با اجبار با پسردایی پدرم نامزد کردم،اما من به دوست بردارم... قسمت ۵

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 3 січ 2025

КОМЕНТАРІ • 11

  • @maryamamini937
    @maryamamini937 2 дні тому +1

    عاااالی❤❤❤❤❤❤❤❤❤

    • @RADIOESHGH
      @RADIOESHGH  2 дні тому

      ممنون از همراهیتون😊❤❤❤❤😊

  • @HamidehIzadi
    @HamidehIzadi 3 дні тому +1

    سلام عزیزم خوبی انشاالله خیلی داستان قشنگی هست بخصوص با صدای دلنشین گرم شما

    • @RADIOESHGH
      @RADIOESHGH  2 дні тому

      سلام ممنون عزیزم که همیشه به من لطف داری و حمایت میکنی😊🙏❤❤
      امیدوارم در ادامه هم از داستان ها لذت ببری🌹

  • @KhadijehValijani
    @KhadijehValijani 3 дні тому +1

    ❤❤❤❤❤❤❤❤❤

  • @ZahraKaviani-k1d
    @ZahraKaviani-k1d 42 хвилини тому

    سلام عزیزم خوبی خسته نباشی عزیزم ممنون از داستان زیباتون میخواستم بگم مقصر غزل هست که از همون روز اول حرفی نزد باید پافشاری می کرد که مخالف این ازدواج هست حالا یادش افتاده که نامزدی رو به هم بزنه بالاخره باین کاراش یه خونی بپا میکنه😘😘😘❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹

  • @RahaAzadi-t5j
    @RahaAzadi-t5j 3 дні тому +1

    ❤❤

  • @AkramMaleki-jp3fn
    @AkramMaleki-jp3fn 2 дні тому +1

    ❤🎉🎉❤🎉🎉❤🎉🎉❤