اولین و آخرین افتخار ادبیات ایران هستند آرزو دارم ایشان را ملاقات کنم حتی اقل به یک آرزو زندگی خودم برسم اگر روزی مسافرت کنم فقط به فرانسه برای دیدن این افتخار ایران موفق باشید استاد ادبیات
هر چه هنر بود در زمان قبل از شورش ۵۷ بود. ایرج پزشکزاد فقط یکی بود و پروردگار را سپاس که او نویسندگی را پیشه کرد در کنار پست سیاسی خود! ❤روانش شاد ، هرگز از یاد ایران نرود او که ایران دوست است.
man fekr mikonam in marasem barayeh tajlil az agayeh Iraj Pezeshkzad bod na sahneh komedi ke parviz sayyad ejra kard . fekr mikonam in kare Parviz Sayyad 1 tohini bod be Agayeh Iraj Pezeshkzad
بادرود به استاد پزشکزاد آن چنان که روانش شاد گردد وسپاس از تلاش دکتر میلانی برای ارزش وارج نهادن به نویسندگان ،هنرمندان و سیاستمداران ایران به همت مرکز مطالعات استانفورد
پرویز صیاد بسیار جالب صحبت کرد 😂👏🏻👏🏻👏🏻 آیا میدانستید که پرویز صیاد مورد تایید پزشکزاد نبود برای نقش اسدالله میرزا ، پزشکزاد میخواست یک مرد قد بلند و خوش تیپ باشه ولی پرویز صیاد خوب بازی کرد وبسیار عالی اما صدای دوبلور روش بود .
آقا من فکر میکردم که اولا جناب پزشکزاد چندین دهه ست که دور از جونشون فوت کردن و ثانیا یجورایی ایشون رو هم نسل صادق چوبک و هدایت و جز اینها تصور میکردم. و فقط خدا میدونه و شاید خدا هم دقیقا ندونه که چقدر خوشحال شدم و این شادمانی چه عنصر نایابی توی زندگی من ؛ بالاخص طی ۱۰ سال اخیر ؛ بوده . خیلی سال بود که دیگه دعا نمیکردم و خب! دلیلی هم براش نبود، چون التماسی هم نداشتم .( چون مطلقا از ملاقات ایرانی یی خردمند ناامید شده بودم. بقول رومی: دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن ! ) ولی از سه چار روز پیش که از حضور و حیات ایشون مطلع شدم؛ خیلی جدی و متصلا اهل دعا و مناجات شدم. و دعای منم اینه که این انسان خردمند انقدر زنده بمونه که حداقل بتونه - بعد از زیروزبر شدن نظام و به تبع اون رجوع به سرزمین ایران - دو سه سالی رو در سلامت کامل در وطن ساکن و متمکن باشه . البته اگه بیشترم شد چه بهتر! ولی دیگه کمتر از این راه نداره، یعنی چندان فایده ای نداره !!! اما از دیشب که متوجه عدد ۹۳ شدم ، ذوق مرگ شدن با ترس از دق مرگ شدن جایگزین شده. بعد سالها دلمردگی و بغض، یک آن جون گرفتم؛ یک آن بیهقی و حافظ رو زنده دیدم . . . با اینکه ۴۱ ساله هستم ؛ با اینکه انسانی ارزشمند هستم ؛ با اینکه کسی رو در جهان نمیشناسم که بخوام بخاطر جان اون جان خودم رو نادیده بگیرم اما ... متاسفانه عملا با تمام وجود احساس ضعف میکنم. حالت دقّی که ۳ ساله با منه وجودمو مچاله کرده؛ در هم شکونده . اعتیاد به مورفین هم مزید بر علت و علت شده! ۸ سال نظریه ای رو کار کردم با ۱۲ سال مقدمه ی فرضیه پردازی! فرضیه هایی که تو سرزمین به این بزرگی منتقدی نداشت جز اینکه بگن : خوبه ؛ احسنت ؛ بده ؛ پیف پیف ؛ خزعول است ؛ اعجازیست در نوع خودش ؛ هه هه ؛ به به ؛ اَه اَه ؛ زر زر ؛ ورور ... این بود که به ناچار خودم شدم منتقد خودم : خودم فرضیه میدادم و خودم فرضیه رو نقد و - جز این آخری - نفی میکردم! چه کار سختی!! آقا چه قحطی هولناکی بجون علوم و معارف انسانی هنوز متولد نشده ی این سرزمین بی کس افتاده ! و منِ احمق - درست مثل یه ورشکسته یا یه داغدیده ی ناباور که نمیخواد واقعیت رو ببینه - در این ۸ سال به همه چیز فکر کردم الا اینکه : " آخه خواجه ی عاقل ! وقتی کسی نیست که یه فرضیه رو نقد کنه چه کسی قراره تحلیل گر و منتقد و ممیزی خودِ نظریه باشه ؟! " و نهایتا ۳ سال پیش پاسخ محتوم و مقدر این پرسشِ ناپرسیده رو دریافت کردم : " هیچ کس ! " اما از اونجایی که هیچ چیز و هیچ دردی نمیتونه ذهن خلاق و متفکر من رو به تمامی از ایده پردازی منصرف کنه ؛ ایده ای از دیروز در ذهنم شکل گرفته ( هر چند در نگاه اول با اصول اخلاقی من چندان هماهنگ به نظر نمیاد و کمی شاید با حرمت و ارزش انسان بنای دهن کجی و هجاء داره اما از اونجایی که به هر حال یک ایده ست و ایده هم اگر خودِ انسان نباشه لااقل جوهر انسانه من اون رو ترجیحا تهکّم صدا میزنم) : گروه خونی من AB+ هست. اگر آقای پزشکزاد نیاز به عضوی پیدا کنه؛ مشروط به دادن یک تعهد غیر الزام آور - طرح سوگند در دادگاه شرافت انسانی و مشروط به عدم کارشکنی یا استفاده ی پیش بینی نشده از حق وتوی مادر کور طبیعت - به ادامه ی حیاتِ ملازمِ سلامتی تا ۳ سال پس از رفع زحمت نظام آسمان بنیانِ زمین بنیادِ اسلامی از سرزمین مادری ؛ مختارن که اون عضو رو از من درخواست کنن و پاسخ من هم قطعا مثبت خواهد بود. در پایان نکته ای مضحک و صد چندان دردناک به خاطرم رسید.( شاید بشه اونطور که جناب پزشکزاد توضیح دادن اون رو طنز نامید.) از اونجایی که من اهل شهر بقول بعضیا مقدس قم هستم( شهری با بالاترین آمار زندانی و طلاق و فحشا و اعتیاد و صد البته آخوند) و علاوه بر انتصاب به شهروندی شهر آخوند ؛ فرزند آخوند و فرزند فرزند آخوند و از همین دست تا ۸ پشت آخوندزاده هستم، بنابراین این شانس نصیبم شده که مراکز استقرار مراجع عظما رو زودتر حدس بزنم. هدف از ملاقات با این قشر گرفتن پاسخ یک استفتاء بود . خلاصه ی درخواستم این بود که حقیر ابدا موافقتی با خاکسپاری نعش خودم ندارم و بنا به دلایل مفصل و بالاتر از آن متقن و منطقی و معقول بر سوزانده شدن جنازه ی خودم اصرار دارم. پاسخ حضرات بالاجماع منفی و بعضا نفی همراه با مقادیر معتنابهی اخم و تخم تخمی-شیعی بود. اما نکته ی جالبتر واکنش همراه با وحشت بعض حضرات به بخشی از داستان من میشد که مربوط به احتمال تشخیص نادرست پزشکی قانونی درمورد مرگ و احتمال بیدار شدن زیر خروارها خاک و سپری کردن هولناک ترین ساعات زندگی در تنهایی و ظلمت گور و ... می شد. اما چقدر برام دردناک بود که میدیدم هیچ یک از حضرات نفهمیدن که وحشتناک تر از همه ی این توصیفات اینه که یک انسان؛ تنها دارنده ی اراده در عالم ؛ پیرو حکم گروهی عقب افتاده؛ حتی از داشتن اختیارِ نوعِ برخوررد با جنازه ی خودش هم محروم باشه. ایکاش لااقل یاد میگرفتن شبیه انسان و در شان انسان وحشت کنن... با آرزوی زندگی همراه با سلامت در وطن برای شما انسان خردمند. عباس رزاقی
اولین و آخرین افتخار ادبیات ایران هستند آرزو دارم ایشان را ملاقات کنم حتی اقل به یک آرزو زندگی خودم برسم اگر روزی مسافرت کنم فقط به فرانسه برای دیدن این افتخار ایران موفق باشید استاد ادبیات
یاد بچه محل عزیز، ایرج پزشکزاد گرامی
اقای ایرج پزشکزاد برای هر ایرانی سنبل بهترین جامعه شناس بیشتر ایرانیان طرفدار تئوری توطه میباشد برای ایشان ارزوی بهترین ها را دارم
هر چه هنر بود در زمان قبل از شورش ۵۷ بود. ایرج پزشکزاد فقط یکی بود و پروردگار را سپاس که او نویسندگی را پیشه کرد در کنار پست سیاسی خود! ❤روانش شاد ، هرگز از یاد ایران نرود او که ایران دوست است.
man fekr mikonam in marasem barayeh tajlil az agayeh Iraj Pezeshkzad bod na sahneh komedi ke parviz sayyad ejra kard . fekr mikonam in kare Parviz Sayyad 1 tohini bod be Agayeh Iraj Pezeshkzad
بادرود به استاد پزشکزاد آن چنان که روانش شاد گردد وسپاس از تلاش دکتر میلانی برای ارزش وارج نهادن به نویسندگان ،هنرمندان و سیاستمداران ایران به همت مرکز مطالعات استانفورد
آقای ایرج پزشکزاد افتخار ایران..زندگی با داستان شروع میشه..🌍🌹
Prof. Milani , The word “humorous “ is not a better word to describe The book by Dr.Pezegzad ?
Asdolla Mirza----Respect
I am speechless 😍
وضع امروز مملکت جوریه که ما هم باید روزی چند مرتبه بگیم .... هر چی قمیه
پرویز صیاد بسیار جالب صحبت کرد 😂👏🏻👏🏻👏🏻 آیا میدانستید که پرویز صیاد مورد تایید پزشکزاد نبود برای نقش اسدالله میرزا ، پزشکزاد میخواست یک مرد قد بلند و خوش تیپ باشه ولی پرویز صیاد خوب بازی کرد وبسیار عالی اما صدای دوبلور روش بود .
👏👏
آقا من فکر میکردم که اولا جناب پزشکزاد چندین دهه ست که دور از جونشون فوت کردن و ثانیا یجورایی ایشون رو هم نسل صادق چوبک و هدایت و جز اینها تصور میکردم. و فقط خدا میدونه و شاید خدا هم دقیقا ندونه که چقدر خوشحال شدم و این شادمانی چه عنصر نایابی توی زندگی من ؛ بالاخص طی ۱۰ سال اخیر ؛ بوده .
خیلی سال بود که دیگه دعا نمیکردم و خب! دلیلی هم براش نبود، چون التماسی هم نداشتم .( چون مطلقا از ملاقات ایرانی یی خردمند ناامید شده بودم. بقول رومی: دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد / پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن ! )
ولی از سه چار روز پیش که از حضور و حیات ایشون مطلع شدم؛ خیلی جدی و متصلا اهل دعا و مناجات شدم. و دعای منم اینه که این انسان خردمند انقدر زنده بمونه که حداقل بتونه - بعد از زیروزبر شدن نظام و به تبع اون رجوع به سرزمین ایران - دو سه سالی رو در سلامت کامل در وطن ساکن و متمکن باشه . البته اگه بیشترم شد چه بهتر! ولی دیگه کمتر از این راه نداره، یعنی چندان فایده ای نداره !!!
اما از دیشب که متوجه عدد ۹۳ شدم ، ذوق مرگ شدن با ترس از دق مرگ شدن جایگزین شده. بعد سالها دلمردگی و بغض، یک آن جون گرفتم؛ یک آن بیهقی و حافظ رو زنده دیدم . . .
با اینکه ۴۱ ساله هستم ؛ با اینکه انسانی ارزشمند هستم ؛ با اینکه کسی رو در جهان نمیشناسم که بخوام بخاطر جان اون جان خودم رو نادیده بگیرم اما ...
متاسفانه عملا با تمام وجود احساس ضعف میکنم. حالت دقّی که ۳ ساله با منه وجودمو مچاله کرده؛ در هم شکونده . اعتیاد به مورفین هم مزید بر علت و علت شده! ۸ سال نظریه ای رو کار کردم با ۱۲ سال مقدمه ی فرضیه پردازی! فرضیه هایی که تو سرزمین به این بزرگی منتقدی نداشت جز اینکه بگن : خوبه ؛ احسنت ؛ بده ؛ پیف پیف ؛ خزعول است ؛ اعجازیست در نوع خودش ؛ هه هه ؛ به به ؛ اَه اَه ؛ زر زر ؛ ورور ... این بود که به ناچار خودم شدم منتقد خودم : خودم فرضیه میدادم و خودم فرضیه رو نقد و - جز این آخری - نفی میکردم! چه کار سختی!!
آقا چه قحطی هولناکی بجون علوم و معارف انسانی هنوز متولد نشده ی این سرزمین بی کس افتاده ! و منِ احمق - درست مثل یه ورشکسته یا یه داغدیده ی ناباور که نمیخواد واقعیت رو ببینه - در این ۸ سال به همه چیز فکر کردم الا اینکه : " آخه خواجه ی عاقل ! وقتی کسی نیست که یه فرضیه رو نقد کنه چه کسی قراره تحلیل گر و منتقد و ممیزی خودِ نظریه باشه ؟! " و نهایتا ۳ سال پیش پاسخ محتوم و مقدر این پرسشِ ناپرسیده رو دریافت کردم :
" هیچ کس ! "
اما از اونجایی که هیچ چیز و هیچ دردی نمیتونه ذهن خلاق و متفکر من رو به تمامی از ایده پردازی منصرف کنه ؛ ایده ای از دیروز در ذهنم شکل گرفته ( هر چند در نگاه اول با اصول اخلاقی من چندان هماهنگ به نظر نمیاد و کمی شاید با حرمت و ارزش انسان بنای دهن کجی و هجاء داره اما از اونجایی که به هر حال یک ایده ست و ایده هم اگر خودِ انسان نباشه لااقل جوهر انسانه من اون رو ترجیحا تهکّم صدا میزنم) :
گروه خونی من AB+ هست. اگر آقای پزشکزاد نیاز به عضوی پیدا کنه؛ مشروط به دادن یک تعهد غیر الزام آور - طرح سوگند در دادگاه شرافت انسانی و مشروط به عدم کارشکنی یا استفاده ی پیش بینی نشده از حق وتوی مادر کور طبیعت - به ادامه ی حیاتِ ملازمِ سلامتی تا ۳ سال پس از رفع زحمت نظام آسمان بنیانِ زمین بنیادِ اسلامی از سرزمین مادری ؛ مختارن که اون عضو رو از من درخواست کنن و پاسخ من هم قطعا مثبت خواهد بود.
در پایان نکته ای مضحک و صد چندان دردناک به خاطرم رسید.( شاید بشه اونطور که جناب پزشکزاد توضیح دادن اون رو طنز نامید.)
از اونجایی که من اهل شهر بقول بعضیا مقدس قم هستم( شهری با بالاترین آمار زندانی و طلاق و فحشا و اعتیاد و صد البته آخوند) و علاوه بر انتصاب به شهروندی شهر آخوند ؛ فرزند آخوند و فرزند فرزند آخوند و از همین دست تا ۸ پشت آخوندزاده هستم، بنابراین این شانس نصیبم شده که مراکز استقرار مراجع عظما رو زودتر حدس بزنم. هدف از ملاقات با این قشر گرفتن پاسخ یک استفتاء بود . خلاصه ی درخواستم این بود که حقیر ابدا موافقتی با خاکسپاری نعش خودم ندارم و بنا به دلایل مفصل و بالاتر از آن متقن و منطقی و معقول بر سوزانده شدن جنازه ی خودم اصرار دارم. پاسخ حضرات بالاجماع منفی و بعضا نفی همراه با مقادیر معتنابهی اخم و تخم تخمی-شیعی بود. اما نکته ی جالبتر واکنش همراه با وحشت بعض حضرات به بخشی از داستان من میشد که مربوط به احتمال تشخیص نادرست پزشکی قانونی درمورد مرگ و احتمال بیدار شدن زیر خروارها خاک و سپری کردن هولناک ترین ساعات زندگی در تنهایی و ظلمت گور و ... می شد.
اما چقدر برام دردناک بود که میدیدم هیچ یک از حضرات نفهمیدن که وحشتناک تر از همه ی این توصیفات اینه که یک انسان؛ تنها دارنده ی اراده در عالم ؛ پیرو حکم گروهی عقب افتاده؛ حتی از داشتن اختیارِ نوعِ برخوررد با جنازه ی خودش هم محروم باشه. ایکاش لااقل یاد میگرفتن شبیه انسان و در شان انسان وحشت کنن...
با آرزوی زندگی همراه با سلامت در وطن برای شما انسان خردمند. عباس رزاقی
Iraj Pezeshkzad...what a talent...rohash shad....