مه ره به یاد کاکاجانم انداخت شب ها در کنارش همه دور هم می نشستیم شهنامه میخواند در ولسوالی دوشی ولایت بغلان هم ای رسم شهنامه خوانی میان ریش سفیدان و بزرگ سالان در شب های دراز زمستان و در مراسم عروسی ها و بعضی محافل دیگه بود یادش بخیر از این شبها زیاد خاطره ها دارم چه فضای گرم داشت
آبه، آیه و آورتنه؛ نشانگر جایگاه ارزشمند «زن» و «مادر» در لهجهی هزارگی: لهجهی هزارگی، یکی از لهجهی اصیل و فاخر پارسی است. این لهجه، به دلیل آنکه در زادگاه زبان پارسی بالیده، اصیلترین ویژگیهای کهن این زبان را در دل خود زنده نگهداشتهاست. هزارهها به مادر از چند تعبیر بهره میگیرند، یکی «آبه» و دیگری «آیه» است. به زن، «آورتنه» میگویند. به پاس تجلیل مقام ارزشمند زن و مادر، این واژهها را تحلیل میکنم؛ آبه: این واژه از دو بخش «آب» و «ـه» نسبت تشکیل شده و منسوب به آب است. به ذوق سرشار و شاعرانهی این مردم باید درود فرستاد! از نگاه نماد شناسی، آب نماد حیات، زایندگی، پاکی و مهربانی است. در پیشینه¬ی فرهنگی این مردم آب معنا و جایگاه فرازینی داشته که در آیین ودایی، «سرسوتی» [هیرمند] به عنوان خدای آبها و رودها یاد میشده است. این واژه را بیشتر با پسوند «اَی» به معنای دوست داشتن به گونهی «آبَی» به کار میبرند، یعنی مادر دوست داشتنی من! آیه این واژه نیز از دو بخش «آی» که بن فعل مضارعِ «آمدن» است، و «ـه» نسبت تشکیل شده است. آیه، یعنی کسی باعث آمدن انسان میشود. هر دو واژه تاکید بر آفرینشگری مادر دارد، تا جایگاه مادر در نگاه مردم همچنان برجسته آسمانی جلوه کند. آوُرتنه: آورتنه، به معنای بانو و زن است. این واژه، از سه بخش «آوور»، «تن» و «ـه» نسبت ترکیب شده است. هزارهها به ابر، «آوُر» میگویند. جالب است که در کتاب شریف اوستا که حدود سه، تا سه هزار و پانصد سال پیشینه دارد، نیز مطابق لهجهی هزارگی «آوور» آمده است. تعبیر زیبا و شاعرانهای که از ذوق سرشار مردم هزاره جاری شده است، به معنای «ابرتن». از نگاه نمادشناسی، ابر، نماد زایندگی، آسمانی بودن، پاکی، ملایمت و نرمی و انعطاف است. خاتو هزارهها به مطلق زن، با عنوان «خاتو» یاد میکنند. در دستگاه زبانی آنان، واژهای که به «ون» ختم شود، نون آن میافتد. جالب است که در اوستا این عنوان مطابق لجهی هزارگی، «خوتو» امده است، بدون نون آخر! شواهدی وجود دارد که از بلندای مرتبت «زن» روایت میکند؛ ایزدبانو، در آیین مترایی جایگاه الهگی دارد. پس از ظهور زردشت، این جایگاه در دیانت مزدیسنایی نیز برجسته ماند. آناهیتا، در ایوان مجسمه بزرگ «سلسال» که سوار بر ارابه در حرکت است، مفهوم برجسته و معنادار آیین میترایی را به خود دارد؛ جایگاه زن در حد پرستش! تندیس «شمامه»، بر اساس نظر کارشناسان، پیش از سلسال ساخته شده است، که نشانهی کرامت زن در این جامعه بوده و هست. زن در ادیان میترایی و مزدیسنایی مرتبت رفیعی دارد، بر خلاف آیین بودایی و... و این تندیس نشاندهندهی بیگانگی بودایی شمامه است. در جامعهی هزاره، زن جایگاه متفاوتتر است از بقیه ملیتها دارد، زن مشاور مردان است، زن گاهی جهتدهندهی امور خانواده است، گاهی زنان رئیس قبیله و طایفه بوده، برخی از طوایف بهنام مادرشان یاد میشود. زادروز فرخندهی حضرت زهرا (س)؛ روز گرامیداشت زن و مادر را گرامی میدارم و این روز فرخنده به همسر فرهیخته و مهربانم و همه بانوان گرامی تبریک میگویم! #Mohammadishari
ارسال توسط فاضل کیانی نظر بدهید مقاله 40) آیا شاهنامه ها افسانه است؟ (بخش 2) تاريخ : سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ ما باید از خود بپرسیم که چرا نامهای تاریخی افغانستان و ایران عوض شده است؟ و چرا شاهان پيشدادي وكياني بلخ و زابلستان كه نماد کاملِ قوم آریان و سمبل تاريخ ایران کهن وستون فقرات ريگ بَید و اَوِستا و پارسنامه ها و شاهنامه ها هستند، امروزه از تاريخ نوین افغانستان و ایران حذف شده و افسانه تلقي مي شوند؟
کشف سنگنوشتهای به زبان باختری در جاغوری: سنگنوشتهای به خط و زبان باختری در جاغوری کشف شد. داستان این کشف، این گونه است. چندی پیش مطالبی را زیرعنوان «سنگنگارههای ارزشمند»، نشر میکردم که دوستی به نام «روحالله جوادی» عکسی را از سیاهزمین جاغوری فرستاد. این عکس با خط کهنی نوشته شده بود. این سنگنوشته را معرفی کردم. استاد «علی محمدی» از فرانسه تماس گرفت که عکس را برای دکتر «کورن»، استاد زبانشناسی زبان باختری و دیگر زبانهای کهن شرقی فرستاده است و ایشان از دیدن این عکس شگفتزده شده است. دکتر کورن این عکس را برای پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز، متخصص زبانهای سغدی و باختری و استاد انگلیسی در دانشکدة مطالعات شرقی و آفریقایی (SOAS)، دانشگاه لندن، فرستاده بود و ایشان خواهش کرده بود که عکسی دقیقی از این سنگنوشته فرستاده شود. من این پیام را به «احمد جاوید بختیاری» فرستادم. ایشان عکسهایی با کیفیت بهتری را فرستاد که چند روز بعد استاد «علی محمدی» پاسخ پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز را این گونه پس فرستاد: «دکتر کورن لطف کرد و عکسهای شما را که از سنگ نوشتهای به خط باختری در نزدیکی جاغوری گرفته شده بود، در اختیارم گذاشت. این کشف هیجانانگیز را تبریک میگویم! عکسها عالیاند و من قادر بخواندن تمامی حروفهای آن شدم؛ اما همه چیز را نفهمیدم؛ زیرا چند کلمة ناشناخته در آن است و حروفهایی را در اخیر هر جمله کم دارد. البته به طور روشن این سنگنوشته مربوط به دوران زبان باختری است. به احتمال زیاد باید در سال 535 مطابق 757 میلادی نوشته شده باشد. نام نویسندهِ تصدیقکننده نیز نام باختری است که «باگیتز» باشد. مهمتر و جالبتر از همه ذکر نام «فرومکیسر» به عنوان پسر شاه معرفی شده است. در این تاریخ شاه معروف زنده نبوده است و او در سال 745 میلادی وفات کرده است. «بگیتز» شاید پسر ارشد ایشان بوده باشد. این نام شاه است که تا قرن هشتم میلادی در مناطقی از آسیایمیانه و افغانستان امروزی حکمروایی میکرده است.» پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز نوشته است که پژوهش تکمیلی این سنگنوشته را در مجلة پژوهشی معتبر جهانی نشر خواهد کرد. امید است این سنگنگارهها بتوانند دَرِ مطالعات جدیدی را در افغانستان و ایران بگشایند و باعث شوند که تاریخنگاریهای جعلی و کتمانکاری در مورد مردم هزاره به پایان برسد. از استاد علی محمدی، احمد جاوید بختیاری و روحالله جوادی سپاسگزارم که کمک کردند که این سنگنوشته شناخته شود. منبع: www.iran-inde.cnrs.fr/membres/membres-permanents/korn-agnes.html?fbclid=IwAR0X8-FAX-1r6vJT3o-Pn_H0Kvv9OdD_hHonrzGCMD5teJUxLbzgFpLwPd8&lang=fr en.m.wikipedia.org/wiki/Nicholas_Sims-Williams اسم این خانم، محقق آلمانی، پروفسور Korn Agnès و پژوهشگر در مرکز تحقیقات فرانسه CNRS است. مسئول تحقیق در INALCO ساربون پاریس، متخصص تاریخ زبانهای قدیمی مانند پهلوی، فارسی قدیم، اویستایی، بلوچی، تخاری، ارزی و... است. Bactrian inscription jaghori 1 Dr Korn has kindly passed on your photos of the Bactrian inscription on a rock near Jaghori. Congratulations on this exciting discovery! The photos are excellent and I have been able to read almost every letter. I do not understand everything, as there are several unknown words as well as letters missing at the end of some lines, but it is already clear that the inscription begins with a date in the Bactrian era, probably equivalent to 757 C.E., and ends by naming the writer, who has the attested Bactrian name Bagits. Most interesting is the mention of Frum Kesar, described as the "son of the lord". At this date he cannot be the famous ruler of that name, who died ca. 745, but is perhaps his grandson. With best wishes and thanks, Nicholas Sims-Williams از صفحه دکتر حفیظ شریعتی
بامیان گهواره تمدن آریانا استاد فاضل کیانی :: بامیان یا غور شرقی در قلب جبال زابلستان تاریخی، گهواره تاریخ و تمدن کشور آریانا / افغانستان است. سرزمین بامیان، جغرافیا و فرهنگ و تمدن شمال و جنوب هندوکش یعنی باختر و کابلستان را باهم پیوند میدهد. بامیان و درههای پیرامون آن پر از آثار و علايم آباداني و مدنيت باستانی است، بطوری که امروزه استان بامیان به صورت یک نگارستان و موزه زیبای تاریخی به نظر میرسد. بامیان در سال نهم هجری و در هنگام دیدار هیوان تسانگ، یکی از مجللترین مراکز دینی، صنعتی و فرهنگی در تمام آسیا بود. مناظر شگفت انگیز طبیعی مانند: آبهای روان، آبپرانهای بلند، درههای سرسبز، کوههای رنگارنگ، پارک ملی بند امیر، دریاچههای کوه بابا، چشمههای آب گرم، حیات وحش غنی، گلهای رنگارنگ و گیاهان گوناگون دارویی، آثار عظیم مدنی و فرهنگی و هنری چون: پیکرههای سنگی 55 متری صلصال و 38 متری شهمامه معروف به بودا، مَزگَتها و نگارههای نفیس و رنگی، هزاران مغاره صنعتی و شهرکهای باستانی، چون: مغاره چهلستون، شهر ضحاک، شهر غلغله، قلعه چهلبرج و مغارههای عجیب طبیعی و افسانه هاي گوناگون و حيرت انگيز آنها در میان مردم محلی، هر کسی را غرق در حیرت و تفکر و تخيلات قرون گذشته کرده و بی اختیار وادار به تعظیم میکند. آثار مختلف باستانی بامیان و شهرهای پیرامون آن، ما را به واقعی بودن تاریخ و سلطنت شاهان پیشدادی و کیانی و به فهم و درک روایات اَوِستا و شاهنامهها کمک کرده و آنها را عینی و قابل تطبیق میسازد. 1. مغارههای چهلستون از دوره شکار در مرکز بامیان. 2. چندین هزار مغاره صنعتی در دل کوهها و تپههایی واقع در دره فولادی، سُرخدر، دره اژدر، دره ککرگ، دره سنگ چسپان و... 3. دو تندیس ایستاده 55 متری صلصال و 38 متری شهمامه و سه تندیس نشسته دیگر. این دو مجسمه ایستاده عظیم به عنوان عجایب جهان در یونسکو ثبت شده است. 4. بیش از سه هزار مغاره صنعتی و مَزگت و سالن و اتاق در اطراف مجسمههای یاد شده. مغارهها که در گویش مردم به نام سُمُوچ یاد میشوند، به اشکال مربع، مستطیل، مُدور و شش گوشه ساخته شده اند و در دیوارههای کوه سنگی همانند کندوی زنبور به نظر میرسند. سُمُوچها با مهندسی بسیار عالی و نگارههای رنگی و زیبا ساخته شده و از طریق راهروها، دهلیزها و زینهها به یکدیگر وصل شدهاند. 5. قلعه ضحاک و غار ضحاک که به قول شیروانی: دارای دوازده هراز باب خانه و هزار باب دکان در درون کوه سنگی کنده شده است. 6. شهر نریمان متصل به شهر ضحاک. 7. غار فریدون عادل در درة شهیدان. 8. زیارتگاه یا خاک کاوه آهنگر در حدود 8 کیلومتری بامیان در سمت غرب شهر ضحاک. 9. ویرانه های شهر غلغله و شهر زیر زمینی آن (شهر مرکزی بامیان). 10. قلعه دختر 11. مغارهها و بناها و مجسمه ده متری منسوب به بودا در درة ککرگ. 12. مغارهها و بناهای درة فولادی. 13. مغارهها و سموچها و دو تا جهیل در درة چاشت در فیروزبهار یکهاُولنگ (جِهچشت = چیچَست اوستایی) 14. بقایای شهر باستانی بربر در بوم فیروزبهار یکهاُولنگ. 15. قلعه شگفت انگیز چهلبرج در یکهاُولنگ. 16. شهرک گوهرگين در فیروزبهار یکهاُولنگ با برجها و سردابههایی که چندین سردابه آن از دوره باستان و هفت برج آن از دوره شاهان غوری بجا مانده است. 17. یک اِستُوپه (معبد بودایی) در قریه کِیلَگان در 48 کیلومتری شمال غرب یکهاُولنگ. 18. آثار باستانی دیگر در یکهاُولنگ مانند: مغاره های صنعتی قریه شاه نهنگ و قاشقوله و بیدمشکی و تنگی سفیدک و سر سُم و سه خوال و دهن دره پلنگ و... که در آنها خانهها، سالنها و اتاقهایی دارای رواق و تاق و تاقچه و پلاستر و نقاشیها دیده میشوند. تیم باستانشناسی مشترک افغان- جاپان این مغاره ها را دیده و از آنها گزارشهایی تهیه کرده است. 19. درياچه هاي قله های بابا و حوض شاه فولادی. 20. آثار درة اژدر با دو اژدر سنگی خورد و کلان. 21. بند هفتگانه و اسرار آمیز یکه اُولنگ در 80 کیلومتری غرب بامیان معروف به بند امیر. 22. قلعه زاق بر سر کوه زاق در منطقه رستم یکهاُولنگ. 23. شهر یاقوت بر سر کوه توپ در سر سیرداق رستم. 24. تندیس 17 متری خوابیده در قُول غوزه 25. لخشوم قلعه در شیبر و قلعه اللهداد خان. 26. آثار باستانی سر خُشک در ولسوالی شیبر بامیان. 27. آثار باستانی و کاروانسرا و قلعه شش برجه در کالو در همسایگی معدن معروف آجهگگ. 28. کاروانسرای نزدیک شش پل 29. کاروانسرای اخضرات در ولسوالی پنجاب 30. قلعه باستانی و چشمه شگفت انگیز چهلتن دره هاجر در کَهمَرد. 31. کوه زیبای عروس. 32. مغاره های شگفت انگیز طبیعی چون: غار یخی قازان، غار لیگان، غار مَنتَهگَگ، غارهای دره سنگ چسپان و دره سوماره. 33. کوهای زرد و سبز و سرخ. 34. آبهای خروشان و چشمههای جوشان از قله های
یعقوب شیر سیستانی: یعقوب شیر سیستانی مشهور به «یعقوب لیث صفاری» یکی از شهریاران فرهیختۀ سیستانی است که با فرزانگی از زبان پارسی پاسداری کرد. شاعری که در دربارش به عربی شعر گفته بود را نکوهش کرد که «چیزی که من درنیابم، چرا گفتن؟». زادگاه یعقوب، دیۀ «قرنِین»، در کنارۀ خاشرود، میانۀ زرنگ، بست و فراه در سیستان تاریخی است. سیستان تاریخی پیش از اسلام از غزنه تا زابل ایران بوده، در دورۀ اسلامی که خراسان بزرگ به دو ولایت خراسان و سیستان تقسیم شد، کابل و گردیز نیز جزو سیستان شد. شرود ناحیهای است در شمال شرق شهر زرنج و چخانوسر میان دشت بکوا و دشت مارگو در کنار راست دریای خاشرود. خاشرود یکی از ولسوالیهای ولایت نیمروز در جنوب باختری افغانستان است که جمعیت آن در سال ۲۰۰۶ میلادی، ۳۵.۳۸۱ نفر اعلام شدهاست. راولینسون در نقشة خود قرنین را با فاصلهای بهنسبت زیاد در شرق چخانسور نشان داده است. هویت یعقوب صفاری: نکتۀ جالبی که از دید بسیاری از تاریخ نویسان دور مانده، اصالت بومی یعقوب صفاری است. یعقوب از سیستان برخاسته و در قلمرو حکومت شیران و شاران قرار داشته است. پایتخت زمستانی شاران زمینداور/ گرشک و جایگاه تابستانیشان فیروز کوه غور بوده است. زادگاه حمزۀ آزرک شاری نیز رَوَن و چول، نزدیک گرشک است. لقب اصلی صفاریان، «شیر» است که به «لیث» عربی ترجمه شده است. چنان که شیران بامیان را «اسد» ترجمه کردهاند. عبدالحی حبیبی لقب خاندان صفاری را شیر دانسته است. (حبیبی، 1386: 274). برخی از تاریخ نویسان، او را فردی مجهول دانسته و برخی برای او نسبنامۀ ساسانی ساختهاند. #یعقوب_شیر_سیستانی #یعقوب_شیر #شیران #محمدی_شاری
هندوکش؛ پارس: هندوکُش رشتهکوهی در افغانستان و دنباله رشته کوههای هیمالیا از نزدیک پامیر داخل افغانستان است که از جنوب بدخشان (راگا، زادگاه زردست) گذشته در دره بامیان که آغاز کوه دیگری است بهنام کوه بابا، پایان مییابد. هندوکش، یکی از شاخههای سلسله کوههایی است که در اوستا (زامیاد یشت و یسنا) بهنام اوپائیری سئن بهمعنای فراتر از پرواز شاهین یاد شده که متنهای پهلوی اپارسین و متنهای زبان فارسی به پارس تبدیل شده است. ابوریحان بیرونی از هندوکش با نام «شاهین» نام برده است. شاهین٬ دیگردیسی سئن (سین، سی) یعنی سیمرغ و شاهین است. فردوسی، هندوکش چنین توصیف میکند: یکی کوه بینی سر اندر سحاب که بر وی نپرّید پرّان عقاب_ فردوسی در پی شکست دارا کیانی بلخی، یونانیها حاکمیت یافتند که در زمانهی حکومت یونانیها و بازماندگانشان نام مناطق با زبان یونانی رواج یافت، بهبخدی (بلخ بامی) باکتریا، به اوپائیری سئن «پاراپامیزوس» و به هرخوتی (هیرمند) آراکوزیا و... گفتند. یونانیها مدت شش سال در حوزه مرکزی ایران باستان (هندوکش و بامیان) درگیر پایداری مردمی بودند، که بخشی از هندوکش را کوه بربر یا باربار نامیدند. بند امیر بامیان نیز بند بربر باد میشده است. در جریان گذر اسکندر از بامیان بهسمت بلخ که هندوکش میگذرد، بسیاری از سربازان اسکندر در جنگ، برف و چنگ (مه) نابود شدند. آنان هندوکش را بهعنوان «کوه قاف» و آخر دنیا میپنداشتند و گذر از آن بهعنوان معجزهی گذر از ظلمات نام بردهاند. (ن.گ. جان هلنز). یونانیها پارس را کوکازوس اندیکوس، یعنی قفقاز هندی نام گذاری کردند. و این نام یونانی، پس از سدهها، بهگونهی امروزی آن که هندوکش باشد، درامده است. نام کنونی هندوکش اصلا از همان کلمه اندیکس بهمیان آمده و آنرا (هندیکس) و (هندوکش) ساختند. در برخی متنهای تاریخی بهنام هندکوه یاد شده است.
مقاله 6 : گسست تاریخی و بحران هویت - نگاهی نو به تاریخ هزاره ها موضوع: ~»-(¯مطالب تاریخی¯)-»~پنجشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۹ 14:37 نگاهی نو به تاریخ هزاره ها مقاله 6 : گسست تاریخی و بحران هویت متأسفانه نسل كنوني جامعة ما مبتلا به بحران هویت و دچار گسست فرهنگي وتاريخي بي سابقه اي شده اند. شکست یک قرن اخیر و ستم و فقر و انزوا مانند تيغه هاي قيچي چنان بر جامعة هزاره فشار آورده كه آنان از همه چيز وا مانده اند و بجز غم زنده ماندن تمام چيزها را از ياد برده اند. شكست و انزوا باعث شد كه اين مردم کم کم از خود بيگانه شده و خودباوري و اعتماد به نفس را از دست بدهند وهمه چيز را از ياد ببرند؛ آنان نه تنها دچار خود فراموشي گشته اند بلكه دچار خود گريزي و تنفر از خود نيزگرديده اند. امروز نه فقط ديگران اين مردم را نميشناسند، بلكه خود آنها نيز چندان شناختي از خود ندارند. ادامه مطلب نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
عید مردگان: در فرهنگ رفتاری (آداب ملی هزارهها) شب بیست و نهم اسپندارمذ (اسفند) شب "عید مردهها" نامیده میشود. در این شب، برای خوشنودی مردهها، حلوای سرخ میپزند و پلته (فتیله- شمع) روشن میکنند. چند حانوادهی همسایه یکجا نذر حلوی سرخ را میپزند و هنگام تقسیم آن، موسفید محل، دعا میخواند و حلوا را بخش میکند. این رسم ریشه در فرهنگ و باورهای دینی هزاران سال پیش هزارهها دارد. هزارهها بسیاری از آداب و رسوم ملی خود را بهروزرسانی کردهاند، مانند چارشنبه سوری، که رسم کهن و ملیشان است، به چارشنبه آخر صفر منتقل کردهاند. عید مردهها را به عید روزه و عید کته (قربان) نیز منتقل کردهاند، شب بیست و نهم ماه روزه و نهم ذیحجه را به عنوان عید مردهها گرامی میدارند، حلوا میپزند، پلته روشن میکنند و دعا میخوانند. در عید مردهها، خانمها "خوشبوی" (قنقوشو) میاندازند، یعنی دست در روغن مسکه میزنند و بر روی آتش میپاشند تا بوی خوش از آن بلند شود و میگویند: روح خوجه گورو شاد، روح رزوان شاد، روح جودابا (روح آبا و اجداد) شاد و... این رسم بدون شک، ادامهی آدهب و رسوم ایران باستان است. مقدسی شامی یا شاری، نوشته که مردمان ایران باستان باور داشتند که مردهها شب عید به خانهی زندهها میآیند و از بوی خوش و نور شمع بهرهمند میشوند. در باور انسانهای ایران باستان (میانهی بدخشان تا هرات) یمه (جمشید) نخستین شاه و فرمانروای دوران طلایی بی مرگی است که با ارتکاب گناهی نامعلوم مقام خود را از دست میدهد و نخستین کسی از آدمیان است که دستخوش مرگ شد و از این رو، شاه مردگان گشت. در ریگویدا و اوستا، جمشید به عنوان پادشاه ارواح مردگان یاد شده است. لینکلن بر این عقیده است که یَمه، نخستین شاه و پیش نمونه شاهان به دست برادرش، مَنو پیش نمونه روحانیون قربانی شد. (سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.) #محمدی_شاری
ارسال توسط فاضل کیانی نظر بدهید مقاله 35) آریاهای پیشدادی و کیانی در فروردین یشت تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱ فروردينيشت قديمترين و بلندترين يشتها است ... اسامي بيشتر از 350 (سيصد و پنجاه) نفر از پادشاهان و نامداران و دليران و پارسايان چه مرد و چه زن، در آن ضبط است و به فروهر هر يك جداگانه درود فرستاده شده است. فهرست اسامي از فقرة 87 با كيومرث كه نخستين بشر است، شروع شده و با فقرة 142 در ذكر نام «اِرِدَتْ فِذري» كه نام مادر سُوشيانت (منجی موعود و آخرين مخلوق اهورامزدا) است پایان يافته است. در پایان ميافزاييم كه فروردينيشت داراي بلندترين رتبة اخلاقي است و عقيده به فروهر از خصايص دين مزدِ يسنا (مزدا پرستی) است. در فهرست بلند اسامي خاص اين يشت ابداً به نامی بر نميخوريم كه يادآور پادشاهان ماد و یا عهدِ هخامنشيان يا اشكانيان و ساسانيان باشد.
[۵/۱۸، ۱۰:۰۹] amir: عربهای افغانستان: [تازیها، تازیکان] یکی از کشورهای که درگذشته شماری از طوایف و قبایل عرب، در آن زندگی میکردند، افغانستان بود. عربهای افغانستان از حدود نیمه دوم قرن اول هجری به بعد، به صورتهای مختلف، بویژه همزمان با فتوحات و سپاهیان اسلام، وارد منطقه شدند و در مناطق و شهرهای مختلف اقامت گزیدند. در یک نگاه کلی، قبایل مختلف عربی که در صدر اسلام وارد خراسان قدیم و یا افغانستان کنونی شدند عبارتند از: «قبایل قریش، سلیم، البراجم، خزاعه، تیم، تمیم، قیس بن ثعلبه، ربیعه، ازد، بکر بن وائل، العنبر، مقاعس، البطون، مضر، اسلم، الجدید، اسد، عبدالقیس، ربیعه، خزاعه، هَمدان، مذحج، اشعری، کنده، طیّ، ازد و...» که از این بین، قبایلی چون: «اسد، عبدالقیس، ربیعه، خزاعه، هَمدان، مذحج، اشعری، کنده، طیّ، ازد و...» از عرب های «قحطانی» یا «جنوبی» بودند و به نوعی به اهلبیت(ع) نزدیک بودند و از نظر فکری و سیاسی از آنها طرفداری میکردند. اما سایر طوایف و قبایل، در شمار عرب های «عدنانی» یا «شمالی» بودند و با اهل بیت پیامبر(ص) میانه خوبی نداشتند... افزون بر این، فاز دوم ورود عربها به افغانستان در عصر تیموریان صورت گرفت. در این دوره، هفت طایفه از اعراب، توسط امیر تیمور به منطقه آورده شدند که بنامهای زیر یاد می شدند: 1. «رشیدی» از قریشِ حرمین، 2. «بنی اویس یا بنوسی» از یمن، 3. «زنکویی»، 4. «شیبانی یا بنی شیبه» از حجاز، 5. «بانصری» از بصره، 6. «جعیانی» از نواحی کوفه و شام، 7. «اودمانی، خواجویی» از اعراب نواحی کوفه و شام و... نکته پایانی آنکه: بخشهای از بازماندگان این قبایل اکنون نیز در شهرهای مختلف افغانستان، بویژه شهرهای حوزه بلخ زندگی کرده و در تحولات سیاسی و نظامی منطقه تأثیرگذار هستند. علینقی میرحسینی [۵/۱۸، ۱۰:۱۱] amir: منظور از تازی ها همان تاجیک های امروزی که نژاد ماران تورک و پدران عرب و از سال 1375 نام تاجیک را رسمی بر کشورشان گذاشتند و رسمی شد
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها مقاله ۱۷ : نام پادشاهان تاریخی زابلستان از منابع تاریخی دوره اسلامی و از جای جای شاهنامه دانسته میشود که پس از کورنگشاه، در عهد کیان خاندان سام بر زابلستان فرمانروایی میکرده است و زابلستان و سیستان و سِند به ترتیب در زیر فرمان گرشاسب پیشدادی و نریمان و سام و زال و رستم بوده است. [1] زابلستان بویژه غور در دوره اسلامی در دست خاندان سوری و غوری که آنها نیز خود را از خاندان سام میدانستند، بوده است. اسامی بیش از هفت نفر از شاهان غوری که در قرون پنجم و ششم هجری در غورستان و بامیان و تخارستان سلطنت میکردند، پسوند سام دارد، مانند سلطان غیاث الدین محمد سام غوری و معزالدین سام بامیانی و غیره. تعداد سلاطین غوری پس از اسلام را سی و دو نفر نوشته اند. [2] در تمام منابع تاریخی و شاهنامه نام زابلستان و زابل از نام سام و خاندان وی جدا نیست. ادامه مطلب نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
مقاله 7 : خاورشناسان قابل اعتماد نیستند - نگاهی نو به تاریخ هزاره ها موضوع: ~»-(¯مطالب تاریخی¯)-»~دوشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۸۹ 12:39 نگاهی نو به تاریخ هزاره ها مقاله 7 : خاورشناسان قابل اعتماد نیستند جوّ حاكم و هياهوي قلم بدستانِ غالب و نام و عنوان نويسندگان غربی و یا شرقی، ما را نفريبند. كتب، زائيده انديشه و خواسته هاي آدم هایند، همان گونه كه آدم هاي بي غرض ومنصف كم اند، كتاب هاي بي غرض و منصف نيز كم مي باشند. حقايق بيشتر قرباني زندگي و منافع آدم ها شده است. غالب نويسندگان، زندگي و منافع و تمايلات خود را قرباني حقايق نكرده اند، يا اينكه شرايط سياسي حاكم به آنان اجازه نداده است كه تمام حقايق را بنويسند. ادامه مطلب نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
[۵/۱۸، ۱۰:۰۷] amir: پنج نکته برای محققان هزاره شناسی فاضل کیانی برخی تصور میکنند که تنها از ذیل نام و کلمه «هزاره» می توان به تاریخ دور و نزدیک قوم هزاره دست یافت؛ اما این تصور یک اشتباه بسیار کلان و مبنایی است و تاریخ یک کشور یا یک قوم را تنها از ذیل نام فعلی آن نمی توان دریافت. چونکه نام اقوام و شهرها در طول تاریخ، پیوسته در حال تغییر و دگرگونی بوده است. مثلا: 1. نام افغانستان در عهد باستان بنام آریانا و در دورة اسلامی بنام خوراسان و پس از سلطة افغانان (پشتونها) بنام افغانستان شده است. 2. نام بلخ در اوستا بنام »بُخدِی» و در زبان هیون تسنگ زایر چینی بنام «پُوهُو» و در منابع اسلامی بنام بلخ است. 3. نام کابل در اوستا بنام «وَهکَرت» و در شاهنامه بنام کابل، و در برخی منابع اسلامی بنام گنداره و حتی بنام هند یاد شده است. 4. نام قندهار و سرزمینهای پیرامون آن در اوستا بنام هتومند و در منابع دوره اسلامی بنام رُخج و تِگِین آباد و هیلمند است. 5. بلاد شمال قندهار در اوستا بنام «هَرخوَتی» و در زبان یونانی بنام «اراخوزیا» و در شاهنامه و منابع اسلامی به نام زابلستان و امروزه به نام هزاره جات و هزارستان است. 6. نام عراق کنونی در اوستا بنام «بَوری» و در منابع دوره اسلامی بنام «سوات» و عراق عرب است. 7. نام بخش اعظم ایران کنونی در اوستا بنام «مَازنَه» و در شاهنامه بنام مازندران و در منابع اسلامی بنام فارس و عراق عجم و یا جبال است. 8. نام پاکستان کنونی در اوستا بنام «هَپته هندو» (هفت آب هند= پنجاپ) و در شاهنامه بنام سِند و هند و در منابع اسلامی نیز بنام سند و هند یاد شده است. 9. قوم پشتون در تاریخ به نامهای افغان و اوغان و پتهان یاد شده و تاجیک به نامهای تخاری، کوشانی، تازیک، تازی و تیموری و... یاد شده و هزاره نیز به نامهای بلخی، زابلی، خوراسانی، سیستانی، غوری و غرجستانی یاد شده است. بنا بر این نمیتوان تاریخ واقعی سرزمینها و هویت اقوام یاد شده را از ذیل نام امروزی آنها دریافت. بخشی از نويسندگانِ ما از روي خوش باوري به نویسندگان خارجی و داخلی پیش از خود شان، و يا از روي کم توجهی به منابع دورة اسلامی و یا از روی عقده، برای هزارهها تاريخ و هویت خنثي نوشته اند. آنها درین باره فرضیات بيگانگان را تكرار کرده و دست به خود كشي زده اند. آنها با چنین تاریخنگاری خود آب به هاون کوبیده و به وطن و تاریخ کشور و مردم خود جفا کرده اند. از همه درد آور تر اینکه: شماری از نویسندگان هزاره مینویسند که: ما آزره ایم و زبان ما فارسی نیست، بلکه آزرگی است. آنها با چنین سخنان بیمطالعه و حزن انگیز خود، مردم خود را در داخل تنیده های مسموم و لرزان عنکبوتی خویش زندانی کرده و میکُشند. آنها با چنین آزره گرایی سطحی خود، در واقع فرهنگ و زبان و هویت و تاريخ چندین هزار سالة خود و وطن و نیاکان خویش را دو دستی به بيگانگان و همسایگان تسليم میکنند و غافل اند از اينكه با اين نوشتههای خام و احساسی، با سرنوشت و هویت يك جامعة تاريخي و پارسا و بيگناه بازي میکنند. اینک به پنج نکته در باب هزاره شناسی توجه کنید. نکته اول اینکه) نخست باید جغرافیا و ادب و زبان اوستا و روایات و حکایات و افسانهها و جغرافیای شاهنامه با رویکرد هزاره شناسی مطالعه شود، و سپس نام شهرها، قریهها، كوهها، دریاها و دریاچههای هزارستان و نام بیش از هفت صد طایفه هزاره که برخی با نامهای اوستایی و شاهنامه ای اند، با آنها تطبیق شود. به بیانی دیگر: آثار باستانی و ویرانه شهرها و دژهای باستانی بر روی تپهها و در دل صخره های سنگی در بامیان، سمنگان، بلخ، و ولسوالی های اطراف غزنی، وُرُزگان ، غوربند، کاپیسا (شمال کابل)، مَرغاب و سیستان و... با توجه به روایات و اسطوره های اَوِستا و شاهنامه ها باید به صورت تطبيقی و با رویکرد جدید تاریخی و مردم شناسی مطالعه و بررسی شود. محققان ما يك باری ديگر در كنار شهرها و قلعههاي باستاني ويران و خاموش و بي صاحب در بلخ و بغلان و بامیان و مَرغاب و سیستان و هزارستان (که بنام كافر قلعه يا قلعه كافران و... یاد میشوند) بایستند و به فكر فرو روند و از خود بپرسند كه در اين شهرها و جاها کیها بوده اند و روزگار بر سر آنها چیها آورده است؟ و اين ويرانگريها چرا و بدست چه كساني صورت گرفته و این سکوتها و خاموشیها چرا ادامه دارد؟ باید دید که اين ويرانه هاي پهناور و شگفت آور هویت كدام قوم ساكن در كشور را بیشتر نشان میدهند؟ افغان، تاجيك، اوزبیك و يا هزاره؟ نکته دوم اینکه) واژگان کهن اوستایی و فارسی قدیم و گویش دري هزارگي موجود در زبان این قوم با شيوة علمي بررسی شده و با متون کهن تاریخی و ادبیات فارسی سنجیده شود. نکته سوم اینکه) اصطلاحات و افسانه های كهن هزارگي كه در ميان عامة این مردم تا كنون متداول اند، حاكي و نشان دهندة رخدادها و حقايق تاريخي زيادي اند. گرچه محترم جناب جواد خاوری کارهای خوبی در ین باره کرده است، [۵/۱۸، ۱۰:۰۷] amir: اما روی همرفته این افسانه ها و ترانه هاي فولكلوريك در اثر خود گريزي وبي پروايي مردم در حال مرگ و نابوديست. مانند: یک: داستان «ديو الفي» (ديو آلپي) و واژة «اَلَپّس كردن» (مانند وحشيان آلپي حمله كردن) دو: افسانة «مريم وآدمي زاد و سياه برزنگي» سه: قصة «پري كوه قاف»، چهار: داستان عروسي صلصال و شَهمامه. پنج: افسانهها و اشعار فارسی در باره بند امير باميان، و كشته شدن اژدر و ساختن بند امیر توسط امام علي (ع). شش: مثل «سگسَرو اَلدِی اُورُو نكو» (یعنی مانند مردم سگساران هورا و فرياد نكش) و... نکته چهارم اینکه) باید تندیسهای بیشمار طلایی و مسی و سنگی و سفالی و گچی متعلق به دوران مِهری و یونانی- باختری و زردشتی و بودایی، که از بلخ و کاپیسا و بگرام (شمال کابل) و غوربند و بامیان و جلال آباد و سیستان و قندهار به دست آمده و نگاره های شگفت انگیز و تصویرهای رنگی باقی مانده در رواق سرخ بت و خِنگ بت بامیان و مزگت های اطراف آن و معابد دره ککرگ بامیان و... دقت و مطالعه شود، که هویت و تاریخ و چهرة کدام اقوام موجود در کشور را بیشتر بازتاب داده اند؟ نکته پنجم اینکه) متون تاریخی و جغرافیایی و نسب شناسی و ادبی هزار ساله عربی و فارسی و ترکی در باره تاریخ آریانا و خوراسان و زابلستان و اقوام موجود در آن مطالعه شود و به فرضیات سیاسی و بی منبع خاورشناسان قرن بیستم اروپایی در مورد هزاره، باور و اعتماد مطلق نشود.
ارسال توسط فاضل کیانی 9 نظر مقاله 41) آیا شاهنامه ساخته و پرداخته فردوسی است؟ تاريخ : سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱ باید دانست که اساس و بُنمایه های اصلی شاهنامه از خود فردوسی نیست و این حکایات و روایات از زمانهای دراز در میان بلخیان و زابلیان رواج داشته و دهن به دهن نقل می شده اند. اينكه گفته ميشود خود فردوسي داستان سرایی و اسطوره سازی کرده و داستانها و ستاره های شاهنامه را ساخته و پرداخته است، سخني بيهوده و گزاف است. پیش از فردوسی (ق 4 ق) شاهنامه های زیادی به نظم و نثر به زبان دری در حوزة خراسان زمین یعنی بلخ و زابلستان موجود بوده است. در حقيقت می توان گفت که نخستین شاهنامه ها، نخستین نَسك (کتاب) اَوِستا و آخرين آنها شاهنامه فردوسي است.
هزاره های اهل سنت ولایت بدخشان : (لطفا شیر، share کنید ) هزارههای اهل سنت بدخشان در ولسوالی های ،ارگو ،کشم، تیشکان، درایم، جرم، وردوج ، شهربزرگ ، شهدا و یفتل ،زندگی می کنند . بیشترین جمعیت هزاره های سنی در ولایت بدخشان ساکن ولسوالی های ارگو و تیشکان ودرایم وکشم می باشند . هزاره های بدخشان که جمعیت یک دست دارند خود شان را هزاره میدانند و دیگران هم آنان را هزاره می گویند اما جاهایی که هزاره ها تعدادی جمعیت شان کم است، خود شان را در فضای عمومی تاجیک می گویند و در خلوت خود را هزاره می خوانند و تا هنوز هزاره های بدخشان فرهنگ و باورهای سنتی پدران شان را فراموش نکرده اند از جمع هزاره های بدخشان تنها هزاره های ولسوالی های ارگو و تیشکان ودرایم لهجهی هزارگیشان را حفظ کردهاند و به لهجهی هزارگی صحبت می کنند؛ اما هزاره های دیگر مناطق بدخشان به لهجهی تاجیکی بدخشانی حرف می زنند. وصحبت میکنند به صورت تخمینی تعداد هزاره های سنی درولایت بدخشان بیشتر از پنجاه هزار خانوار می باشند که از نگاه وابستگی مذهبی به مذهب اهل سنت معتقد وابستگی دارند در ولایت بدخشان در ولسوالی کشم حدودی 30% هزاره ها زندگی می کنند. در شهر وحدت مرکز ولسوالی ارگو در حدود 20 خانوار و قریه های هزاره جات درمناطق ولسوالی ارگو ،هزاره دیوانا، هزاره آب باریک گاوی ، سرایدره کمالستان، گرآب کمالستان ،بیدک کمالستان ، نو آباد بیدک ، آب باریک حاجی ظریف ،هزاره قدم ، هزاره نرمنگاو ، آلوچه بلاق ، هزاره مورچک ،پس جر، حصارک ، هزاره دشتک ، دره کلان ، دره جانی و چتراق درهمین مناطق ذکرشده زندگانی میکنند. وقریه جات هزاره نشین ولسوالی درایم ،هزاره زرک ، هزاره اعلانی ، هزاره دره باغ ، جنگل بید ، باغ صوفی ، کفترخانه ، خیربیک ، شخ کلان ، شخ تنکک و یقین آباد زیست وزندگی میکنند. هزاره های ساکن قریه جات ولسوالی تیشکان ، زغام دره ، گز دره ، سفید ریگ ، خنو کان ، خوجه افغانی ، سرپیشانی ، توتک ، دولانه ، سرایا ، سنگ کلان ، بهارستان ، دره قاق ، نوآباد و جنازه دره در این قرای متذکره زندگی بسرمی برند و در متن شهر فیض آباد مرکز ولایت بدخشان در یک منطقه وسیع هزاره های بغل وقرلق گاوی مسکن گزین اند که تقریبا حدود پنج صد خانوار و در منطقه ترگنی نیز هزاره ها موجود اند . در منطقه ولسوالی جرم بدخشان بنام هزاره های یباب پیوست و متصل در مرکز ولسوالی جرم است نیز در دره پیشکان تقریبا چهارده قریه زندگی می کنند. در ولسوالی وردوج مردم هزاره در قریه جات بنام اخشیره ، آب جی ، مله و میدان مسکن گزین اند. همچنان درولسوالی یفتل بنام هزاره های خم اول در حدود پنج صد خانوار نیز بود باش دارند. در ولسوالی شهربزرگ قریه ی بنام هزاره رزک نیز موجود است. قابل یاد آوری است که قطع نظراز تعصبات مذهبی صمتی وقومی هزاره ها در ولایت بدخشان درمجموع گرویده مذهب اهل سنت هستند معتقدین مذهب اهل تشیع در ولایت بدخشان همه ازنظر تباری از قومی تاجیک هستند وپیروی مذهب شیعه اسماعیلیه اند هزاره هاي سنی درولایت بدخشان از تیره های هزاره های قرلق ، گاوی ، تاتار ، فرشغان اند این بود یک معلومات مختصر درمورد هزاره های سنی ولایت بدخشان در اختیار ودست رسی شما دوستان وهم وطنان عزیز قرار دادم خداکند که برایتان جالب ومفید قرارگیرد. به امید آن روزیکه در کشور عزیزمان صلح و امنیت سر تا سری بر قرار گردد. تاکه تمام اقوام و اقشارجامعه افغانستان بتوانند در سایه عدالت اجتماعی با حقوق مساوی و برابر زیست و زندگی نمایند. بنا از تمامی دوستان وهم وطنان عزیزم خواهشمندم که این نوشتار بنده را تعصب وقوم پرستی فکر نکنند زیرا در دین اسلام تعصب وبرتری طلبی هیچ نوع جایگاهی ندارد یگانه معیار در نزد الله تقوای پرهیزکاری است بس ومن الله توفق نگارنده: مولوی سراجالدین "بدخشی" محمدی شاری
روز وازگشت، چله یا شب یلدا: شب چله یا یلدا، در فرهنگ کهن این مرز و بوم (ایران باستان) جشن گرفته میشده است. مرکز ایران باستان (ایران ویجه/ حوزه هندوکش) بهدلیل آنکه برفگیر و سردسیر بوده، به نور و خورشید بهعنوان پدیدهی مقدس مینگریستهاند. شب نخست دیماه، شب چله، درازترین شب سال است و از روز نخست دیماه، روز بهدرازی روی مینهد. مردم ایران باستان در دورهی آیین "میترایی" خورشید را بهدلیل گرمازایی و نور، مقدس میشمردند. در جَنتری (تقویم) شفاهی هزارههای افغانستان، روز نخست دیماه، "روز وازگشت" نامیده میشود، یعنی در این روز، روز بهدراز شدن بازمیگردد. بههمین دلیل، باور داشتهاند که شب چله، شب زایش خورشید است. میگویند «یلدا» برگرفته از واژهٔ سریانی به معنای «زایش» و «تولد» است. ابوریحان بیرونی از جشن چله، با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانستهاست. در آثارالباقیه بیرونی، ص ۲۵۵، از روز اول دیماه، با عنوان «خور» نیز یاد شدهاست و در قانون مسعودی «خُره روز» ثبت شده، اگرچه در برخی منابع دیگر «خرم روز» نامیده شده است. براساس روایتهای اسطورهای، در آیین مهری (میترایی) باور داشتند که مهر در شب یلدا در یك غار از برخورد دو سنگ آزرین سخت، زاده شده و پس از تولد، چوپانان به پرستش او پرداختند. آن گاه «اهورا مزدا» با صدای خورشید و به وسیلهی كلاغی (یکی از فرشتگان ایران باستان) به میترا پیام داد كه گاوی را قربانی كند و با آن كه مهر در باطن خود از این كار ناراحت بود، به تعقیب گاو پرداخت و پوزهی گاو را به دست گرفت و او را به غاری برد و با زدن دشنهای، خونش را ریخت. بیدرنگ از بدن گاو خوشههای گندم و درخت تاك و دیگر رستنیها رویید و در پی آن عقرب، مورچه و ماری خود را به گاو رساندند تا از خونش بیاشامند (این موجودات در اوستا جزء خرفستران به شمار میآیند و كشتن آنها ثواب دارد). پس از كشتن گاو، روح او به آسمان رفت و در زمین، زندگی تازهای آغاز شد. مهر از آسمان گلهها را پاسبانی میكند. شب چلهیتان پر برکت و شادی روز وزگشت خوبی داشته باشید! #محمدی_شاری @Mohammadishari
جغرافیای تاریخی زابلستان و هزارستان (2) نویسنده: فاضل کیانی ----------------------- این مقاله را پس از مقاله جغرافیای تاریخی خراسان، به مناسبت درج ظالمانه « نام افغان در تذکره الکترونیکی» و نهضت خجسته «شورای هزاره های اهل سنت» به خوانندگان عزیز تقدیم میکنم. در مقاله پیشین گفته شد که: از منابع مختلف تاریخی و جغرافیایی معتبر و دسته اول فهمیده میشود که تاریخ و جغرافیای خراسان تاریخی غیر از خراسان نامنهاد کنونی بوده است. هم چنین تاریخ و جغرافیای سیستان و زابلستان نامدار تاریخی نیز جدا از سیستان و زابل یک وجبی و جعلی کنونی بوده است. تاریخنگاران و جغرافیدانان اسلامی از قرن اول تا قرن سیزدهم هجری، یعنی از زمان پیغمبر اسلام تا دورة شاه شجاع ابدالی افغان، از بلاد شمالی افغانستان امروزی به نام خراسان یعنی کشور آفتاب و از بلاد جنوبی آن به نام سیستان یعنی سرزمین رادمردان یاد کرده اند.... الف: جغرافیای تاریخی زابلستان زابلستان باستان شامل تمام رشته كوه البرز یعنی جبال هندوكش و بابا است که از واخان و پامير در شمال شرق افغانستان آغاز شده و تا زرنگ و پوشنگ در جنوب و جنوب غرب افغانستان به صورت منحنی و خمیده کشیده شده است. زابلستان باستان یا خراسان قرون میانه، شامل تمام بلاد حوزة بلخ و بدخشان و سمنگان و کهندژ و جوزجان و بغلان و پروان و بامیان و غزنی و بادغیسات و همة غورستان و سیستان تاریخی بوده است. مركز اين محدوده یعنی زابلستان مركزي، امروزه بنام هزارستان يا هزارجات ياد ميشود. جغرافیای تاریخی زابلستان و هزارستان (2) اگر در منابع نامبرده دقت شود، فهمیده میشود که از قرن هشتم و نهم هجری به این سو همان بلخیان، زابلیان، سیستانیان، باختريان، خراسانيان، غرجستانيان و غوريان با همة ویژگی های همسان زبانی و مذهبی و فرهنگی و جغرافی خویش، به نام هزاره ياد شده اند... ادامه این مقاله را در لینک زیر بخوانید: republicofsilence.org/fa-AF/article/9184/
استاد فاضل کیانی :: شاهان آریایی در سرزمین آریایی:: ما به فرضیات متضاد و نظرات سیاسی برخی از آریاسازان قرن نوزده و بیست میلادی کار نداریم و به این هم کار نداریم که امروزه کیها خود را آریا و سرزمین خود را ایران و خراسان و سیستان و زابلستان، و زبان خود را زبان هندو- آرین نامیده اند؛ اما از بررسی اسناد و منابع مختلف و دلایل بیشمار تاریخی، جغرافیایی، زبانشناسی، قومشناسی، و از تندیسها و تصاویر و آثار باستانی و شواهد زبانی بجا مانده در افغانستان و حواشی آن، میتوان نتیجه گرفت که: بخش مهمی از قوم هزاره و برخی از مردمانی که امروزه به نام تاجیک زندگی میکنند،منظور هزاره هایی که با هویت تاجیک و پشتون و ازبیک در افغانستان زندگی میکنند از بومیترین ساکنان مملکت اند و هزاران سال پیشتر از اینکه دیگران خود را آریا و سرزمین خود را سرزمین آریایی و یا ایران، پارس، سیستان، زابلستان، خراسان بنامند، ساکنان بومی جبال هندوکش و بابا یعنی نیاکان هزاره، خویشتن را آریان و سرزمین خود را به نام جایگاه آریایی و ایران و سیستان و زابلستان و خراسان و اُپارسین و هَرابرز و سرزمین کیانیان میخوانده اند. این یک ادعا نیست؛ بلکه یک سخن مستدل و قابل بحث و اثبات علمی است.اما تاریخ این قوم باستانی در قرن اخیر توسط دروغ نویسان تاریخ تبانی به یغما رفته است. شاهان تاریخی مردمی که امروزه هزاره نام گرفته اند، از طریق سرودهای ویدی و اوستایی، منابع فارسی و عربی دوره اسلامی، تاریخ ادبیات فارسی و شاهنامهها، و از طریق مجسمهها و ویرانشهرهای باقی مانده در بلخ و کاپیسا و غوربند و بامیان و سیستان و هرات و بادغیس و... شناخته میشوند و در منابع کهن تحت عناوین ذیل یاد شده اند. یکم: پیشدادیان و کیانیان در دوران پیش از اسکندر، به مرکزیت بامیان و بلخ. به مدت حد اقل 3500 سال دوم: باختریان: مانند حاکمان یونانی- باختری در دوره پس از اسکندر، به مرکزیت بلخ. سوم: زابلیان: مانند خاندان سام که از دوران کیانیان تا دوره اسکندر و پس از آن تا دوره اسلام به مركزيت غزنی و غور حکومت کرده اند. چهارم: خراسانیان: که در دوره اسلامی به نام دهقانان فارسی حکومت محلی داشتند. مانند: برازندگان مرو، بلخ، هرات، پوشنگ، غرجستان. پنجم: سیستانیان: مانند دهقانان فارسی سیستان. ششم: برمکیان بلخ که از قرن نخست هجری تا حدود قرن چهارم در بلخ، سيستان، مرو، هرات، باميان و غرجستان به عنوان حاکمان مذهبی و سرپرستان معبد نوبهار بلخ حکومت محلی داشته اند. هفتم: غرج الشاریان: مانند: 1- شاران غرجستان 2- شیران بامیان که از آل سام و شَنسب بودند و از قرن نخست هجري تا حدود قرن پنجم هجری، به مدت 500 سال به مركزيت غرجستان، بامیان و ... حکومت کرده اند. یکی از شاران غرجستان به نام شنسَب بن خُرنگ با شماری از سران غرجستان در سال 36 هجری در کوفه به محضر امام علی رفت و از او پرچم و حکومتنامه گرفت. هشتم: گوزگان خدایان یا آل فریدون: که همدوره با سامانيان به مركزيت جوزجان حکومت محلی داشته اند. نهم: صفّاریان سیستانی: مانند یعقوب لیث صفّاری و برادرانش که از سال 247 تا 298 ق، به مدت 51 سال، به مركزيت زرنج حکومت کرده اند.حکومت امیر خلف آخرین حاکم سیستانی توسط سلطان محمود غزنوی سقوط داده شد. دهم: سلاطین غوری و آل کُرت غوری: این دو سلسله که به نام غوریان بزرگ و خورد نیز یاد شده اند، از سال 540 تا 838 ق، به مدت 298 سال به مركزيت غور و هرات حکومت کرده اند. غیاثالدین پیرعلی آخرین پادشاه آل کُرت غوری توسط تیمور لنگ در مرکز حکومتش قلعه اختیار الدین هرات دستگیر و سپس کشته شد. یازدهم: ملوک کیانی و پهلوانی نیمروز: که از دوران پیش از اسلام تا قرن 18 میلادی یعنی تا زمان حمله نادر قلی بيك افشار و آمدن اوغانان ابدالی، به مركزيت زرنج و نادعلي حکومت محلی داشته اند. ملک بهرام خان کیانی آخرین حاکم کیانی سیستان توسط اردوی خرابکار نادرشاه افشار از سیستان رانده شد و با سقوط حکومت ملک بهرام خان کیانی، سلطنت حد اقل سه هزار ساله کیانیان هزاره در بلخ و سیستان به تاریخ پیوست.
چرا نیمی از نام "کلیله و دمنهی بهرامشاهی" حذف شده؟ برزویهی پزشک مروزی "کلیله و دمنه" از روی چند اثر هندی که مهمترین آنها پنجه تنتره (به سانسکریت पञ्चतन्त्र؛ Panchatantra) از زبان سانسکریت بهفارسی برگرداند. در دوران اسلامی، روزبه پوردادویه (ابن مقفع)، آن را بهعربی ترجمه کرد. متن فارسی کلیله و دمنه نابود شده بود، اما چندین بار از عربی بهفارسی برگردان شده است که مهمترین برگردان، نوشتهی نصرالله منشی، وزیر بهرامشاه غزنوی است. نصرالله منشی، کتابش را بهنام «کلیه و دمنه بهرامشاهی» نامید. اما در سالهای اخیر، این کتاب در ایران بهچاپ رسیده که نیمی از نام آن را حذف کردهاند. دلیل حذف نیمی از نام کتاب، هرچه باشد، بهانکار شدگی هویت غزنوی آن میانجامد و سوتفاهم و دلآزاری همزبانان افغانستانی را بههمراه دارد. کلیله و دمنهی بهرامشاهی، در دربار بهرامشاه غزنوی در غزنه نوشته شده و نمایندهی پارادایم ادبی غزنه و شاهکار ادبی زبان فارسی است. #محمدی_شاری @Mohammadishari
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها بخش دوم مقاله ۱۳: انحراف تاريخ آريانا و ضعف هزاره ها در جریان تاریخ 10- همگام با تغيير نام خراسان و تعليق تاريخ آن ، صفويان كه در غرب خراسان (كشور پارس و عراقِ عجمِ قرون وسطي= ايران كنوني) قدرت گرفته بودند ، كم كم مرز هاي خود را جدا کرده و تثبيت نمودند. آنان جسته گريخته نام ايران را بر كشور خود به كار بردند تا اينكه در سال 1314 ش، رضا شاه پهلوي سرزمين پارس را رسما بنام ايران نام نهاد و از طرف بعضي كشور ها رسميت يافت. [1] تغيير نام افغانستان و ايران همانند دو تيغة قيچي بود كه تاريخ آرياناي كهن و تاریخ خراسان زيبا را بريد و ملت ما را دچار گُسست تاريخي و بحران هويت ساخت. پروسة افغان سازی و پارسی زدائی در افغانستان از طرفی و پروسة پارسی سازی و ترک زدائی در ایران از طرف دیگر باعث گردید که فرهنگ و تاریخ آریانا و ادبیات دری کاملا به طرف غرب رانده شود و همسایة تشنه غربی ما نیز از آن با گرمی استقبال نموده و خوشبختانه در حفظ آن با جان و دل کوشیدند.
عمده ترین منابع این تحقیق منابع و اسناد ذیل است. الف) کتاب «رِیگ بَید» (مربوط به حدود1500 تا 2500 سال پیش از میلاد) ب) پنج کتابِ «اَوِستا» شامل: گاتها و یَسناها، یَشتها ، وَندِیداد، خُرده اوستا، وِیسپَرَد) (630 پیش از میلاد، عهد کیانی) ج) تفسیرهای اوستا به زبان پهلوی، مانند: بُندِهش، دینکَرد، مِینُوخِرد. ( عهد ساسانی) د) شاهنامه ها چون: شاهنامه نثر ابوالمؤید بلخی بنام گرشاسبنامه. ( قرن سوم یا چهارم هجری) [1] و شاهنامه ابو علی محمد بلخی، و تهمورث نامه مسعودی مروزی ( اواخر قرن سوم) و گشتاسبنامه دقیقی بلخی (نیمه قرن چهارم). و شاهنامه ابومنصوری که مقدمه آن بنام «مقدمه قدیم شاهنامه» شهرت و اعتبار ویژه دارد. (نیمة قرن چهارم) و شاهنامه معروف ابوالقاسم فردوسی (اواخر قرن چهارم، غزنی) ه) پارسنامه ها و کهن ترین تواریخ نثر پارسی[2] چون: «شاهنامه نثر» ابوالمؤید بلخی - که ذکر شد- و «مقدمة قدیم شاهنامه» ( نیمه قرن چهارم) و «تاریخ بلعمی» (نیمه قرن چهارم، بخارا) و «حدودالعالم» جوزجانی (قرن چهارم) و «تاریخ سیستان» از نویسندة نامعلوم (قرن پنجم، چاپ ملک الشعراء بهار) و «نوروزنامه» عمر خیام نیشابوری (قرن پنجم) و «تاریخ گردیزی» (زین الاخبار) از عبدالحی گردیزی ( قرن پنجم) و «تاریخ بیهقی» ( قرن پنجم، غزنی) و «مجمل التواریخ والقصص» از نویسندة نامعلوم (قرن ششم) و «طبقات ناصری» از منهاج سراج جوزجانی (قرن هفتم، هند) و) تواریخ دورة اسلامی به زبان عربی چون : «تاریخ طبری» ابن جریر طبری (قرن سوم) و «تاریخ یعقوبی» احمد یعقوبی (قرن سوم) و «تاریخ حمزه اصفهانی» (قرن چهارم) و «البدء و التاریخ» ابوزید بلخی یا طاهر بن مطهر مَقدِسی بُستی (قرن چهارم) و «غُرَر السِیَر» ثَعالِبی مَرغَنی غوری (قرن چهارم) و «مروج الذهب» مسعودی (قرن چهارم) و «آثار الباقیة» و دیگر آثار ابوریحان بیرونی (قرن پنجم) و «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر (قرن ششم) و «تاریخ ابن خلدون» (قرن هشتم) چهار: درين تحقيق تلاش شده شفاف سخن گفته شود. مانند عده اي نويسندگان که در اثر تهی دستی، بر اساس نقل قول از این و آن قلم فرسایی کرده و به شکل ملال آوری با الفاظ بازی کرده اند، عمل نکرده ام. سعی شده که مطالب و نكات تاريخي با ذكر دليل و شاهد، بر مصداق خاص جغرافیایی و قومی تطبيق شود. تلاش شده که سخنان پا در هوا و مجمل و بدون مصداق خارجي گفته نشود و عبارات رایج برخی از دوستان را چون: «فرض بر این است» «شايد اين طور باشد» «احتمال دارد چنين باشد» «ظاهرا چنين است» «بعضي محققين چنان مي گويند» «محققين جديد چنين گفته اند» «بعضي چنين تصور كرده اند» و... را کمتر به كار برده ام. نخواسته ام با شعبده بازی و بازي با كلمات، خود يا خواننده را بفريبم. به هر حال قضاوت با شما است. نسبت به بنده هم نقاد باشيد. هيچ كس دوغ خود را ترش نمي گويد. پنج: این تألیف در ضمن یک پیشگفتار و یک کلیات و در چند بخش اصلی شامل فصل های متعدد تدوین شده است. فاضل کیانی، تابستان ۱۳۸۹ خورشیدی
چند سخن از قوم هزاره ها من افغان نیستم. زیرا: 1. نام تاریخی وطن من افغانستان نیست. 2. فرهنگ و زبان و ادبیات اساطیری و تاریخی من به زبان افغانی نیست. 3. هیچ یکی از کتب تاریخی و جغرافیایی سرزمین من به زبان افغانی نیست. 4. زبان دربار و تواریخ رسمی هیچ یکی از شاهان تاریخی ما زبان افغانی نبوده است. 4. ادبیات و زبان اَوِستا کتاب مقدس بلخیان و زابلیان باستان و زبان و ادبیات هیچ یکی از شاهنامه های زابلستان و سیستان به زبان افغانی نیست. 5. زبان هیچ یکی از اسلام شناسان، قرآن شناسان، راویان حدیث، عارفان، شاعران، تاریخ و جغرافیانگاران وطن ما زبان افغانی نبوده است. مثلا زبان رُمان بلخی (از یاران نزدیک رسول خدا و ملقب به سفینت الرسول) زبان شقیق بلخی، زبان ابراهیم ادهم بلخی (عارف بزرگ و نامدار اسلامی) زبان ابوزید بلخی (پدر علم جغرافیا در اسلام) زبان ابومعشر بلخی (پدر علم نجوم در اسلام) زبان جوانمرد قصاب بلخی، زبان وردان ابوخالد کابلی، زبان امام اعظم ابوحنیفة کابلی، زبان بوعلی سینای بلخی، زبان و دیوان مولانای بلخی، زبان و دیوان ناصر خسرو بلخی، زبان رابعة بلخی (نخستین شاعر زن فارسی) زبان بیرونی غزنوی، زبان سنایی غزنوی، زبان حنظلة بادغیسی (نخستین شاعر مرد فارسی) زبان محمد بن وصیف سیستانی (دومین شاعر مرد فارسی) دیوان و زبان عبدالواسع جبلی غرجستانی، زبان هجویری غزنوی (نویسندة نخستین کتاب عرفان اسلامی) زبان جامی بزرگ و خواجه عبدالله هروی و زبان هیچ یکی از هزاران مفاخر علمی و دینی و فرهنگی و ادبی و تاریخی وطن ما زبان افغانی نبوده است. بنا بر این من هم چون زادة این وطن و فرزند پدران خود هستم، لذا افغان نیستم.
واقعا با دیدن این گزارش خوشحال شدم بعد از چدین سال زادگاه و پسرکاکای خود را دیدم از عمق قبلم تشکر میکنم
سلام من از ایرانم درود وسلام میفرستم به مردم عزیز افغانستان عشقید همزبان ها🌹🌹🌹🌹♥️🌹♥️🌹♥️🌹♥️🌹♥️🌹♥️
ای ماشاالله به این شاهنامه خوانی
خوب ساعت تیره جناب اکرمی
آفرین بر این مرد، واقعا خاطرات روزهای قدیمی و شاهنامه خوانی ره زنده کرد در ما. ❤️ یک سلام میگفتی از قریه سرخ آباد برش، زیاد فاصله نداریم با کته خاک.
ماشاالله بسیار زیبا وعالی موفق باشید همیشه شیر بچه های وطن زنده باد بخصوص شیر بچه هزاره نام خدا 🇦🇫🇩🇪🇦🇫♥️🌷♥️🌷🇦🇫🇩🇪🇦🇫♥️🌷♥️🌷🇦🇫🇩🇪🇦🇫♥️🌷♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🇦🇫♥️🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷🇦🇫♥️🌷
نام خدا زیبا خواندین
مه هم کی د افغانستان بودم زیاد میخواندیم
لذت بخش بود
واقعا عالی برنامه شما عالی است.
بسیار عالی 👍
Movafgh bashi
تشکر
فوق العاده مردم خوش برخورد و خوش اخلاق😍
دوستان عزیز از چینل ام دیدن نموده حمایت و سبسکرایب کنید.
فراموش نکنید که در یکی از ویدیو هایم کمنت بگذارید تا جبران کنم
تشکر
مه ره به یاد کاکاجانم انداخت شب ها در کنارش همه دور هم می نشستیم شهنامه میخواند در ولسوالی دوشی ولایت بغلان هم ای رسم شهنامه خوانی میان ریش سفیدان و بزرگ سالان در شب های دراز زمستان و در مراسم عروسی ها و بعضی محافل دیگه بود
یادش بخیر از این شبها زیاد خاطره ها دارم
چه فضای گرم داشت
یادش بخیر شاهنامه خوانی استا اسلم .
درود براستاد ممنون🌹🌹♥️🌹
چقدر جالب بود ماشاءالله
👍👍👍👍👌
😘😘😘
بسیار عالی بود این شاهنامه خوانی.
امکان دارد این شاهنامه خوانی را ادامه دهی؟
بیننده کم دارد
@@HazaragiMusicChaneln شما برنامه شاهنامه خوانی را ادامه دهید بیننده پیدا می شود.
آفرین قومای بهسودی! یک چکر برو اکرمی بیرار طرف سرخ آباد حصه دو بهسود. نزدیک راموز است.
چشم
اما بعضی مشکلات وجود دارد
گوسله
آبه، آیه و آورتنه؛
نشانگر جایگاه ارزشمند «زن» و «مادر» در لهجهی هزارگی:
لهجهی هزارگی، یکی از لهجهی اصیل و فاخر پارسی است. این لهجه، به دلیل آنکه در زادگاه زبان پارسی بالیده، اصیلترین ویژگیهای کهن این زبان را در دل خود زنده نگهداشتهاست. هزارهها به مادر از چند تعبیر بهره میگیرند، یکی «آبه» و دیگری «آیه» است. به زن، «آورتنه» میگویند. به پاس تجلیل مقام ارزشمند زن و مادر، این واژهها را تحلیل میکنم؛
آبه:
این واژه از دو بخش «آب» و «ـه» نسبت تشکیل شده و منسوب به آب است. به ذوق سرشار و شاعرانهی این مردم باید درود فرستاد!
از نگاه نماد شناسی، آب نماد حیات، زایندگی، پاکی و مهربانی است. در پیشینه¬ی فرهنگی این مردم آب معنا و جایگاه فرازینی داشته که در آیین ودایی، «سرسوتی» [هیرمند] به عنوان خدای آبها و رودها یاد میشده است. این واژه را بیشتر با پسوند «اَی» به معنای دوست داشتن به گونهی «آبَی» به کار میبرند، یعنی مادر دوست داشتنی من!
آیه
این واژه نیز از دو بخش «آی» که بن فعل مضارعِ «آمدن» است، و «ـه» نسبت تشکیل شده است. آیه، یعنی کسی باعث آمدن انسان میشود. هر دو واژه تاکید بر آفرینشگری مادر دارد، تا جایگاه مادر در نگاه مردم همچنان برجسته آسمانی جلوه کند.
آوُرتنه:
آورتنه، به معنای بانو و زن است. این واژه، از سه بخش «آوور»، «تن» و «ـه» نسبت ترکیب شده است. هزارهها به ابر، «آوُر» میگویند. جالب است که در کتاب شریف اوستا که حدود سه، تا سه هزار و پانصد سال پیشینه دارد، نیز مطابق لهجهی هزارگی «آوور» آمده است. تعبیر زیبا و شاعرانهای که از ذوق سرشار مردم هزاره جاری شده است، به معنای «ابرتن».
از نگاه نمادشناسی، ابر، نماد زایندگی، آسمانی بودن، پاکی، ملایمت و نرمی و انعطاف است.
خاتو
هزارهها به مطلق زن، با عنوان «خاتو» یاد میکنند. در دستگاه زبانی آنان، واژهای که به «ون» ختم شود، نون آن میافتد. جالب است که در اوستا این عنوان مطابق لجهی هزارگی، «خوتو» امده است، بدون نون آخر!
شواهدی وجود دارد که از بلندای مرتبت «زن» روایت میکند؛
ایزدبانو، در آیین مترایی جایگاه الهگی دارد. پس از ظهور زردشت، این جایگاه در دیانت مزدیسنایی نیز برجسته ماند.
آناهیتا، در ایوان مجسمه بزرگ «سلسال» که سوار بر ارابه در حرکت است، مفهوم برجسته و معنادار آیین میترایی را به خود دارد؛ جایگاه زن در حد پرستش!
تندیس «شمامه»، بر اساس نظر کارشناسان، پیش از سلسال ساخته شده است، که نشانهی کرامت زن در این جامعه بوده و هست. زن در ادیان میترایی و مزدیسنایی مرتبت رفیعی دارد، بر خلاف آیین بودایی و... و این تندیس نشاندهندهی بیگانگی بودایی شمامه است.
در جامعهی هزاره، زن جایگاه متفاوتتر است از بقیه ملیتها دارد، زن مشاور مردان است، زن گاهی جهتدهندهی امور خانواده است، گاهی زنان رئیس قبیله و طایفه بوده، برخی از طوایف بهنام مادرشان یاد میشود.
زادروز فرخندهی حضرت زهرا (س)؛ روز گرامیداشت زن و مادر را گرامی میدارم و این روز فرخنده به همسر فرهیخته و مهربانم و همه بانوان گرامی تبریک میگویم!
#Mohammadishari
👍
😘😘
Ich liebe euch alle.
کانال جدید مریم خرمی را سبسکرایب کنید تشکر دوستان عزیز لطفا
چشم
سیاست برادر نمیشنا سه 😁😁😁 به خاطر همین درس وپندهای خوب عرق درخونیم 😑😑😑
نام خدا بیرار از مو ره
ارسال توسط فاضل کیانی
نظر بدهید
مقاله 40) آیا شاهنامه ها افسانه است؟ (بخش 2)
تاريخ : سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱
ما باید از خود بپرسیم که چرا نامهای تاریخی افغانستان و ایران عوض شده است؟ و چرا شاهان پيشدادي وكياني بلخ و زابلستان كه نماد کاملِ قوم آریان و سمبل تاريخ ایران کهن وستون فقرات ريگ بَید و اَوِستا و پارسنامه ها و شاهنامه ها هستند، امروزه از تاريخ نوین افغانستان و ایران حذف شده و افسانه تلقي مي شوند؟
دان تنور هم مربوط بهسود است یا بامیان؟
کشف سنگنوشتهای به زبان باختری در جاغوری:
سنگنوشتهای به خط و زبان باختری در جاغوری کشف شد. داستان این کشف، این گونه است. چندی پیش مطالبی را زیرعنوان «سنگنگارههای ارزشمند»، نشر میکردم که دوستی به نام «روحالله جوادی» عکسی را از سیاهزمین جاغوری فرستاد. این عکس با خط کهنی نوشته شده بود. این سنگنوشته را معرفی کردم. استاد «علی محمدی» از فرانسه تماس گرفت که عکس را برای دکتر «کورن»، استاد زبانشناسی زبان باختری و دیگر زبانهای کهن شرقی فرستاده است و ایشان از دیدن این عکس شگفتزده شده است. دکتر کورن این عکس را برای پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز، متخصص زبانهای سغدی و باختری و استاد انگلیسی در دانشکدة مطالعات شرقی و آفریقایی (SOAS)، دانشگاه لندن، فرستاده بود و ایشان خواهش کرده بود که عکسی دقیقی از این سنگنوشته فرستاده شود. من این پیام را به «احمد جاوید بختیاری» فرستادم. ایشان عکسهایی با کیفیت بهتری را فرستاد که چند روز بعد استاد «علی محمدی» پاسخ پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز را این گونه پس فرستاد:
«دکتر کورن لطف کرد و عکسهای شما را که از سنگ نوشتهای به خط باختری در نزدیکی جاغوری گرفته شده بود، در اختیارم گذاشت. این کشف هیجانانگیز را تبریک میگویم! عکسها عالیاند و من قادر بخواندن تمامی حروفهای آن شدم؛ اما همه چیز را نفهمیدم؛ زیرا چند کلمة ناشناخته در آن است و حروفهایی را در اخیر هر جمله کم دارد. البته به طور روشن این سنگنوشته مربوط به دوران زبان باختری است. به احتمال زیاد باید در سال 535 مطابق 757 میلادی نوشته شده باشد. نام نویسندهِ تصدیقکننده نیز نام باختری است که «باگیتز» باشد. مهمتر و جالبتر از همه ذکر نام «فرومکیسر» به عنوان پسر شاه معرفی شده است. در این تاریخ شاه معروف زنده نبوده است و او در سال 745 میلادی وفات کرده است. «بگیتز» شاید پسر ارشد ایشان بوده باشد. این نام شاه است که تا قرن هشتم میلادی در مناطقی از آسیایمیانه و افغانستان امروزی حکمروایی میکرده است.»
پروفسور نیکلاس سیمز-ویلیامز نوشته است که پژوهش تکمیلی این سنگنوشته را در مجلة پژوهشی معتبر جهانی نشر خواهد کرد. امید است این سنگنگارهها بتوانند دَرِ مطالعات جدیدی را در افغانستان و ایران بگشایند و باعث شوند که تاریخنگاریهای جعلی و کتمانکاری در مورد مردم هزاره به پایان برسد.
از استاد علی محمدی، احمد جاوید بختیاری و روحالله جوادی سپاسگزارم که کمک کردند که این سنگنوشته شناخته شود.
منبع:
www.iran-inde.cnrs.fr/membres/membres-permanents/korn-agnes.html?fbclid=IwAR0X8-FAX-1r6vJT3o-Pn_H0Kvv9OdD_hHonrzGCMD5teJUxLbzgFpLwPd8&lang=fr
en.m.wikipedia.org/wiki/Nicholas_Sims-Williams
اسم این خانم، محقق آلمانی، پروفسور Korn Agnès و پژوهشگر در مرکز تحقیقات فرانسه CNRS است. مسئول تحقیق در INALCO ساربون پاریس، متخصص تاریخ زبانهای قدیمی مانند پهلوی، فارسی قدیم، اویستایی، بلوچی، تخاری، ارزی و... است.
Bactrian inscription jaghori 1
Dr Korn has kindly passed on your photos of the Bactrian inscription on a rock near Jaghori. Congratulations on this exciting discovery! The photos are excellent and I have been able to read almost every letter. I do not understand everything, as there are several unknown words as well as letters missing at the end of some lines, but it is already clear that the inscription begins with a date in the Bactrian era, probably equivalent to 757 C.E., and ends by naming the writer, who has the attested Bactrian name Bagits. Most interesting is the mention of Frum Kesar, described as the "son of the lord". At this date he cannot be the famous ruler of that name, who died ca. 745, but is perhaps his grandson.
With best wishes and thanks,
Nicholas Sims-Williams
از صفحه دکتر حفیظ شریعتی
بامیان گهواره تمدن آریانا
استاد فاضل کیانی ::
بامیان یا غور شرقی در قلب جبال زابلستان تاریخی، گهواره تاریخ و تمدن کشور آریانا / افغانستان است. سرزمین بامیان، جغرافیا و فرهنگ و تمدن شمال و جنوب هندوکش یعنی باختر و کابلستان را باهم پیوند میدهد. بامیان و درههای پیرامون آن پر از آثار و علايم آباداني و مدنيت باستانی است، بطوری که امروزه استان بامیان به صورت یک نگارستان و موزه زیبای تاریخی به نظر میرسد.
بامیان در سال نهم هجری و در هنگام دیدار هیوان تسانگ، یکی از مجللترین مراکز دینی، صنعتی و فرهنگی در تمام آسیا بود.
مناظر شگفت انگیز طبیعی مانند: آبهای روان، آبپرانهای بلند، درههای سرسبز، کوههای رنگارنگ، پارک ملی بند امیر، دریاچههای کوه بابا، چشمههای آب گرم، حیات وحش غنی، گلهای رنگارنگ و گیاهان گوناگون دارویی، آثار عظیم مدنی و فرهنگی و هنری چون: پیکرههای سنگی 55 متری صلصال و 38 متری شهمامه معروف به بودا، مَزگَتها و نگارههای نفیس و رنگی، هزاران مغاره صنعتی و شهرکهای باستانی، چون: مغاره چهلستون، شهر ضحاک، شهر غلغله، قلعه چهلبرج و مغارههای عجیب طبیعی و افسانه هاي گوناگون و حيرت انگيز آنها در میان مردم محلی، هر کسی را غرق در حیرت و تفکر و تخيلات قرون گذشته کرده و بی اختیار وادار به تعظیم میکند.
آثار مختلف باستانی بامیان و شهرهای پیرامون آن، ما را به واقعی بودن تاریخ و سلطنت شاهان پیشدادی و کیانی و به فهم و درک روایات اَوِستا و شاهنامهها کمک کرده و آنها را عینی و قابل تطبیق میسازد. 1. مغارههای چهلستون از دوره شکار در مرکز بامیان. 2. چندین هزار مغاره صنعتی در دل کوهها و تپههایی واقع در دره فولادی، سُرخدر، دره اژدر، دره ککرگ، دره سنگ چسپان و... 3. دو تندیس ایستاده 55 متری صلصال و 38 متری شهمامه و سه تندیس نشسته دیگر. این دو مجسمه ایستاده عظیم به عنوان عجایب جهان در یونسکو ثبت شده است. 4. بیش از سه هزار مغاره صنعتی و مَزگت و سالن و اتاق در اطراف مجسمههای یاد شده. مغارهها که در گویش مردم به نام سُمُوچ یاد میشوند، به اشکال مربع، مستطیل، مُدور و شش گوشه ساخته شده اند و در دیوارههای کوه سنگی همانند کندوی زنبور به نظر میرسند. سُمُوچها با مهندسی بسیار عالی و نگارههای رنگی و زیبا ساخته شده و از طریق راهروها، دهلیزها و زینهها به یکدیگر وصل شدهاند. 5. قلعه ضحاک و غار ضحاک که به قول شیروانی: دارای دوازده هراز باب خانه و هزار باب دکان در درون کوه سنگی کنده شده است.
6. شهر نریمان متصل به شهر ضحاک. 7. غار فریدون عادل در درة شهیدان. 8. زیارتگاه یا خاک کاوه آهنگر در حدود 8 کیلومتری بامیان در سمت غرب شهر ضحاک. 9. ویرانه های شهر غلغله و شهر زیر زمینی آن (شهر مرکزی بامیان). 10. قلعه دختر 11. مغارهها و بناها و مجسمه ده متری منسوب به بودا در درة ککرگ. 12. مغارهها و بناهای درة فولادی. 13. مغارهها و سموچها و دو تا جهیل در درة چاشت در فیروزبهار یکهاُولنگ (جِهچشت = چیچَست اوستایی) 14. بقایای شهر باستانی بربر در بوم فیروزبهار یکهاُولنگ. 15. قلعه شگفت انگیز چهلبرج در یکهاُولنگ. 16. شهرک گوهرگين در فیروزبهار یکهاُولنگ با برجها و سردابههایی که چندین سردابه آن از دوره باستان و هفت برج آن از دوره شاهان غوری بجا مانده است. 17. یک اِستُوپه (معبد بودایی) در قریه کِیلَگان در 48 کیلومتری شمال غرب یکهاُولنگ. 18. آثار باستانی دیگر در یکهاُولنگ مانند: مغاره های صنعتی قریه شاه نهنگ و قاشقوله و بیدمشکی و تنگی سفیدک و سر سُم و سه خوال و دهن دره پلنگ و... که در آنها خانهها، سالنها و اتاقهایی دارای رواق و تاق و تاقچه و پلاستر و نقاشیها دیده میشوند. تیم باستانشناسی مشترک افغان- جاپان این مغاره ها را دیده و از آنها گزارشهایی تهیه کرده است. 19. درياچه هاي قله های بابا و حوض شاه فولادی. 20. آثار درة اژدر با دو اژدر سنگی خورد و کلان. 21. بند هفتگانه و اسرار آمیز یکه اُولنگ در 80 کیلومتری غرب بامیان معروف به بند امیر. 22. قلعه زاق بر سر کوه زاق در منطقه رستم یکهاُولنگ. 23. شهر یاقوت بر سر کوه توپ در سر سیرداق رستم. 24. تندیس 17 متری خوابیده در قُول غوزه 25. لخشوم قلعه در شیبر و قلعه اللهداد خان. 26. آثار باستانی سر خُشک در ولسوالی شیبر بامیان. 27. آثار باستانی و کاروانسرا و قلعه شش برجه در کالو در همسایگی معدن معروف آجهگگ. 28. کاروانسرای نزدیک شش پل 29. کاروانسرای اخضرات در ولسوالی پنجاب 30. قلعه باستانی و چشمه شگفت انگیز چهلتن دره هاجر در کَهمَرد. 31. کوه زیبای عروس. 32. مغاره های شگفت انگیز طبیعی چون: غار یخی قازان، غار لیگان، غار مَنتَهگَگ، غارهای دره سنگ چسپان و دره سوماره. 33. کوهای زرد و سبز و سرخ. 34. آبهای خروشان و چشمههای جوشان از قله های
یعقوب شیر سیستانی:
یعقوب شیر سیستانی مشهور به «یعقوب لیث صفاری» یکی از شهریاران فرهیختۀ سیستانی است که با فرزانگی از زبان پارسی پاسداری کرد. شاعری که در دربارش به عربی شعر گفته بود را نکوهش کرد که «چیزی که من درنیابم، چرا گفتن؟».
زادگاه یعقوب، دیۀ «قرنِین»، در کنارۀ خاشرود، میانۀ زرنگ، بست و فراه در سیستان تاریخی است. سیستان تاریخی پیش از اسلام از غزنه تا زابل ایران بوده، در دورۀ اسلامی که خراسان بزرگ به دو ولایت خراسان و سیستان تقسیم شد، کابل و گردیز نیز جزو سیستان شد. شرود ناحیهای است در شمال شرق شهر زرنج و چخانوسر میان دشت بکوا و دشت مارگو در کنار راست دریای خاشرود.
خاشرود یکی از ولسوالیهای ولایت نیمروز در جنوب باختری افغانستان است که جمعیت آن در سال ۲۰۰۶ میلادی، ۳۵.۳۸۱ نفر اعلام شدهاست. راولینسون در نقشة خود قرنین را با فاصلهای بهنسبت زیاد در شرق چخانسور نشان داده است.
هویت یعقوب صفاری:
نکتۀ جالبی که از دید بسیاری از تاریخ نویسان دور مانده، اصالت بومی یعقوب صفاری است. یعقوب از سیستان برخاسته و در قلمرو حکومت شیران و شاران قرار داشته است. پایتخت زمستانی شاران زمینداور/ گرشک و جایگاه تابستانیشان فیروز کوه غور بوده است. زادگاه حمزۀ آزرک شاری نیز رَوَن و چول، نزدیک گرشک است.
لقب اصلی صفاریان، «شیر» است که به «لیث» عربی ترجمه شده است. چنان که شیران بامیان را «اسد» ترجمه کردهاند. عبدالحی حبیبی لقب خاندان صفاری را شیر دانسته است. (حبیبی، 1386: 274).
برخی از تاریخ نویسان، او را فردی مجهول دانسته و برخی برای او نسبنامۀ ساسانی ساختهاند.
#یعقوب_شیر_سیستانی
#یعقوب_شیر
#شیران
#محمدی_شاری
هندوکش؛ پارس:
هندوکُش رشتهکوهی در افغانستان و دنباله رشته کوههای هیمالیا از نزدیک پامیر داخل افغانستان است که از جنوب بدخشان (راگا، زادگاه زردست) گذشته در دره بامیان که آغاز کوه دیگری است بهنام کوه بابا، پایان مییابد.
هندوکش، یکی از شاخههای سلسله کوههایی است که در اوستا (زامیاد یشت و یسنا) بهنام اوپائیری سئن بهمعنای فراتر از پرواز شاهین یاد شده که متنهای پهلوی اپارسین و متنهای زبان فارسی به پارس تبدیل شده است.
ابوریحان بیرونی از هندوکش با نام «شاهین» نام برده است. شاهین٬ دیگردیسی سئن (سین، سی) یعنی سیمرغ و شاهین است.
فردوسی، هندوکش چنین توصیف میکند:
یکی کوه بینی سر اندر سحاب
که بر وی نپرّید پرّان عقاب_ فردوسی
در پی شکست دارا کیانی بلخی، یونانیها حاکمیت یافتند که در زمانهی حکومت یونانیها و بازماندگانشان نام مناطق با زبان یونانی رواج یافت، بهبخدی (بلخ بامی) باکتریا، به اوپائیری سئن «پاراپامیزوس» و به هرخوتی (هیرمند) آراکوزیا و... گفتند.
یونانیها مدت شش سال در حوزه مرکزی ایران باستان (هندوکش و بامیان) درگیر پایداری مردمی بودند، که بخشی از هندوکش را کوه بربر یا باربار نامیدند. بند امیر بامیان نیز بند بربر باد میشده است. در جریان گذر اسکندر از بامیان بهسمت بلخ که هندوکش میگذرد، بسیاری از سربازان اسکندر در جنگ، برف و چنگ (مه) نابود شدند. آنان هندوکش را بهعنوان «کوه قاف» و آخر دنیا میپنداشتند و گذر از آن بهعنوان معجزهی گذر از ظلمات نام بردهاند. (ن.گ. جان هلنز).
یونانیها پارس را کوکازوس اندیکوس، یعنی قفقاز هندی نام گذاری کردند. و این نام یونانی، پس از سدهها، بهگونهی امروزی آن که هندوکش باشد، درامده است. نام کنونی هندوکش اصلا از همان کلمه اندیکس بهمیان آمده و آنرا (هندیکس) و (هندوکش) ساختند.
در برخی متنهای تاریخی بهنام هندکوه یاد شده است.
مقاله 6 : گسست تاریخی و بحران هویت - نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
موضوع: ~»-(¯مطالب تاریخی¯)-»~پنجشنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۸۹ 14:37
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
مقاله 6 : گسست تاریخی و بحران هویت
متأسفانه نسل كنوني جامعة ما مبتلا به بحران هویت و دچار گسست فرهنگي وتاريخي بي سابقه اي شده اند. شکست یک قرن اخیر و ستم و فقر و انزوا مانند تيغه هاي قيچي چنان بر جامعة هزاره فشار آورده كه آنان از همه چيز وا مانده اند و بجز غم زنده ماندن تمام چيزها را از ياد برده اند. شكست و انزوا باعث شد كه اين مردم کم کم از خود بيگانه شده و خودباوري و اعتماد به نفس را از دست بدهند وهمه چيز را از ياد ببرند؛ آنان نه تنها دچار خود فراموشي گشته اند بلكه دچار خود گريزي و تنفر از خود نيزگرديده اند. امروز نه فقط ديگران اين مردم را نميشناسند، بلكه خود آنها نيز چندان شناختي از خود ندارند.
ادامه مطلب
نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
از اینکه ملی فکر میکنیدتشکر
قربان شما
عید مردگان:
در فرهنگ رفتاری (آداب ملی هزارهها) شب بیست و نهم اسپندارمذ (اسفند) شب "عید مردهها" نامیده میشود. در این شب، برای خوشنودی مردهها، حلوای سرخ میپزند و پلته (فتیله- شمع) روشن میکنند. چند حانوادهی همسایه یکجا نذر حلوی سرخ را میپزند و هنگام تقسیم آن، موسفید محل، دعا میخواند و حلوا را بخش میکند.
این رسم ریشه در فرهنگ و باورهای دینی هزاران سال پیش هزارهها دارد. هزارهها بسیاری از آداب و رسوم ملی خود را بهروزرسانی کردهاند، مانند چارشنبه سوری، که رسم کهن و ملیشان است، به چارشنبه آخر صفر منتقل کردهاند. عید مردهها را به عید روزه و عید کته (قربان) نیز منتقل کردهاند، شب بیست و نهم ماه روزه و نهم ذیحجه را به عنوان عید مردهها گرامی میدارند، حلوا میپزند، پلته روشن میکنند و دعا میخوانند. در عید مردهها، خانمها "خوشبوی" (قنقوشو) میاندازند، یعنی دست در روغن مسکه میزنند و بر روی آتش میپاشند تا بوی خوش از آن بلند شود و میگویند: روح خوجه گورو شاد، روح رزوان شاد، روح جودابا (روح آبا و اجداد) شاد و... این رسم بدون شک، ادامهی آدهب و رسوم ایران باستان است.
مقدسی شامی یا شاری، نوشته که مردمان ایران باستان باور داشتند که مردهها شب عید به خانهی زندهها میآیند و از بوی خوش و نور شمع بهرهمند میشوند.
در باور انسانهای ایران باستان (میانهی بدخشان تا هرات) یمه (جمشید) نخستین شاه و فرمانروای دوران طلایی بی مرگی است که با ارتکاب گناهی نامعلوم مقام خود را از دست میدهد و نخستین کسی از آدمیان است که دستخوش مرگ شد و از این رو، شاه مردگان گشت. در ریگویدا و اوستا، جمشید به عنوان پادشاه ارواح مردگان یاد شده است.
لینکلن بر این عقیده است که یَمه، نخستین شاه و پیش نمونه شاهان به دست برادرش، مَنو پیش نمونه روحانیون قربانی شد. (سینایی، آریایی، ۶۱۹-۶۲۷.)
#محمدی_شاری
ارسال توسط فاضل کیانی
نظر بدهید
مقاله 35) آریاهای پیشدادی و کیانی در فروردین یشت
تاريخ : چهارشنبه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۱
فروردينيشت قديمترين و بلندترين يشتها است ... اسامي بيشتر از 350 (سيصد و پنجاه) نفر از پادشاهان و نامداران و دليران و پارسايان چه مرد و چه زن، در آن ضبط است و به فروهر هر يك جداگانه درود فرستاده شده است. فهرست اسامي از فقرة 87 با كيومرث كه نخستين بشر است، شروع شده و با فقرة 142 در ذكر نام «اِرِدَتْ فِذري» كه نام مادر سُوشيانت (منجی موعود و آخرين مخلوق اهورامزدا) است پایان يافته است. در پایان ميافزاييم كه فروردينيشت داراي بلندترين رتبة اخلاقي است و عقيده به فروهر از خصايص دين مزدِ يسنا (مزدا پرستی) است. در فهرست بلند اسامي خاص اين يشت ابداً به نامی بر نميخوريم كه يادآور پادشاهان ماد و یا عهدِ هخامنشيان يا اشكانيان و ساسانيان باشد.
[۵/۱۸، ۱۰:۰۹] amir: عربهای افغانستان:
[تازیها، تازیکان]
یکی از کشورهای که درگذشته شماری از طوایف و قبایل عرب، در آن زندگی میکردند، افغانستان بود. عربهای افغانستان از حدود نیمه دوم قرن اول هجری به بعد، به صورتهای مختلف، بویژه همزمان با فتوحات و سپاهیان اسلام، وارد منطقه شدند و در مناطق و شهرهای مختلف اقامت گزیدند. در یک نگاه کلی، قبایل مختلف عربی که در صدر اسلام وارد خراسان قدیم و یا افغانستان کنونی شدند عبارتند از:
«قبایل قریش، سلیم، البراجم، خزاعه، تیم، تمیم، قیس بن ثعلبه، ربیعه، ازد، بکر بن وائل، العنبر، مقاعس، البطون، مضر، اسلم، الجدید، اسد، عبدالقیس، ربیعه، خزاعه، هَمدان، مذحج، اشعری، کنده، طیّ، ازد و...» که از این بین، قبایلی چون: «اسد، عبدالقیس، ربیعه، خزاعه، هَمدان، مذحج، اشعری، کنده، طیّ، ازد و...» از عرب های «قحطانی» یا «جنوبی» بودند و به نوعی به اهلبیت(ع) نزدیک بودند و از نظر فکری و سیاسی از آنها طرفداری میکردند. اما سایر طوایف و قبایل، در شمار عرب های «عدنانی» یا «شمالی» بودند و با اهل بیت پیامبر(ص) میانه خوبی نداشتند...
افزون بر این، فاز دوم ورود عربها به افغانستان در عصر تیموریان صورت گرفت. در این دوره، هفت طایفه از اعراب، توسط امیر تیمور به منطقه آورده شدند که بنامهای زیر یاد می شدند:
1. «رشیدی» از قریشِ حرمین،
2. «بنی اویس یا بنوسی» از یمن،
3. «زنکویی»،
4. «شیبانی یا بنی شیبه» از حجاز،
5. «بانصری» از بصره،
6. «جعیانی» از نواحی کوفه و شام،
7. «اودمانی، خواجویی» از اعراب نواحی کوفه و شام و...
نکته پایانی آنکه: بخشهای از بازماندگان این قبایل اکنون نیز در شهرهای مختلف افغانستان، بویژه شهرهای حوزه بلخ زندگی کرده و در تحولات سیاسی و نظامی منطقه تأثیرگذار هستند.
علینقی میرحسینی
[۵/۱۸، ۱۰:۱۱] amir: منظور از تازی ها همان تاجیک های امروزی که نژاد ماران تورک و پدران عرب و از سال 1375 نام تاجیک را رسمی بر کشورشان گذاشتند و رسمی شد
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
مقاله ۱۷ : نام پادشاهان تاریخی زابلستان
از منابع تاریخی دوره اسلامی و از جای جای شاهنامه دانسته میشود که پس از کورنگشاه، در عهد کیان خاندان سام بر زابلستان فرمانروایی میکرده است و زابلستان و سیستان و سِند به ترتیب در زیر فرمان گرشاسب پیشدادی و نریمان و سام و زال و رستم بوده است. [1] زابلستان بویژه غور در دوره اسلامی در دست خاندان سوری و غوری که آنها نیز خود را از خاندان سام میدانستند، بوده است. اسامی بیش از هفت نفر از شاهان غوری که در قرون پنجم و ششم هجری در غورستان و بامیان و تخارستان سلطنت میکردند، پسوند سام دارد، مانند سلطان غیاث الدین محمد سام غوری و معزالدین سام بامیانی و غیره. تعداد سلاطین غوری پس از اسلام را سی و دو نفر نوشته اند. [2] در تمام منابع تاریخی و شاهنامه نام زابلستان و زابل از نام سام و خاندان وی جدا نیست.
ادامه مطلب
نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
مقاله 7 : خاورشناسان قابل اعتماد نیستند - نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
موضوع: ~»-(¯مطالب تاریخی¯)-»~دوشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۸۹ 12:39
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
مقاله 7 : خاورشناسان قابل اعتماد نیستند
جوّ حاكم و هياهوي قلم بدستانِ غالب و نام و عنوان نويسندگان غربی و یا شرقی، ما را نفريبند. كتب، زائيده انديشه و خواسته هاي آدم هایند، همان گونه كه آدم هاي بي غرض ومنصف كم اند، كتاب هاي بي غرض و منصف نيز كم مي باشند. حقايق بيشتر قرباني زندگي و منافع آدم ها شده است. غالب نويسندگان، زندگي و منافع و تمايلات خود را قرباني حقايق نكرده اند، يا اينكه شرايط سياسي حاكم به آنان اجازه نداده است كه تمام حقايق را بنويسند.
ادامه مطلب
نوشته شده توسط فاضل کیانی | لینک ثابت | آرشیو نظرات
[۵/۱۸، ۱۰:۰۷] amir: پنج نکته برای محققان هزاره شناسی
فاضل کیانی
برخی تصور میکنند که تنها از ذیل نام و کلمه «هزاره» می توان به تاریخ دور و نزدیک قوم هزاره دست یافت؛ اما این تصور یک اشتباه بسیار کلان و مبنایی است و تاریخ یک کشور یا یک قوم را تنها از ذیل نام فعلی آن نمی توان دریافت. چونکه نام اقوام و شهرها در طول تاریخ، پیوسته در حال تغییر و دگرگونی بوده است.
مثلا: 1. نام افغانستان در عهد باستان بنام آریانا و در دورة اسلامی بنام خوراسان و پس از سلطة افغانان (پشتونها) بنام افغانستان شده است. 2. نام بلخ در اوستا بنام »بُخدِی» و در زبان هیون تسنگ زایر چینی بنام «پُوهُو» و در منابع اسلامی بنام بلخ است. 3. نام کابل در اوستا بنام «وَهکَرت» و در شاهنامه بنام کابل، و در برخی منابع اسلامی بنام گنداره و حتی بنام هند یاد شده است. 4. نام قندهار و سرزمینهای پیرامون آن در اوستا بنام هتومند و در منابع دوره اسلامی بنام رُخج و تِگِین آباد و هیلمند است. 5. بلاد شمال قندهار در اوستا بنام «هَرخوَتی» و در زبان یونانی بنام «اراخوزیا» و در شاهنامه و منابع اسلامی به نام زابلستان و امروزه به نام هزاره جات و هزارستان است. 6. نام عراق کنونی در اوستا بنام «بَوری» و در منابع دوره اسلامی بنام «سوات» و عراق عرب است. 7. نام بخش اعظم ایران کنونی در اوستا بنام «مَازنَه» و در شاهنامه بنام مازندران و در منابع اسلامی بنام فارس و عراق عجم و یا جبال است. 8. نام پاکستان کنونی در اوستا بنام «هَپته هندو» (هفت آب هند= پنجاپ) و در شاهنامه بنام سِند و هند و در منابع اسلامی نیز بنام سند و هند یاد شده است. 9. قوم پشتون در تاریخ به نامهای افغان و اوغان و پتهان یاد شده و تاجیک به نامهای تخاری، کوشانی، تازیک، تازی و تیموری و... یاد شده و هزاره نیز به نامهای بلخی، زابلی، خوراسانی، سیستانی، غوری و غرجستانی یاد شده است. بنا بر این نمیتوان تاریخ واقعی سرزمینها و هویت اقوام یاد شده را از ذیل نام امروزی آنها دریافت.
بخشی از نويسندگانِ ما از روي خوش باوري به نویسندگان خارجی و داخلی پیش از خود شان، و يا از روي کم توجهی به منابع دورة اسلامی و یا از روی عقده، برای هزارهها تاريخ و هویت خنثي نوشته اند. آنها درین باره فرضیات بيگانگان را تكرار کرده و دست به خود كشي زده اند. آنها با چنین تاریخنگاری خود آب به هاون کوبیده و به وطن و تاریخ کشور و مردم خود جفا کرده اند. از همه درد آور تر اینکه: شماری از نویسندگان هزاره مینویسند که: ما آزره ایم و زبان ما فارسی نیست، بلکه آزرگی است. آنها با چنین سخنان بیمطالعه و حزن انگیز خود، مردم خود را در داخل تنیده های مسموم و لرزان عنکبوتی خویش زندانی کرده و میکُشند. آنها با چنین آزره گرایی سطحی خود، در واقع فرهنگ و زبان و هویت و تاريخ چندین هزار سالة خود و وطن و نیاکان خویش را دو دستی به بيگانگان و همسایگان تسليم میکنند و غافل اند از اينكه با اين نوشتههای خام و احساسی، با سرنوشت و هویت يك جامعة تاريخي و پارسا و بيگناه بازي میکنند.
اینک به پنج نکته در باب هزاره شناسی توجه کنید.
نکته اول اینکه) نخست باید جغرافیا و ادب و زبان اوستا و روایات و حکایات و افسانهها و جغرافیای شاهنامه با رویکرد هزاره شناسی مطالعه شود، و سپس نام شهرها، قریهها، كوهها، دریاها و دریاچههای هزارستان و نام بیش از هفت صد طایفه هزاره که برخی با نامهای اوستایی و شاهنامه ای اند، با آنها تطبیق شود.
به بیانی دیگر: آثار باستانی و ویرانه شهرها و دژهای باستانی بر روی تپهها و در دل صخره های سنگی در بامیان، سمنگان، بلخ، و ولسوالی های اطراف غزنی، وُرُزگان ، غوربند، کاپیسا (شمال کابل)، مَرغاب و سیستان و... با توجه به روایات و اسطوره های اَوِستا و شاهنامه ها باید به صورت تطبيقی و با رویکرد جدید تاریخی و مردم شناسی مطالعه و بررسی شود.
محققان ما يك باری ديگر در كنار شهرها و قلعههاي باستاني ويران و خاموش و بي صاحب در بلخ و بغلان و بامیان و مَرغاب و سیستان و هزارستان (که بنام كافر قلعه يا قلعه كافران و... یاد میشوند) بایستند و به فكر فرو روند و از خود بپرسند كه در اين شهرها و جاها کیها بوده اند و روزگار بر سر آنها چیها آورده است؟ و اين ويرانگريها چرا و بدست چه كساني صورت گرفته و این سکوتها و خاموشیها چرا ادامه دارد؟ باید دید که اين ويرانه هاي پهناور و شگفت آور هویت كدام قوم ساكن در كشور را بیشتر نشان میدهند؟ افغان، تاجيك، اوزبیك و يا هزاره؟
نکته دوم اینکه) واژگان کهن اوستایی و فارسی قدیم و گویش دري هزارگي موجود در زبان این قوم با شيوة علمي بررسی شده و با متون کهن تاریخی و ادبیات فارسی سنجیده شود.
نکته سوم اینکه) اصطلاحات و افسانه های كهن هزارگي كه در ميان عامة این مردم تا كنون متداول اند، حاكي و نشان دهندة رخدادها و حقايق تاريخي زيادي اند. گرچه محترم جناب جواد خاوری کارهای خوبی در
ین باره کرده است،
[۵/۱۸، ۱۰:۰۷] amir: اما روی همرفته این افسانه ها و ترانه هاي فولكلوريك در اثر خود گريزي وبي پروايي مردم در حال مرگ و نابوديست.
مانند: یک: داستان «ديو الفي» (ديو آلپي) و واژة «اَلَپّس كردن» (مانند وحشيان آلپي حمله كردن) دو: افسانة «مريم وآدمي زاد و سياه برزنگي» سه: قصة «پري كوه قاف»، چهار: داستان عروسي صلصال و شَهمامه. پنج: افسانهها و اشعار فارسی در باره بند امير باميان، و كشته شدن اژدر و ساختن بند امیر توسط امام علي (ع). شش: مثل «سگسَرو اَلدِی اُورُو نكو» (یعنی مانند مردم سگساران هورا و فرياد نكش) و...
نکته چهارم اینکه) باید تندیسهای بیشمار طلایی و مسی و سنگی و سفالی و گچی متعلق به دوران مِهری و یونانی- باختری و زردشتی و بودایی، که از بلخ و کاپیسا و بگرام (شمال کابل) و غوربند و بامیان و جلال آباد و سیستان و قندهار به دست آمده و نگاره های شگفت انگیز و تصویرهای رنگی باقی مانده در رواق سرخ بت و خِنگ بت بامیان و مزگت های اطراف آن و معابد دره ککرگ بامیان و... دقت و مطالعه شود، که هویت و تاریخ و چهرة کدام اقوام موجود در کشور را بیشتر بازتاب داده اند؟
نکته پنجم اینکه) متون تاریخی و جغرافیایی و نسب شناسی و ادبی هزار ساله عربی و فارسی و ترکی در باره تاریخ آریانا و خوراسان و زابلستان و اقوام موجود در آن مطالعه شود و به فرضیات سیاسی و بی منبع خاورشناسان قرن بیستم اروپایی در مورد هزاره، باور و اعتماد مطلق نشود.
ارسال توسط فاضل کیانی
9 نظر
مقاله 41) آیا شاهنامه ساخته و پرداخته فردوسی است؟
تاريخ : سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱
باید دانست که اساس و بُنمایه های اصلی شاهنامه از خود فردوسی نیست و این حکایات و روایات از زمانهای دراز در میان بلخیان و زابلیان رواج داشته و دهن به دهن نقل می شده اند.
اينكه گفته ميشود خود فردوسي داستان سرایی و اسطوره سازی کرده و داستانها و ستاره های شاهنامه را ساخته و پرداخته است، سخني بيهوده و گزاف است. پیش از فردوسی (ق 4 ق) شاهنامه های زیادی به نظم و نثر به زبان دری در حوزة خراسان زمین یعنی بلخ و زابلستان موجود بوده است. در حقيقت می توان گفت که نخستین شاهنامه ها، نخستین نَسك (کتاب) اَوِستا و آخرين آنها شاهنامه فردوسي است.
هزاره های اهل سنت ولایت بدخشان :
(لطفا شیر، share کنید )
هزارههای اهل سنت بدخشان در ولسوالی های ،ارگو ،کشم، تیشکان، درایم، جرم، وردوج ، شهربزرگ ، شهدا و یفتل ،زندگی می کنند . بیشترین جمعیت هزاره های سنی در ولایت بدخشان ساکن ولسوالی های ارگو و تیشکان ودرایم وکشم می باشند . هزاره های بدخشان که جمعیت یک دست دارند خود شان را هزاره میدانند و دیگران هم آنان را هزاره می گویند اما جاهایی که هزاره ها تعدادی جمعیت شان کم است، خود شان را در فضای عمومی تاجیک می گویند و در خلوت خود را هزاره می خوانند و تا هنوز هزاره های بدخشان فرهنگ و باورهای سنتی پدران شان را فراموش نکرده اند
از جمع هزاره های بدخشان تنها هزاره های ولسوالی های ارگو و تیشکان ودرایم لهجهی هزارگیشان را حفظ کردهاند و به لهجهی هزارگی صحبت می کنند؛ اما هزاره های دیگر مناطق بدخشان به لهجهی تاجیکی بدخشانی حرف می زنند. وصحبت میکنند به صورت تخمینی تعداد هزاره های سنی درولایت بدخشان بیشتر از پنجاه هزار خانوار می باشند که از نگاه وابستگی مذهبی به مذهب اهل سنت معتقد وابستگی دارند
در ولایت بدخشان در ولسوالی کشم حدودی 30% هزاره ها زندگی می کنند. در شهر وحدت مرکز ولسوالی ارگو در حدود 20 خانوار و قریه های هزاره جات درمناطق ولسوالی ارگو ،هزاره دیوانا، هزاره آب باریک گاوی ، سرایدره کمالستان، گرآب کمالستان ،بیدک کمالستان ، نو آباد بیدک ، آب باریک حاجی ظریف ،هزاره قدم ، هزاره نرمنگاو ، آلوچه بلاق ، هزاره مورچک ،پس جر، حصارک ، هزاره دشتک ، دره کلان ، دره جانی و چتراق درهمین مناطق ذکرشده زندگانی میکنند. وقریه جات هزاره نشین ولسوالی درایم ،هزاره زرک ، هزاره اعلانی ، هزاره دره باغ ، جنگل بید ، باغ صوفی ، کفترخانه ، خیربیک ، شخ کلان ، شخ تنکک و یقین آباد زیست وزندگی میکنند. هزاره های ساکن قریه جات ولسوالی تیشکان ، زغام دره ، گز دره ، سفید ریگ ، خنو کان ، خوجه افغانی ، سرپیشانی ، توتک ، دولانه ، سرایا ، سنگ کلان ، بهارستان ، دره قاق ، نوآباد و جنازه دره در این قرای متذکره زندگی بسرمی برند و در متن شهر فیض آباد مرکز ولایت بدخشان در یک منطقه وسیع هزاره های بغل وقرلق گاوی مسکن گزین اند که تقریبا حدود پنج صد خانوار و در منطقه ترگنی نیز هزاره ها موجود اند . در منطقه ولسوالی جرم بدخشان بنام هزاره های یباب پیوست و متصل در مرکز ولسوالی جرم است نیز در دره پیشکان تقریبا چهارده قریه زندگی می کنند. در ولسوالی وردوج مردم هزاره در قریه جات بنام اخشیره ، آب جی ، مله و میدان مسکن گزین اند. همچنان درولسوالی یفتل بنام هزاره های خم اول در حدود پنج صد خانوار نیز بود باش دارند. در ولسوالی شهربزرگ قریه ی بنام هزاره رزک نیز موجود است. قابل یاد آوری است که قطع نظراز تعصبات مذهبی صمتی وقومی هزاره ها در ولایت بدخشان درمجموع گرویده مذهب اهل سنت هستند معتقدین مذهب اهل تشیع در ولایت بدخشان همه ازنظر تباری از قومی تاجیک هستند وپیروی مذهب شیعه اسماعیلیه اند
هزاره هاي سنی درولایت بدخشان از تیره های هزاره های قرلق ، گاوی ، تاتار ، فرشغان اند این بود یک معلومات مختصر درمورد هزاره های سنی ولایت بدخشان در اختیار ودست رسی شما دوستان وهم وطنان عزیز قرار دادم خداکند که برایتان جالب ومفید قرارگیرد. به امید آن روزیکه در کشور عزیزمان صلح و امنیت سر تا سری بر قرار گردد. تاکه تمام اقوام و اقشارجامعه افغانستان بتوانند در سایه عدالت اجتماعی با حقوق مساوی و برابر زیست و زندگی نمایند. بنا از تمامی دوستان وهم وطنان عزیزم خواهشمندم که این نوشتار بنده را تعصب وقوم پرستی فکر نکنند زیرا در دین اسلام تعصب وبرتری طلبی هیچ نوع جایگاهی ندارد یگانه معیار در نزد الله تقوای پرهیزکاری است بس
ومن الله توفق
نگارنده: مولوی سراجالدین "بدخشی"
محمدی شاری
روز وازگشت، چله یا شب یلدا:
شب چله یا یلدا، در فرهنگ کهن این مرز و بوم (ایران باستان) جشن گرفته میشده است. مرکز ایران باستان (ایران ویجه/ حوزه هندوکش) بهدلیل آنکه برفگیر و سردسیر بوده، به نور و خورشید بهعنوان پدیدهی مقدس مینگریستهاند. شب نخست دیماه، شب چله، درازترین شب سال است و از روز نخست دیماه، روز بهدرازی روی مینهد. مردم ایران باستان در دورهی آیین "میترایی" خورشید را بهدلیل گرمازایی و نور، مقدس میشمردند.
در جَنتری (تقویم) شفاهی هزارههای افغانستان، روز نخست دیماه، "روز وازگشت" نامیده میشود، یعنی در این روز، روز بهدراز شدن بازمیگردد. بههمین دلیل، باور داشتهاند که شب چله، شب زایش خورشید است. میگویند «یلدا» برگرفته از واژهٔ سریانی به معنای «زایش» و «تولد» است.
ابوریحان بیرونی از جشن چله، با نام «میلاد اکبر» نام برده و منظور از آن را «میلاد خورشید» دانستهاست. در آثارالباقیه بیرونی، ص ۲۵۵، از روز اول دیماه، با عنوان «خور» نیز یاد شدهاست و در قانون مسعودی «خُره روز» ثبت شده، اگرچه در برخی منابع دیگر «خرم روز» نامیده شده است.
براساس روایتهای اسطورهای، در آیین مهری (میترایی) باور داشتند که مهر در شب یلدا در یك غار از برخورد دو سنگ آزرین سخت، زاده شده و پس از تولد، چوپانان به پرستش او پرداختند. آن گاه «اهورا مزدا» با صدای خورشید و به وسیلهی كلاغی (یکی از فرشتگان ایران باستان) به میترا پیام داد كه گاوی را قربانی كند و با آن كه مهر در باطن خود از این كار ناراحت بود، به تعقیب گاو پرداخت و پوزهی گاو را به دست گرفت و او را به غاری برد و با زدن دشنهای، خونش را ریخت. بیدرنگ از بدن گاو خوشههای گندم و درخت تاك و دیگر رستنیها رویید و در پی آن عقرب، مورچه و ماری خود را به گاو رساندند تا از خونش بیاشامند (این موجودات در اوستا جزء خرفستران به شمار میآیند و كشتن آنها ثواب دارد). پس از كشتن گاو، روح او به آسمان رفت و در زمین، زندگی تازهای آغاز شد. مهر از آسمان گلهها را پاسبانی میكند.
شب چلهیتان پر برکت و شادی
روز وزگشت خوبی داشته باشید!
#محمدی_شاری
@Mohammadishari
جغرافیای تاریخی زابلستان و هزارستان (2)
نویسنده: فاضل کیانی
-----------------------
این مقاله را پس از مقاله جغرافیای تاریخی خراسان، به مناسبت درج ظالمانه « نام افغان در تذکره الکترونیکی» و نهضت خجسته «شورای هزاره های اهل سنت» به خوانندگان عزیز تقدیم میکنم.
در مقاله پیشین گفته شد که: از منابع مختلف تاریخی و جغرافیایی معتبر و دسته اول فهمیده میشود که تاریخ و جغرافیای خراسان تاریخی غیر از خراسان نامنهاد کنونی بوده است. هم چنین تاریخ و جغرافیای سیستان و زابلستان نامدار تاریخی نیز جدا از سیستان و زابل یک وجبی و جعلی کنونی بوده است. تاریخنگاران و جغرافیدانان اسلامی از قرن اول تا قرن سیزدهم هجری، یعنی از زمان پیغمبر اسلام تا دورة شاه شجاع ابدالی افغان، از بلاد شمالی افغانستان امروزی به نام خراسان یعنی کشور آفتاب و از بلاد جنوبی آن به نام سیستان یعنی سرزمین رادمردان یاد کرده اند....
الف: جغرافیای تاریخی زابلستان
زابلستان باستان شامل تمام رشته كوه البرز یعنی جبال هندوكش و بابا است که از واخان و پامير در شمال شرق افغانستان آغاز شده و تا زرنگ و پوشنگ در جنوب و جنوب غرب افغانستان به صورت منحنی و خمیده کشیده شده است.
زابلستان باستان یا خراسان قرون میانه، شامل تمام بلاد حوزة بلخ و بدخشان و سمنگان و کهندژ و جوزجان و بغلان و پروان و بامیان و غزنی و بادغیسات و همة غورستان و سیستان تاریخی بوده است. مركز اين محدوده یعنی زابلستان مركزي، امروزه بنام هزارستان يا هزارجات ياد ميشود.
جغرافیای تاریخی زابلستان و هزارستان (2)
اگر در منابع نامبرده دقت شود، فهمیده میشود که از قرن هشتم و نهم هجری به این سو همان بلخیان، زابلیان، سیستانیان، باختريان، خراسانيان، غرجستانيان و غوريان با همة ویژگی های همسان زبانی و مذهبی و فرهنگی و جغرافی خویش، به نام هزاره ياد شده اند...
ادامه این مقاله را در لینک زیر بخوانید:
republicofsilence.org/fa-AF/article/9184/
استاد فاضل کیانی ::
شاهان آریایی در سرزمین آریایی::
ما به فرضیات متضاد و نظرات سیاسی برخی از آریاسازان قرن نوزده و بیست میلادی کار نداریم و به این هم کار نداریم که امروزه کیها خود را آریا و سرزمین خود را ایران و خراسان و سیستان و زابلستان، و زبان خود را زبان هندو- آرین نامیده اند؛ اما از بررسی اسناد و منابع مختلف و دلایل بیشمار تاریخی، جغرافیایی، زبانشناسی، قومشناسی، و از تندیسها و تصاویر و آثار باستانی و شواهد زبانی بجا مانده در افغانستان و حواشی آن، میتوان نتیجه گرفت که: بخش مهمی از قوم هزاره و برخی از مردمانی که امروزه به نام تاجیک زندگی میکنند،منظور هزاره هایی که با هویت تاجیک و پشتون و ازبیک در افغانستان زندگی میکنند از بومیترین ساکنان مملکت اند و هزاران سال پیشتر از اینکه دیگران خود را آریا و سرزمین خود را سرزمین آریایی و یا ایران، پارس، سیستان، زابلستان، خراسان بنامند، ساکنان بومی جبال هندوکش و بابا یعنی نیاکان هزاره، خویشتن را آریان و سرزمین خود را به نام جایگاه آریایی و ایران و سیستان و زابلستان و خراسان و اُپارسین و هَرابرز و سرزمین کیانیان میخوانده اند. این یک ادعا نیست؛ بلکه یک سخن مستدل و قابل بحث و اثبات علمی است.اما تاریخ این قوم باستانی در قرن اخیر توسط دروغ نویسان تاریخ تبانی به یغما رفته است.
شاهان تاریخی مردمی که امروزه هزاره نام گرفته اند، از طریق سرودهای ویدی و اوستایی، منابع فارسی و عربی دوره اسلامی، تاریخ ادبیات فارسی و شاهنامهها، و از طریق مجسمهها و ویرانشهرهای باقی مانده در بلخ و کاپیسا و غوربند و بامیان و سیستان و هرات و بادغیس و... شناخته میشوند و در منابع کهن تحت عناوین ذیل یاد شده اند.
یکم: پیشدادیان و کیانیان در دوران پیش از اسکندر، به مرکزیت بامیان و بلخ. به مدت حد اقل 3500 سال
دوم: باختریان: مانند حاکمان یونانی- باختری در دوره پس از اسکندر، به مرکزیت بلخ.
سوم: زابلیان: مانند خاندان سام که از دوران کیانیان تا دوره اسکندر و پس از آن تا دوره اسلام به مركزيت غزنی و غور حکومت کرده اند.
چهارم: خراسانیان: که در دوره اسلامی به نام دهقانان فارسی حکومت محلی داشتند. مانند: برازندگان مرو، بلخ، هرات، پوشنگ، غرجستان.
پنجم: سیستانیان: مانند دهقانان فارسی سیستان.
ششم: برمکیان بلخ که از قرن نخست هجری تا حدود قرن چهارم در بلخ، سيستان، مرو، هرات، باميان و غرجستان به عنوان حاکمان مذهبی و سرپرستان معبد نوبهار بلخ حکومت محلی داشته اند.
هفتم: غرج الشاریان: مانند: 1- شاران غرجستان 2- شیران بامیان که از آل سام و شَنسب بودند و از قرن نخست هجري تا حدود قرن پنجم هجری، به مدت 500 سال به مركزيت غرجستان، بامیان و ... حکومت کرده اند. یکی از شاران غرجستان به نام شنسَب بن خُرنگ با شماری از سران غرجستان در سال 36 هجری در کوفه به محضر امام علی رفت و از او پرچم و حکومتنامه گرفت.
هشتم: گوزگان خدایان یا آل فریدون: که همدوره با سامانيان به مركزيت جوزجان حکومت محلی داشته اند.
نهم: صفّاریان سیستانی: مانند یعقوب لیث صفّاری و برادرانش که از سال 247 تا 298 ق، به مدت 51 سال، به مركزيت زرنج حکومت کرده اند.حکومت امیر خلف آخرین حاکم سیستانی توسط سلطان محمود غزنوی سقوط داده شد.
دهم: سلاطین غوری و آل کُرت غوری: این دو سلسله که به نام غوریان بزرگ و خورد نیز یاد شده اند، از سال 540 تا 838 ق، به مدت 298 سال به مركزيت غور و هرات حکومت کرده اند. غیاثالدین پیرعلی آخرین پادشاه آل کُرت غوری توسط تیمور لنگ در مرکز حکومتش قلعه اختیار الدین هرات دستگیر و سپس کشته شد.
یازدهم: ملوک کیانی و پهلوانی نیمروز: که از دوران پیش از اسلام تا قرن 18 میلادی یعنی تا زمان حمله نادر قلی بيك افشار و آمدن اوغانان ابدالی، به مركزيت زرنج و نادعلي حکومت محلی داشته اند. ملک بهرام خان کیانی آخرین حاکم کیانی سیستان توسط اردوی خرابکار نادرشاه افشار از سیستان رانده شد و با سقوط حکومت ملک بهرام خان کیانی، سلطنت حد اقل سه هزار ساله کیانیان هزاره در بلخ و سیستان به تاریخ پیوست.
پیشدادیان وکیانیان درمازندران به مرکزیت آمل بودندنه بامیان وبلخ،تاریخ روبه نفع خودتون مصادره نکنین
چرا نیمی از نام "کلیله و دمنهی بهرامشاهی" حذف شده؟
برزویهی پزشک مروزی "کلیله و دمنه" از روی چند اثر هندی که مهمترین آنها پنجه تنتره (به سانسکریت पञ्चतन्त्र؛ Panchatantra) از زبان سانسکریت بهفارسی برگرداند.
در دوران اسلامی، روزبه پوردادویه (ابن مقفع)، آن را بهعربی ترجمه کرد.
متن فارسی کلیله و دمنه نابود شده بود، اما چندین بار از عربی بهفارسی برگردان شده است که مهمترین برگردان، نوشتهی نصرالله منشی، وزیر بهرامشاه غزنوی است. نصرالله منشی، کتابش را بهنام «کلیه و دمنه بهرامشاهی» نامید.
اما در سالهای اخیر، این کتاب در ایران بهچاپ رسیده که نیمی از نام آن را حذف کردهاند. دلیل حذف نیمی از نام کتاب، هرچه باشد، بهانکار شدگی هویت غزنوی آن میانجامد و سوتفاهم و دلآزاری همزبانان افغانستانی را بههمراه دارد.
کلیله و دمنهی بهرامشاهی، در دربار بهرامشاه غزنوی در غزنه نوشته شده و نمایندهی پارادایم ادبی غزنه و شاهکار ادبی زبان فارسی است.
#محمدی_شاری
@Mohammadishari
نگاهی نو به تاریخ هزاره ها
بخش دوم
مقاله ۱۳: انحراف تاريخ آريانا و ضعف هزاره ها در جریان تاریخ
10- همگام با تغيير نام خراسان و تعليق تاريخ آن ، صفويان كه در غرب خراسان (كشور پارس و عراقِ عجمِ قرون وسطي= ايران كنوني) قدرت گرفته بودند ، كم كم مرز هاي خود را جدا کرده و تثبيت نمودند. آنان جسته گريخته نام ايران را بر كشور خود به كار بردند تا اينكه در سال 1314 ش، رضا شاه پهلوي سرزمين پارس را رسما بنام ايران نام نهاد و از طرف بعضي كشور ها رسميت يافت. [1] تغيير نام افغانستان و ايران همانند دو تيغة قيچي بود كه تاريخ آرياناي كهن و تاریخ خراسان زيبا را بريد و ملت ما را دچار گُسست تاريخي و بحران هويت ساخت. پروسة افغان سازی و پارسی زدائی در افغانستان از طرفی و پروسة پارسی سازی و ترک زدائی در ایران از طرف دیگر باعث گردید که فرهنگ و تاریخ آریانا و ادبیات دری کاملا به طرف غرب رانده شود و همسایة تشنه غربی ما نیز از آن با گرمی استقبال نموده و خوشبختانه در حفظ آن با جان و دل کوشیدند.
عمده ترین منابع این تحقیق منابع و اسناد ذیل است. الف) کتاب «رِیگ بَید» (مربوط به حدود1500 تا 2500 سال پیش از میلاد) ب) پنج کتابِ «اَوِستا» شامل: گاتها و یَسناها، یَشتها ، وَندِیداد، خُرده اوستا، وِیسپَرَد) (630 پیش از میلاد، عهد کیانی) ج) تفسیرهای اوستا به زبان پهلوی، مانند: بُندِهش، دینکَرد، مِینُوخِرد. ( عهد ساسانی) د) شاهنامه ها چون: شاهنامه نثر ابوالمؤید بلخی بنام گرشاسبنامه. ( قرن سوم یا چهارم هجری) [1] و شاهنامه ابو علی محمد بلخی، و تهمورث نامه مسعودی مروزی ( اواخر قرن سوم) و گشتاسبنامه دقیقی بلخی (نیمه قرن چهارم). و شاهنامه ابومنصوری که مقدمه آن بنام «مقدمه قدیم شاهنامه» شهرت و اعتبار ویژه دارد. (نیمة قرن چهارم) و شاهنامه معروف ابوالقاسم فردوسی (اواخر قرن چهارم، غزنی) ه) پارسنامه ها و کهن ترین تواریخ نثر پارسی[2] چون: «شاهنامه نثر» ابوالمؤید بلخی - که ذکر شد- و «مقدمة قدیم شاهنامه» ( نیمه قرن چهارم) و «تاریخ بلعمی» (نیمه قرن چهارم، بخارا) و «حدودالعالم» جوزجانی (قرن چهارم) و «تاریخ سیستان» از نویسندة نامعلوم (قرن پنجم، چاپ ملک الشعراء بهار) و «نوروزنامه» عمر خیام نیشابوری (قرن پنجم) و «تاریخ گردیزی» (زین الاخبار) از عبدالحی گردیزی ( قرن پنجم) و «تاریخ بیهقی» ( قرن پنجم، غزنی) و «مجمل التواریخ والقصص» از نویسندة نامعلوم (قرن ششم) و «طبقات ناصری» از منهاج سراج جوزجانی (قرن هفتم، هند) و) تواریخ دورة اسلامی به زبان عربی چون : «تاریخ طبری» ابن جریر طبری (قرن سوم) و «تاریخ یعقوبی» احمد یعقوبی (قرن سوم) و «تاریخ حمزه اصفهانی» (قرن چهارم) و «البدء و التاریخ» ابوزید بلخی یا طاهر بن مطهر مَقدِسی بُستی (قرن چهارم) و «غُرَر السِیَر» ثَعالِبی مَرغَنی غوری (قرن چهارم) و «مروج الذهب» مسعودی (قرن چهارم) و «آثار الباقیة» و دیگر آثار ابوریحان بیرونی (قرن پنجم) و «الکامل فی التاریخ» ابن اثیر (قرن ششم) و «تاریخ ابن خلدون» (قرن هشتم) چهار: درين تحقيق تلاش شده شفاف سخن گفته شود. مانند عده اي نويسندگان که در اثر تهی دستی، بر اساس نقل قول از این و آن قلم فرسایی کرده و به شکل ملال آوری با الفاظ بازی کرده اند، عمل نکرده ام. سعی شده که مطالب و نكات تاريخي با ذكر دليل و شاهد، بر مصداق خاص جغرافیایی و قومی تطبيق شود. تلاش شده که سخنان پا در هوا و مجمل و بدون مصداق خارجي گفته نشود و عبارات رایج برخی از دوستان را چون: «فرض بر این است» «شايد اين طور باشد» «احتمال دارد چنين باشد» «ظاهرا چنين است» «بعضي محققين چنان مي گويند» «محققين جديد چنين گفته اند» «بعضي چنين تصور كرده اند» و... را کمتر به كار برده ام. نخواسته ام با شعبده بازی و بازي با كلمات، خود يا خواننده را بفريبم. به هر حال قضاوت با شما است. نسبت به بنده هم نقاد باشيد. هيچ كس دوغ خود را ترش نمي گويد. پنج: این تألیف در ضمن یک پیشگفتار و یک کلیات و در چند بخش اصلی شامل فصل های متعدد تدوین شده است. فاضل کیانی، تابستان ۱۳۸۹ خورشیدی
چند سخن از قوم هزاره ها
من افغان نیستم.
زیرا:
1. نام تاریخی وطن من افغانستان نیست.
2. فرهنگ و زبان و ادبیات اساطیری و تاریخی من به زبان افغانی نیست.
3. هیچ یکی از کتب تاریخی و جغرافیایی سرزمین من به زبان افغانی نیست.
4. زبان دربار و تواریخ رسمی هیچ یکی از شاهان تاریخی ما زبان افغانی نبوده است.
4. ادبیات و زبان اَوِستا کتاب مقدس بلخیان و زابلیان باستان و زبان و ادبیات هیچ یکی از شاهنامه های زابلستان و سیستان به زبان افغانی نیست.
5. زبان هیچ یکی از اسلام شناسان، قرآن شناسان، راویان حدیث، عارفان، شاعران، تاریخ و جغرافیانگاران وطن ما زبان افغانی نبوده است. مثلا زبان رُمان بلخی (از یاران نزدیک رسول خدا و ملقب به سفینت الرسول) زبان شقیق بلخی، زبان ابراهیم ادهم بلخی (عارف بزرگ و نامدار اسلامی) زبان ابوزید بلخی (پدر علم جغرافیا در اسلام) زبان ابومعشر بلخی (پدر علم نجوم در اسلام) زبان جوانمرد قصاب بلخی، زبان وردان ابوخالد کابلی، زبان امام اعظم ابوحنیفة کابلی، زبان بوعلی سینای بلخی، زبان و دیوان مولانای بلخی، زبان و دیوان ناصر خسرو بلخی، زبان رابعة بلخی (نخستین شاعر زن فارسی) زبان بیرونی غزنوی، زبان سنایی غزنوی، زبان حنظلة بادغیسی (نخستین شاعر مرد فارسی) زبان محمد بن وصیف سیستانی (دومین شاعر مرد فارسی) دیوان و زبان عبدالواسع جبلی غرجستانی، زبان هجویری غزنوی (نویسندة نخستین کتاب عرفان اسلامی) زبان جامی بزرگ و خواجه عبدالله هروی و زبان هیچ یکی از هزاران مفاخر علمی و دینی و فرهنگی و ادبی و تاریخی وطن ما زبان افغانی نبوده است. بنا بر این من هم چون زادة این وطن و فرزند پدران خود هستم، لذا افغان نیستم.
بی فایده