلام خسته نباشید عجب پر استرس بود ❤ممنون
سلام عزیزم دلم از بیان زیباتون ممنون خیلی این زندگی سخت بوده ولی خدارا شکر که آخر خوبی داشت
خسته نباشید ❤❤
بالاخره تموم شد این عشق و عاشقی ❤❤🎉❤
مهتاب جان عالی عالی بود مرسی وخسته نباشید عزیزدلم
❤❤❤❤❤❤
خداراشکرکاش همیشه عاشقان بهم میرسیدن❤❤❤❤❤❤❤❤
وای این همه داستان گوش کردم اندازه ی،این داستان استرس نداشتم خدا میدونه چقد حرص خوردم 🎉
🎉🎉🎉🎉🎉
عالی بود ❤❤❤❤❤❤ممنون مهتاب جان
مهتاب خانم نازنین سپاس ❤❤❤
خیلی داستان خوب و جذابی ممنون ❤❤❤
سلام گلم ممنون داستان زیبا وپرازهیجان ❤
خداروشکر بهم رسیدن انشاالله خوشبخت بشن❤
سلام عزیزم خسته نباشید ❤❤❤🎉🎉🎉❤❤❤🎉🎉🎉❤❤❤
کامنت دوم مهتاب جان ممنون
خداروشکر که همه چیز به خوبی وخوشی ختم به خیر شد با آرزوی بهترینها برای همه یهموطنان❤❤❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉
با تشکر از روای محترم من فکر میکنم این داستان تخیلات دختری بنام شهرزاد بود که پدرش کارگر همایون خان بوده و شهرزاد عاشق پسرهای همایون خان ولی الباقی داستان تفکرات و تخیلات شهرزاد که به هیچ کدام از خواسته هاش نرسیده ، شهرزاد نه تحصیلات عالیه خوبی داشت رشته ی نقاشی اونم دانشگاه آزاد نه چهره ی زیبای آنچنانی نه خانواده ی پولدار و معروف تا اون سن هم بی خواستگار و مجرد یعنی چیز خاصی نبوده که یه پزشک یا یه پسر خاص مثل سپهراد عاشقش بشه بعضی قسمت های عجیب مثل کشتن مهناز روی میلگرد انگار چاقوی نوک تیز بوده که پهلوی مهناز سوراخ کرده ..... یعنی پلیس ما اینقدر ساده لوح بوده که آثار انگشت شهرزاد رو درب باغ و ..... بر نداشته تا به سامان ثابت کنند روز کشته شدن مهناز سامان اصلا اونجا نبوده خلاصه که شهرزاد تا جایی که تونسته تو این قصه خیال بافی کرده و برای روای محترم فرستاده شهرزاد تو یه دختر احمق و خیالباف بیش نیستی
👌👌👌عالی خسته نباشی مهتاب جان❤❤❤❤
سلام مهتاب جان تشکر از این همه زحمتی که برای تهیه ی این داستان کشیدید ولی واقعا ای شهرزاد خیلی کاراش رو مخم بود ای دختر چی داشته که@دوتا داداشو مچله خودش کرده بوده من فقط گوش میدادم این دلستانو ولی تحمل کردن همچنین شخصی خیلی برام دشواره میخوام تا صدسال کسی عاشق همچین دختری نشه
کامنت اول😊
هر بار این دختره یه گندی میزنه بالاخره این داستان تموم شد و ماهم از دست این شهرزاد حال بهم زن راحت شدیم ممنون از شما راوی عزیز 🙏🙏
ایی شهرزاد سرخور
شهرزاد همیشه خرابکاری می کرد 😂😂سلام
سلام خسته نباشید خیلی جالب تا ببینم شهرزاد چند بار عقد این دو برادر میشه
واقعاً 😂حرص آدم در میاد دو برادر عاشق ی دختر شدن
خیلی مسخره بود
یعنی تو دیدی سامان تو آب افتاد پلیس ندید و نایستاد پسر یه خانواده ی مرفه شنا نبردن یادش بدهند چون قبلا ترسیده 😂😂😂😂
سلام،مهتاب جان خسته نباشید، داستانهای قبلیتون خیلی جالب بودند ولی با عرض معذرت باید برایتون عقیده صادقانه ام رو بنویسم... این داستانتون رو زیادی کش داده بودید وانگار ماجرای یک سری ادمهای بیکار و لوس و بی مزه بود.
شهرزاد با خودسری و کله شقی های بیجای خودش باعث تنش بی مورد در زندگی تعداد زیاد انسانهای عاقل و بالغ شد... خانواده خودش و خانواده سامان و سپهراد رو به لجن کشید و هیچوقت هم دست از خودسری و کنجکاوی ها و فضولیهای خودش نکشید... اول که باعث مرگ مهناز شد و بعد سامان...
سامان که مثلا دکتر بود اون قسم مخصوص پزشکی رو برای نجات جان مردم خورده بود ... مثل آب خوردن آدم میکشت.. غیر از همکاری با مهناز و مینا که معلوم نیست چند نفر رو اونجا کشته بود بعد هم مینا و دختر خاله شهرزاد رو بقتل رسونده بود.. و بنظر هم نمیرسد احساس گناهی بکنه یا درسی از اینهمه کار خلاف گرفته باشه... از همه مسخره تر سپهراد بود با وجود قلب اهدایی... و چند بار مواجه با مرگ و اونهمه ادعای عاشقی به شهرزاد... هر بار به دلیلی ازدواجشون رو به تعویق میانداخت.... اونهم نه چند روز بلکه هر بار یکسال کامل.... نه منطقی در کارهای این افراد وجود داشت ... نه عمق و اهمیتی در روش عاشقیشون!!!
متاسفم ولی من واقعا از این داستانتون لذت که نبردم بلکه همش حرص خوردم و منتظر بودم زودتر تموم بشه ولی بازهم متاسفانه بیخودی تا ۲۰ قسمت کشش دادید.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤