مبینا جان منم تجربه ی نزدیک شدن به مرگ رو مثل تو داشتم با کمی تفاوت برای من اینطور بود که به سمت بالا کشیده میشدم و رسیدم به یه تونل تاریک که انتهاش نور بود و بهم گفتن که فرصتت تموم شده باید بری و از اون بالا تمام خونمون رو با همون فرمی که همون صبح دیده بودم داشتم میدیدم (حتی جزئیات کارای که مامانم وقتی خواب بودم رو که داشت انجام میداد میدیدم و مامانم باورش نمیشد..) خلاصه بهم گفتن که باید بری من چند قدمی رفتم ولی چشمم خورد به زندگیم به اتاقم و پیش خودم گفتم من هیچ فعالیت مثبتی نکردم به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم و الان دارم میمیرم 💔 و به شکل دیوانه واری بالای 50 بار فریاد زدم خدایا منو برگردون و بیدار شدم زمانی که بیدار شدم لبام کبود بود ضربان قلبم بشدت پایین بود و رنگم سفید فرقی با میت نداشتم و این اتفاق شد بزرگترین تلنگر زندگیم و هر زمان یادم میفته که خداوند فرصت دوباره ای برای زندگیم بهم داده یعنی اینکه حتما یه رسالتی داشتم و باید از فرصتم خیلی خوب استفاده کنم و از اون زمان به بعد از جایگاه قربانی توی زندگیم خارج شدم و با افسردگیم جنگیدم و تک تک لحظات زنده بودنم لذت میبرم و برای اینکه به جایگاهی برسم که بتونم رسالتم رو انجام بدم شب و روز تلاش میکنم واقعا مرگ اونقدر از ماها دور نیست منی که هیچ بیماری زمینه ای یا قلبی ای ندارم تا یک قدمی ایست قلبی رسیدم❤🩹 هیچ کس از 1 ساعت اینده خودشم خبر نداره پس از فرصتامون خوب استفاده کنیم🩷
اسمش فلج خوابه خیلیم رایجه حداق برای من 😂 اینطوریه که مغزت هوشیار میشه اما هنوز بدنت توانایی حرکت نداره اینجاست که مغز شروع میکنه به توهم زدن خلاصه که یه تجربه خارج از بدنه و کلی آدم موقع خواب تجربش میکنن چیز کمیابی نیست
منم بچه که بودم از خواب بلند شدم (یعنی کاملا بیدار بودم) ی نفر باهام صحبت میکرد و تهدیدم میکرد به اینکه میخواد من بمیرم و این چیزا... بعد مامانمم کنارم خواب بود میخواستم بیدارش کنم میگفت که اگر بیدارش کنی میکشمش و همش حرفای وحشتناکی میزد من خیلی ترسیده بودم عرق کرده بودم و تب داشتم(سرما خورده بودم) بعد تموم زورمو جمع کردم که مامانمو بلند کنم از خواب و وقتی بیدارش کردم همچی غیب شد هنوزم که هنوزه ی تجربه عجيبه برام و عجیبه که بعد این همه سال یادم مونده و من تاحالا هیچ وقت دیگه اون تجربه رو نداشتم
یه بار من صبح بیدار شدم ولی با این تفاوت که قادر به حرکت نبودم و از جلوی چشمم خیلی چیزا داشتن رد میشدن همون موقع یه زن که سیاه هم بود یدونه زد تو گوش من و خندید همونجا بیدار شدم 😮 این تجربه رو خیلی داشتم و بعدا فهمیدم اسمش فلج خوابه
من این تجربه رو داشتم پارسال قرار بود بریم مسافرت شیراز ساعت 5 صبح بود خانوادم توی حال و آشپز خونه بودن داشتن آماده میشدن من تازه از خواب میخواستم بیدار بشم ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بلند بشم حتی نمیتونستم داد بزنم بدنم خیلی فشار روش بود فقط در حد ناله یواش بود دوبار پشت سر هم اینطوری شدم توی اون تایم، بار اول که دیگه با صداهای اطرافم بلند شدم چشام نیمه باز بود همه چیو میشنیدم حتی میدیم که نور لامپ آشپز خونه یکیمیش توی اتاقمه خواستم بلند شم دیدیم یچیز خیییلیییی سنگین روی بدنمه اصلا نمیتونم تکون بخورم گفتم خدایا چم شده نکنه سکته کردم باز خواستم داد بزنم داداشمو صدا کنم دیدم نمیتونم حرف بزنم فکنم 3یا4 دقیقه توی اون حالت بودم دیگه خیلی به خدا التماس کردم فکنم کمتر از 3 ثانیه حالته از بین رفت باز اومدم بلند شم که دوباره همونجوری شدم دوباره نمیتونستم تکون بخورم حرف نمیتونم بزنم خیلی فشار روم بود هم روحی هم جسمی خیلی گریه میکردم ولی کاری نمیتونستم بکنم توی همین بار دوم خیلی شدید تر بود فقط داداشم که اومد جلوی در اتاقم یهو حالته از بین رفت تونستم بشینم ولی توی کل مدتی که توی ماشین بودم و مسافرت خیلی بدنم درد میکرد انگار روز اول باشگاه بود خیییلی بدنم درد می کرد. این تجربه ی من بود واقعیه واقعی بود خیلی ترسناک بود.
وای منم این تجربه رو داشتم وقتی درس میخونم و خسته میشم یه کتاب برمیدارم میرم رو زمین بعد یه وقتا حالت سجده میخوابم( چون زود بیدار میشم اینطوری) این اتفاق بارها برام افتاده یه بار خواب بودم و تنها بودم تو خونه حس کردم یکی با انگشت داره میزنه به پشتم تا بلند شم بیدار شدم ولی هرکاری میکردم نمیتونم بلند شم انگار یه وزنه صد کیلویی انداختن روم خیلی بد بود چشام باز بود زمین رو میدیدم هرچقد زور میزدم نمیتونستم بلند شم و هی میگفتم نکن نکن خیلی بد بود😢
مبینا جان منم تجربه ی نزدیک شدن به مرگ رو مثل تو داشتم با کمی تفاوت
برای من اینطور بود که به سمت بالا کشیده میشدم و رسیدم به یه تونل تاریک که انتهاش نور بود و بهم گفتن که فرصتت تموم شده باید بری و از اون بالا تمام خونمون رو با همون فرمی که همون صبح دیده بودم داشتم میدیدم (حتی جزئیات کارای که مامانم وقتی خواب بودم رو که داشت انجام میداد میدیدم و مامانم باورش نمیشد..)
خلاصه بهم گفتن که باید بری من چند قدمی رفتم ولی چشمم خورد به زندگیم به اتاقم و پیش خودم گفتم من هیچ فعالیت مثبتی نکردم به هیچ کدوم از آرزوهام نرسیدم و الان دارم میمیرم 💔 و به شکل دیوانه واری بالای 50 بار فریاد زدم خدایا منو برگردون و بیدار شدم
زمانی که بیدار شدم لبام کبود بود ضربان قلبم بشدت پایین بود و رنگم سفید فرقی با میت نداشتم
و این اتفاق شد بزرگترین تلنگر زندگیم و هر زمان یادم میفته که خداوند فرصت دوباره ای برای زندگیم بهم داده یعنی اینکه حتما یه رسالتی داشتم و باید از فرصتم خیلی خوب استفاده کنم
و از اون زمان به بعد از جایگاه قربانی توی زندگیم خارج شدم و با افسردگیم جنگیدم و تک تک لحظات زنده بودنم لذت میبرم و برای اینکه به جایگاهی برسم که بتونم رسالتم رو انجام بدم شب و روز تلاش میکنم
واقعا مرگ اونقدر از ماها دور نیست منی که هیچ بیماری زمینه ای یا قلبی ای ندارم تا یک قدمی ایست قلبی رسیدم❤🩹
هیچ کس از 1 ساعت اینده خودشم خبر نداره پس از فرصتامون خوب استفاده کنیم🩷
دلیلش پرخوری و خستگی قبل از خواب اللخصوص خستگی مغزه 😅😅
6:25 بعضی ها این قدرت رو دارند و از باهوشیشون میاد...البته یه حدی داره و بعضی وقتا نمی تونی بیدار بشی
آقا روحیه حساسی دارم ولی میخوام ببینم تکلیف چیه😂
قبل اینکه ببینم ویدیو رو فکر میکردم درمورد کنکوره😂😭
اسمش فلج خوابه خیلیم رایجه حداق برای من 😂 اینطوریه که مغزت هوشیار میشه اما هنوز بدنت توانایی حرکت نداره اینجاست که مغز شروع میکنه به توهم زدن خلاصه که یه تجربه خارج از بدنه و کلی آدم موقع خواب تجربش میکنن چیز کمیابی نیست
خیلی خیلی حرفاتون قشنگ بود
امیدوارم هرجا هستین موفق باشین❤
خیلی خیلی حرفاتون قشنگ بود
ممنون که تجربتون رو در اختیار ما گذاشتید امیدوارم هرجا هستید موفق باشید❤
عزیز من لذت چیه دیگه
بابا اشتباه میزنید والا این دنیا لذتش هم توام با درد و غمه
فکر جهان ابدی باشید واقعا
منم بچه که بودم از خواب بلند شدم (یعنی کاملا بیدار بودم)
ی نفر باهام صحبت میکرد و تهدیدم میکرد به اینکه میخواد من بمیرم و این چیزا...
بعد مامانمم کنارم خواب بود میخواستم بیدارش کنم میگفت که اگر بیدارش کنی میکشمش
و همش حرفای وحشتناکی میزد من خیلی ترسیده بودم عرق کرده بودم و تب داشتم(سرما خورده بودم) بعد تموم زورمو جمع کردم که مامانمو بلند کنم از خواب و وقتی بیدارش کردم همچی غیب شد
هنوزم که هنوزه ی تجربه عجيبه برام و عجیبه که بعد این همه سال یادم مونده و من تاحالا هیچ وقت دیگه اون تجربه رو نداشتم
خیلی قشنگ بووود❤❤❤لذت بردم
وای خاطرات ترسناک خیلیی دوس دارممم
مرسی از ویدیوت❤
یه بار من صبح بیدار شدم ولی با این تفاوت که قادر به حرکت نبودم و از جلوی چشمم خیلی چیزا داشتن رد میشدن همون موقع یه زن که سیاه هم بود یدونه زد تو گوش من و خندید همونجا بیدار شدم 😮 این تجربه رو خیلی داشتم و بعدا فهمیدم اسمش فلج خوابه
مرسی ک تجربت رو در اختیار ما گذاشتی❤
بختکه
منم تجربه اش کردم
چه جالب😬💀
چقد منتظر بودممم❤😂
11:53 و ما قطعا انسان را در سختی افریدیم ... قران
این ایه نشون میده این دنیا برای لذت نیست باید در پی حقیقت بود ...
1:10 وای یه درصد هم فکر نمیکردم تو چنل پیمو راجب پرونده جنایی یا ارواح ویدیو داشته باشیم😭🥹
وای چه خوبه توعم پرونده جنایی میدیدی منم میبینمم🥹🥹
من قبلا میدیدم،تو روحیه ادم تاثیر خیلی بدی داره به مرورودرگذر زمان🤦♀️
وای منم میبینممم😊
@@mobinapirniaاره اینم هست🥲 من وقتی گوش میدم که میخوام اتاقم رو مرتب کنم و اینطور موقع ها
الحمدلله اینستاگرام ندارم
🙌🤍
😂❤
اینکه زود به زود ویدیو میزاری خیلی خوبه❤
خیلی عالی بود عزیزم❤😢
یا امام رضا😶🌫️😂😐من الان تنهامم
5:39 پیمو منم این تجربه رو دارم واقعا ترسناکه
ولی تجربه تو خیلی بدترهه😢
اه 0:24
نتونستم ببینم
منم یبار اینطور شدم چشامو باز کردم
دستام بغلم چسبیده بود . و مشت کرده بودم دستامو . دوتا چشم فقط توی اون تاریکی میدیدم . . و
یاخدا
چی بگم والا شام سبک بخورین🥱
من هیچی نخورده بودم😕
@@mobinapirnia دفعه بعد آهنگای گلزار رو گوش بده جنه از خونتون بره دیگه برنگرده
@@ELMAN1384 🤣🤣
پس با معده خالی نخواب😂😂😂@@mobinapirnia
😂😂😂😂@@ELMAN1384
منم خیلی وقتها همینطور میشم انگار دارن خفم میکنن بعد هرکار میخوام کنم بیدار بشم بقیه رو صدا کنم جیغ میزنم ولی صدام بالا نمیاد
1:35 اگه خاطرات ترسناک واقعی خواستی با پارت های زیاااد
چنل مایا د فیش رو بهت پیشنهاد میکنم❤
(کسی اینجا مایا میبینه؟)
بله من دیدم خیلی خوب تعریف میکنه👌
ولی اینکه بعدش جایی از بدنت کبود شه ترسناکه و شبیه بختک هست ولی خود بختک نیس 😢😢
7:19 پیمو واقعا بد بوده تجربه ات
همه خاطرات و عزیزات از جلو چشمات رد میشن🥲
یوتیوب هم بخاطر تو میام❤
بختک خبلی ناجوره منم یک بار گرفتم دست زدم به چونش زندگیبم ده برابر بهتر شد میگه اگه بتونی به چونه بختک دست بزنی ثروتمند میشی راسته خدایی
این اسمش برون فکنیه فک کنم و تجربه نزدیک به مرگ یک بخش خیلی کوچیکی اش برون فکنیه
ما مسافر سفر بینهایتیم.....
سلام عزیززززممممممم❤❤❤❤😂
پشمام اصن فک نمیکردم صدا داداشت اینطوری باشه
من این تجربه رو داشتم پارسال
قرار بود بریم مسافرت شیراز
ساعت 5 صبح بود خانوادم توی حال و آشپز خونه بودن داشتن آماده میشدن
من تازه از خواب میخواستم بیدار بشم ولی هرکاری میکردم نمیتونستم بلند بشم حتی نمیتونستم داد بزنم بدنم خیلی فشار روش بود فقط در حد ناله یواش بود دوبار پشت سر هم اینطوری شدم توی اون تایم، بار اول که دیگه با صداهای اطرافم بلند شدم چشام نیمه باز بود همه چیو میشنیدم حتی میدیم که نور لامپ آشپز خونه یکیمیش توی اتاقمه خواستم بلند شم دیدیم یچیز خیییلیییی سنگین روی بدنمه اصلا نمیتونم تکون بخورم گفتم خدایا چم شده نکنه سکته کردم باز خواستم داد بزنم داداشمو صدا کنم دیدم نمیتونم حرف بزنم فکنم 3یا4 دقیقه توی اون حالت بودم دیگه خیلی به خدا التماس کردم فکنم کمتر از 3 ثانیه حالته از بین رفت باز اومدم بلند شم که دوباره همونجوری شدم دوباره نمیتونستم تکون بخورم حرف نمیتونم بزنم خیلی فشار روم بود هم روحی هم جسمی خیلی گریه میکردم ولی کاری نمیتونستم بکنم توی همین بار دوم خیلی شدید تر بود فقط داداشم که اومد جلوی در اتاقم یهو حالته از بین رفت تونستم بشینم ولی توی کل مدتی که توی ماشین بودم و مسافرت خیلی بدنم درد میکرد انگار روز اول باشگاه بود خیییلی بدنم درد می کرد.
این تجربه ی من بود واقعیه واقعی بود خیلی ترسناک بود.
وای منم این تجربه رو داشتم
وقتی درس میخونم و خسته میشم یه کتاب برمیدارم میرم رو زمین بعد یه وقتا حالت سجده میخوابم( چون زود بیدار میشم اینطوری) این اتفاق بارها برام افتاده
یه بار خواب بودم و تنها بودم تو خونه حس کردم یکی با انگشت داره میزنه به پشتم تا بلند شم
بیدار شدم ولی هرکاری میکردم نمیتونم بلند شم انگار یه وزنه صد کیلویی انداختن روم خیلی بد بود
چشام باز بود زمین رو میدیدم هرچقد زور میزدم نمیتونستم بلند شم و هی میگفتم نکن نکن خیلی بد بود😢
@@LianaSmart 😨🫢
دقیقا این واسه منم پیش اومده
نمیدونم بخندم یا گریه کنم😂😭
پ.ن:کی بهمن میشه بری دانشگاه برامون ولاگ بگیری🤝🏼✨️:)
به نظرم واقعی نیست
حتی نفست هم بند میاد
نمیدونم چرا فاز مشاوره و نصیحت و حرف های بزرگ بر میداری
به خدا قسم پزشکی آزاد بعد این همه سال انقدر ادعا و فاز گرفتن و نصیحت نداره ...
اگه پزشکی دولتی قبول میشدم مشکل حل بود!؟
میتونستم صحبت کنم؟!
ایشون پزشکی ازاد تهران اووردن قطعا روزانه سایر شهرها میومد در ضمن اصلا قشنگ نیست کسی رو قضاوت کردن
اینکه بارها و بارها تلاش کنی و بلاخره بشه تلاشش قابل ستایشه عزیزم❤
همین که جرات داشته تلاش کنه و موفق نشه و دوباره از جاش بلند بشه تلاشش طلاست تو حرص نخور جانم
هانی تو که این همه ادعا داری بخون امسال کنکور بده ببینیم همون پزشکی آزادم که میگی رو میاری یا نه 😂👍
خیلی خیلی حرفاتون قشنگ بود
ممنون که تجربتون رو در اختیار ما گذاشتید امیدوارم هرجا هستید موفق باشید❤