تاریخ و سیمای واقعی محمد (بخش دوم) محمد، عربستان و سنتها و فرهنگ روزگار او با اسماعیل وفا یغمائی

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 22 жов 2024

КОМЕНТАРІ • 67

  • @hamidmohamadi4323
    @hamidmohamadi4323 5 років тому

    بسیار لذت بردم هم استادیغمایی و هم مجری که بسیار مطلع هست ودر عین حال بسیار خوب برنامه رو مدیریت میکنه و در بین صحبتهای استاد یغمایی هرگز وارد نمیشه و باعث میشه شنونده تمرکز کنه و لذت ببره ممنون از هر دو نفر شما عزیزان

  • @amirjavaheri8063
    @amirjavaheri8063 7 років тому +1

    استاد وفا یغمایی سپاس فراوان از روشنگریها که میفرمایید. و درود به سعید خان بهبهانی. پیروزی و پایداری و شادی و تندرستی برای شما عزیزان ارزو دازم.

  • @تیمورملک-ع7د
    @تیمورملک-ع7د 7 років тому +5

    سلام و سپاس بر پژوهشگر فرهیخته وفا یغمایی گرامی،زحمات شما درروشن ساختن ساختارها وبافتهای اجتماعی جامعه عربستان قبل و بعد اسلام،آموزنده و به یادماندنی است و میتوانیم بااستفاده ازین آموزش ها،ذهن و روان خود را از فلاکت و ادبار اسلام تحمیلی رها بخشیم.درود برشما

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +4

      درود و سپاس
      این اندکی از بسیارست و امید اینکه اهل تحقیق با مطالعه پیرامون این صحبت به یقین و شناخت بیشتر دست بیابند
      موفق و پایدار باشید

  • @homauonporgohar7872
    @homauonporgohar7872 7 років тому

    درودد بر شما .امیدوارم که آندسته از بینندگان بزرگواری که خودشان تاریخ متحرک هستند و تمام تاریخ را می دانند, لطف کنند و به برنامه ها و مباحث دیگر که در شأن سواد و جایگاهشان است مراجعه کرده و اجازه بدهند مبتدیان و علاقه مندان تاریخ و فرهنگ این مملکت بیشتر شنونده و بیننده سخنان و درس هایی باشند که جناب وفا یغمایی بهمراه جناب بهبهانی اجرا می کنند باشیم , متعجبم از ملتی که با دانستن زوایا و پیچ های تاریخی باز و هنوزدر گرداب سرگردانی چرخانند .با تشکر

  • @asemanaubrey5646
    @asemanaubrey5646 5 років тому

    درود بر یغمائی گرامی
    در فهم و‌درک درست از تاریخ سرزمین و کشورمان بیش‌تر از پیش کوشا باشیم تا به آسانی در مدار جاذبه به دام نیفتیم و بار دیگر رندان و مکاران نتوانند بر ما سلطه پیدا کنند

  • @رضاطاهری-ض1ز
    @رضاطاهری-ض1ز 5 років тому +1

    بسیار عالی مفید،،لذت بردم ،،درود بر شما

  • @aliveandfree1867
    @aliveandfree1867 7 років тому +1

    Mr. Yaghmai, your words must be written with gold. Your use of words are so precise and of course your knowledge is priceless. Thank you for sharing them.

  • @qoumarce
    @qoumarce 7 років тому +4

    I admire you knowledge Mr yaghmai. Think you for your time.i Wish you all the Best.

  • @afshinkaymanesh9390
    @afshinkaymanesh9390 5 років тому

    درود فراوان بر شما ، جناب وفا یغمايی که بسیار با تجربه ، با معلومات و شجاع هستید .

    • @xerxes8191
      @xerxes8191 5 років тому

      اگر اینجوری بود که مجاهد نمی شد

  • @manijehazadeh
    @manijehazadeh 7 років тому +7

    بسیار شنیدنی بود ممنون

  • @Ali_Parto
    @Ali_Parto 7 років тому +4

    درود بر استاد فرزانه با سپاس فراوان از زحمات شما اقای یغمایی گرامی که پس از گذر از هفت خوان های خطیر ما را از دانش خویش بهره مند میفرمایید.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +7

      دوست نازنین
      درود و س\اس از مهر و توجه شما
      چهل و چهار سال از زندگی من مثل بسیاری از فرزندان ایران و شاید مثل خود شما در توفان خرافه و مذهب و سیاست رفت تا سرانجام دانستم تا واقعا پیش از تلاش برای ازادی و همراه با ان حقایق تاریخ وجامعه خود را نذانیم دوباره در دام ظلمت اسیر خواهیم بود.باید بدانیم و بدانیم و بدانیم. و پس از دانستن است که میتوانیم سرنوشت خود را تغییر دهیم. دوازده قرن خرافه و دروغ بخورد ما داده اند دوازده قرن فریب تا همین امروز باید این را فهمید و سپس دانستن چندان مشکل نیست
      سپاس و آرزوی موفقیت و سلامت برای شما

  • @qoumarce
    @qoumarce 7 років тому +2

    The poem of god and human is a Master piece. Verrrrrrrrry beautiful.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +2

      درود و سپاس از مهر تو که توشه تلاش من و ماست
      پایدار و شاد باشی

  • @benbakhtiar
    @benbakhtiar 7 років тому +7

    استاد عزیز ،بسیار از برنامه های شما استفاده میکنم.چه برنامه هایی که همنشین عزیز داشتید و چه برنامه هایی که در میهن همراه با اقای بهبهانی دارید.بسیار خوشحالم که انسانهای ایران دوست و روشنی مثل شما هنوز هم در ایرانیان مهاجر هست‌.مانا باشید

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +1

      درود و سپاس . محبت شما بهترین مشوق در این تلاش است امید که مفید افتد
      با بهترین آرزوها

  • @ashkanallameh5603
    @ashkanallameh5603 5 років тому

    درود جناب یغمایی عزیز...ما قادر به توصیف روشنایی نور وجود تو نیستیم ولی خوشحالیم که جهل از ما می زدایی ...کامتون همیشه شیرین بادا.....

  • @hamnavahamrah2630
    @hamnavahamrah2630 7 років тому +1

    درود بر شما وفا یغمائی گرامی. ممنون از روشنگری شما. باور بفرمائید اینقدر جالب ومنطقی مسائل تاریخی و مذهبی را مورد نقد برسی قرار میدهید که انسان احساس میکند در همان لحظات تاریخی حاظر و ناظر وقایع آنزمان بوده . برایتان آرزو تندرستی و نشاط میکنم. ممنون از زحمات میهن تی وی.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +4

      درود و سپاس. زحمات و رنجهای آقای بهبهانی در میهن تی وی جدا قابل ستایش است. من سالها در کارهائی اینچنین بوده ام ظاهرا کاریست شیک ولی در عمل بسیار پر تنش و مشکل و انرزی سوز است ارزو میکنم این چراغ پاکیزه روشنگری در ظلمات روزگار روشن و فروزنده بماند
      با آرزوهای خوب برای شما

  • @simad6197
    @simad6197 7 років тому +3

    با درود بر شاعر و اندیشمند مبارز وطنمان

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +1

      درود بر شما و با امید به آزادی وطنمان از جهل و استبداد
      موفق باشید

  • @esmailvafayaghmai2263
    @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +4

    معلقة عنترة بن شداد
    الترجمة: محمود عباس مسعود
    The Muallaqa (Ode) of
    Antara Ibn Shaddad
    Translated by: Mahmoud Abbas Masoud
    هَلْ غَادَرَ الشُّعَرَاءُ مِنْ مُتَـرَدَّمِ = أَمْ هَلْ عَرَفْتَ الدَّارَ بَعْدَ تَوَهُّمِ
    Have
    the poets left anything for me to explore and reconstruct; and have you
    recognized the (beloved’s) abode after much guessing and uncertainty
    أَعْيَاكَ رَسْمُ الدَّارِ لَمْ يَتَكَلَّـمِ = حَتَّى تَكَلَّمَ كَالأَصَـمِّ الأَعْجَـمِ
    The unspeaking image of the house has bewildered you, and when it spoke, it gestured as the deaf and mute do
    وَلَقَدْ حَبَسْتُ بِهَا طَوِيلاً نَاقَتِي = أَشْكُو إلى سُفْعٍ رَوَاكِدِ جثَّـمِ
    Long did I keep my she-camel in it, bemoaning my lot, complaining to quietly perching birds
    يَا دَارَ عَبْلَـةَ بِالجَوَاءِ تَكَلَّمِي = وَعِمِّي صَبَاحَاً دَارَ عَبْلَةَ وَاسْلَمِي
    O Ablah’s dwelling in Jawa, do speak to me; may your mornings be blessed, and may you be protected from harm
    دَارٌ لآنِسَةٍ غَضِيْضٍ طَرْفُـهَا = طَوْعَ العِناقِ لذيـذةِ المُتَبَسَّـمِ
    Yea, it is the dwelling of the damsel with downcast looks; who welcomes my embraces, with delightful smiles
    فَوَقَفْتُ فِيهَا نَاقَتِي وَكَأنَّـهَا = فَدَنٌ لأَقْضِي حَاجَـةَ المُتَلَـوِّمِ
    There I halted my she-camel, felt standing before a magnificent palace, ready to welcome me and address my needs
    وَتَحُلُّ عَبْلَـةُ بِالجَـوَاءِ وَأَهْلُنَـا = بِالْحَـزْنِ فَالصَّمَـانِ فَالمُتَثَلَّـمِ
    Lo! Ablah now resides in Jawa; while our folks live in Hazan, Samman and Mutathllam
    حُيِّيْتَ مِنْ طَلَلٍ تَقادَمَ عَهْدُهُ = أَقْوَى وَأَقْفَـرَ بَعْدَ أُمِّ الهَيْثَـمِ
    A heartfelt greeting, O long deserted camp! You now stand empty and desolate, ever since the departure of the beloved one. 1
    حَلَّتْ بِأَرْضِ الزَّائِرِينَ فَأَصْبَحَتْ = عَسِرَاً عَلَيَّ طِلاَبُكِ ابْنَـةَ مَخْرَمِ
    You have taken up residence in the land of the enemy, making it hard for me to access you. 2
    عُلِّقْتُهَا عَرَضَاً وَاقْتُـلُ قَوْمَهَا = زَعْمَاً لَعَمْرُ أَبِيكَ لَيْسَ بِمَزْعَـمِ
    I have accidentally fallen in love with you, while killing your people! No mere declaration, it is the truth
    وَلَقَدْ نَزَلْتِ فَلا تَظُنِّـي غَيْرَهُ = مِنِّي بِمَنْزِلَـةِ المُحِبِّ المُكْـرَمِ
    You have occupied the core of my being, so never doubt my love. You are a cherished guest in my heart
    كَيْفَ المَزَارُ وَقَدْ تَرَبَّعَ أَهْلُهَـا = بِعُنَيْـزَتَيْـنِ وَأَهْلُنَـا بِالغَيْلَـمِ
    How may I visit you in your camp in Unaizatain, a place far from our camp in Ghailam
    إِنْ كُنْتِ أزْمَعْتِ الفِرَاقَ فَإِنَّمَا = زُمَّتْ رِكَابُكُم بِلَيْـلٍ مُظْلِـمِ
    Your camels made ready for the journey in the depth of night; you shifted camp and departed in haste
    مَا رَاعَني إلاَّ حَمُولَـةُ أَهْلِهَـا = وَسْطَ الدِّيَارِ تَسَفُّ حَبَّ الخِمْخِمِ
    The
    camels, leisurely eating parched grains of Khamkham in their
    habitation, suddenly carried you and sped away; I was sorely alarmed
    فِيهَا اثْنَتَانِ وَأَرْبَعُـونَ حَلُوبَـةً = سُودَاً كَخَافِيَـةِ الغُرَابِ الأَسْحَمِ
    Forty-two milk-giving she camels in all; black in color as the raven’s feathers
    إذْ تَسْتَبِيْكَ بِذِي غُرُوبٍ وَاضِحٍ = عَذْبٍ مُقَبَّلُـهُ لَذِيـذِ المَطْعَـمِ
    O how fascinating those well formed teeth; how sweet the kisses from that mouth
    وَكَأَنَّمَا نَظَرَتْ بِعَيْنَيْ شَـادِنٍ = رَشَـأٍ مِنَ الْغِزْلانِ لَيْسَ بِتَـوْأَمِ
    When looking, she gazes with eyes of a strong fawn; healthily born, not part of a litter
    وَكَأَنَّ فَأْرَةَ تَاجِـرٍ بِقَسِيْمَـةٍ = سَبَقَتْ عوَارِضَهَا إِلَيْكَ مِنَ الْفَـمِ
    Fragrant like precious musk from a genuine dealer; bottle perfuming the mouth before the cheeks
    أَوْ رَوْضَةً أُنُفَاً تَضَمَّنَ نَبْتَهَـا = غَيْثٌ قَلِيلُ الدِّمْنِ لَيْسَ بِمُعْلَـمِ
    Or like the sweet scent of an isolated flower garden; its sod enlivened by gentle showers
    جَادَتْ عَلَيْـهِ كُلُّ عَيْـنٍ ثَـرَّةٍ = فَتَرَكْنَ كُـلَّ حَدِيقَةٍ كَالدِّرْهَـمِ
    Early spring clouds generously shower it with rain; giving every patch a dirham-like, well-rounded shape
    سَحَّاً وَتَسْكَابَاً فَكُلُّ عَشِيَّـةٍ = يَجْرِي عَلَيْهَا المَاءُ لَمْ يَتَصَـرَّمِ
    Every evening, it is copiously watered, by ceaseless sprinkles that keep it afresh
    وَخَلاَ الذُّبَابَ بِـهَا فَلَيْسَ بِبَارِحٍ = غَرِدَاً كَفِعْلِ الشَّـارِبِ المُتَرَنِّـمِ
    Behold the insects abuzz ‘midst its flowers; never leaving it, intoxicated as a drunkard humming a tune
    هَزِجَاً يَحُكُّ ذِرَاعَـهُ بِذِرَاعِـهِ = قَدْحَ المُكِبِّ عَلَى الزِّنَادِ الأَجْـذَمِ
    They thrum and drone, rubbing their limbs together; as one trying to generate sparks by striking steel on flint
    تُمْسِي وَتُصْبِحُ فَوْقَ ظَهْرِ حَشِيَّةٍ = وَأََبِيتُ فَوْقَ سَرَاةِ أدْهَمَ مُلْجَـمِ
    You spend your nights and days on soft beds and comfortable cushions, while I pass my nights on the back of my bridled horse. 3
    وَحَشِيَّتِي سَرْجٌ عَلَى عَبْلِ الشَّوَى = نَهْدٍ مَرَاكِلُـهُ نَبِيـلِ المَحْـزِمِ
    As for my bed, it is a saddle, securely placed on a well-built, mighty, muscular steed
    هَلْ تُبْلِغَنِّي دَارَهَـا شَدَنِيَّـةٌ = لُعِنَتْ بِمَحْرُومِ الشَّرَابِ مُصَـرَّمِ
    Would a she camel carry me to her abode; a she camel cursed by inability to generate milk; traveling fast
    خَطَّارَةٌ غِبَّ السُّـرَى مَـوَّارَةٌٌ = تَطِسُ الإِكَامَ بِذَاتِ خُـفٍّ مِيْثَـمِ
    Sprightly,
    tossing her tail from side to side when set on a journey in early
    morning; advancing swiftly, stamping the tracts with her nimble hooves
    وَكَأَنَّمَا أَقِصَ الإِكَامَ عَشِيَّـةً = بِقَرِيبِ بَيْنَ المَنْسِمَيْـنِ مُصَلَّـمِ
    Making strides as if not a she-camel, rather an earless male ostrich with hooves, covering the distances with unmatched speed
    تَأْوِي لَـهُ قُلُصُ النَّعَامِ كَمَا أَوَتْ = حِزَقٌ يَمَانِيَـةٌ لأَعْجَمَ طِمْطِـمِ
    The ostrich chicks respond to its call, as a she-camel responds to a rider, albeit his words unintelligible to her
    يَتْبَعْنَ قُلَّـةَ رَأْسِـهِ وَكَأَنَّـهُ = حِدْجٌ عَلَى نَعْشٍ لَهُنَّ مُخَيَّـمِ
    They look at the crown of its head and follow; standing out as a howdah atop a box
    صَعْلٍ يَعُودُ بِذِي العُشَيرَةِ بَيْضَهُ = كَالعَبْدِ ذِي الفَرْوِ الطَّوِيلِ الأَصْلَمِ
    Small-headed, slender-necked, ever returning to its eggs, resembling wool attired slave; ears lopped off. 4
    شَرِبَتْ بِمَاءِ الدُّحْرُضَيْنِ فَأَصْبَحَتْ = زَوْرَاءَ تَنْفِرُ عَنْ حِيَاضِ الدَّيْلَـمِ
    She refreshingly drank from clean water sources, disdaining other wells. 5
    وَكَأَنَّمَا تَنْأَى بِجَانِبِ دَفِّهَا الـوَحْشِيِّ مِنْ هَزِجِ العَشِيِّ مُـؤَوَّمِ
    She presses on with unabated speed, as if scratched on the side by sharp feline claws
    هِرٍّ جَنِيبٍ كُلَّمَا عَطَفَتْ لَـهُ = غَضَبْى اتَّقَاهَا بِاليَدَيْـنِ وَبِالفَـمِ
    The
    claws of a cat by her side; the more she angrily tries to ward it off,
    the deeper it pierces her skin with sharp teeth and pointed talons
    أَبْقَى لَهَا طُولُ السِّفَارِ مُقَرْمَدَاً = سَنَـدَاً وَمِثْلَ دَعَائِـمِ المُتَخَيِّـمِ
    Her long and incessant travels left her thick-skinned hump hardened, resembling the apex of a pitched pavilion
    بَرَكَتْ عَلَى مَاءِ الرِّدَاعِ كَأَنَّمَا = بَرَكَتْ عَلَى قَصَبٍ أَجَشَّ مُهَضَّمِ
    She knelt down to drink at the Ar-Rida’a Well, making snapping sounds as if kneeling on hollow reeds, thickly heaped
    وَكَأَنَّ رُبَّـاً أَوْ كُحَيْلاً مُعْقَدَاً = حَشَّ الوَقُـودُ بِـهِ جَوَانِبَ قُمْقُمِ
    Her body like bottle, her sweat like tar, made thick and sticky by fuel applied to the sides of the bottle
    َنْبَاعُ مِنْ ذِفْرَى غَضُوبٍ جَسْرَةٍ = زَيَّافَـةٍ مِثْلَ الفَنِيـقِ المُكْـدَمِ
    Oozing
    out profusely from the sweat points near the ears, while the angry
    she-camel makes rapid strides, like a raging, powerful camel, rumbling
    with wide-open mouth
    إِنْ تُغْدِفِي دُونِي القِنَاعَ فإِنَّنِي = طِبٌّ بأخذِ الفَـارسِ الْمُسْتَلْئِـم
    If unable to see me due to a mask, know that I am skilled in seizing the armed rider with utmost ease
    أَثْنِي عَلَيَّ بِمَا عَلِمْتِ فَإِنَّنِـي = سَمْحٌ مُخَالَقَتِي إِذَا لَمْ أُظْلَـمِ
    Do praise and credit me for what you know; I am amiable and docile when not wronged
    فَإِذَا ظُلِمْتُ فَإِنَّ ظُلْمِي بَاسِـلٌ = مُـرٌّ مَذَاقَتُـهُ كَطَعْمِ العَلْقَـمِ

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +3

      ادامه معلقه عنتره
      But when wronged, I inflict severe punishment on my oppressor, unimaginably bitter and harsh
      وَلَقَدْ شَرِبْتُ مِنَ المُدَامَةِ بَعْدَمَـا = رَكَدَ الهَوَاجِرُ بِالمَشُوفِ المُعْلَـمِ
      I had my drink after the sun came to a standstill and everything became motionless; keenly observed
      بِزُجَاجَةٍ صَفْرَاءَ ذَاتِ أَسِـرَّةٍ = قُرِنَتْ بِأَزْهَرَ في الشِّمَالِ مُفَـدَّمِ
      Wine from a nicely-shaped yellow bottle; poured into a pitcher, its mouth wrapped with a piece of cloth
      فَإِذَا شَرِبْتُ فإِنَّنِـي مُسْتَهْلِـكٌ = مَالِي وَعِرْضِي وَافِرٌ لَمْ يُكْلَمِ
      When I drink I squander my money, but keep my honor unwounded, sound
      وَإِذَا صَحَوْتُ فَمَا أُقَصِّرُ عَنْ نَدَىً = وَكَمَا عَلِمْتِ شَمَائِلِي وَتَكَرُّمِـي
      When sober, I never fail to offer hospitality; my traits and large-heartedness are familiar to you
      وَحَلِيلِ غَانِيَةٍ تَرَكْتُ مُجَدَّلاً = تَمْكُو فَريصَتُهُ كَشِدْقِ الأَعْلَـمِ
      When smiting an opponent he falls to the ground, twitching and quivering; wide gash in his body
      سَبَقَتْ يَدايَ لَـهُ بِعَاجِلِ طَعْنَـةٍ = وَرَشَاشِ نَافِـذَةٍ كَلَوْنِ العَنْـدَمِ
      My hands greeted him with a swift stab, blood sputtered like deep-red dye
      هَلاَّ سَأَلْتِ الخَيْلَ يَا ابْنَةَ مَالِكٍ = إِنْ كُنْتِ جَاهِلَـةً بِمَا لَمْ تَعْلَمِي
      O
      Malik’s Daughter, if ignorant of things not known to you (about me),
      why not ask horses of combat zone, and get answers to your questions
      إِذْ لا أَزَالُ عَلَى رِحَالةِ سَابِحٍ = نَهْـدٍ تَعَاوَرُهُ الكُمَاةُ مُكَلَّـمِ
      Lo!
      Securely seated in the saddle, atop my noble, speedy steed; pierced
      repeatedly by weapons of fully armed horsemen; covered with wounds. 6
      طَوْرَاً يُجَـرَّدُ لِلطِّعَانِ وَتَـارَةً = يَأْوِي إلى حَصِدِ القِسِيِّ عَرَمْرِمِ
      Alternating between fiercely charging the opponents, and running headlong into the center, where spears thickly fall
      يُخْبِرْكِ مَنْ شَهِدَ الوَقِيعَةَ أَنَّنِـي = أَغْشَى الوَغَى وَأَعِفُّ عِنْدَ المَغْنَمِ
      Those witnessing the battle will tell you how I fearlessly run into the tumult and fight; how I refrain from sharing the spoils
      وَلَقَدْ ذَكَرْتُكِ وَالرِّمَاحُ نَوَاهِلٌ = مِنِّي وَبِيضُ الْهِنْدِ تَقْطُرُ مِنْ دَمِي
      I remembered you when spears dipped into my body, drinking deep; sharp, flashing swords dripping with my blood
      فَوَدِدْتُ تَقْبِيلَ السُّيُـوفِ لأَنَّهَا = لَمَعَتْ كَبَارِقِ ثَغْرِكِ الْمُتَبَسِّـمِ
      How I desired then to kiss the swords, because they sparkled like your smiling mouth
      وَمُدَّجِـجٍ كَرِهَ الكُمَاةُ نِزَالَـهُ = لا مُمْعِنٍ هَرَبَاً وَلاَ مُسْتَسْلِـمِ
      Behold
      a stalwart knight armed to the teeth, brave men cautious to cross
      swords with him! Neither running away from the battle, nor surrendering
      جَادَتْ لَـهُ كَفِّي بِعَاجِلِ طَعْنَـةٍ = بِمُثَقَّفٍ صَدْقِ الكُعُوبِ مُقَـوَّم
      My hand presented him with a swift pierce from my straight, steady lance; firmly held
      فَشَكَكْتُ بِالرُّمْحِ الأَصَمِّ ثِيَابَـهُ = لَيْسَ الكَرِيمُ عَلَى القَنَا بِمُحَـرَّمِ
      I pinned his clothes with my solid spear; a noble man is not exempt from javelin thrusts
      فَتَرَكْتُـهُ جَزَرَ السِّبَاعِ يَنُشْنَـهُ = يَقْضِمْنَ حُسْنَ بَنَانِـهِ وَالمِعْصَـمِ
      I left him for wild beasts of prey to ravage his body; devouring his wrists and fingers, finely shaped
      ومِشَكِّ سَابِغَةٍ هَتَكْتُ فُرُوجَهَا = بِالسَّيْفِ عَنْ حَامِي الحَقِيقَةِ مُعْلِمِ
      I charged the enemy’s fortified line of defense, and cracked open the guard’s long and heavy armor with my sword
      رَبِذٍ يَدَاهُ بِالقِـدَاحِ إِذَا شَتَـا = هَتَّـاكِ غَايَاتِ التِّجَـارِ مُلَـوَّمِ
      The hands of such guard may be skillful in games of chance; he, efficient in targeting wine dealers to secure their stock
      لَمَّا رَآنِي قَـدْ نَزَلْتُ أُرِيـدُهُ = أَبْدَى نَواجِـذَهُ لِغَيرِ تَبَسُّـمِ
      When he saw me coming on the scene, advancing toward him, he snarled, unsmilingly exposing his teeth
      عَهْدِي بِـهِ مَـدَّ النَّهَارِ كَأَنَّمَا = خُضِبَ البَنَانُ وَرَأُسُـهُ بِالعِظْلِـمِ
      I moved on him in broad daylight, leaving his head and fingers carmine red
      بَطَلٍ كَأَنَّ ثِيَابَـهُ في سَرْحَـةٍ = يُحْذَى نِعَالَ السِّبْتِ ليْسَ بِتَوْأَمِ
      So tall he was, his clothes as if covering a tree; wearing stout boots, uniquely strong. 7
      يَا شَاةَ قَنَصٍ لِمَنْ حَلَّتْ لَـهُ = حَرُمَتْ عَلَيَّ وَلَيْتَهَا لَمْ تَحْـرُمِ
      A Ewe(8) (of mine) has been lawfully taken by another! She has been forbidden me, alas
      فَبَعَثْتُ جَارِيَتي فَقُلْتُ لَهَا اذْهَبِي = فَتَجَسَّسِي أَخْبَارَهَا لِيَ واعْلَمِي
      I instructed my female servant to go to her camp; to spy and bring me word about her
      قَالَتْ : رَأَيْتُ مِنَ الأَعَادِي غِرَّةً = وَالشَّاةُ مُمْكِنَـةٌ لِمَنْ هُو مُرْتَمِ
      She said: I found the enemies oblivious; the Ewe is possible for a chivalric gallant
      وَكَأَنَّمَا التَفَتَتْ بِجِيدِ جَدَايَـةٍ = رَشَأٍٍ مِنَ الغِزْلانِ حُـرٍّ أَرْثَـمِ
      She turned her slender neck to look; resembling a fawn with a white spot on the upper lip
      نُبِّئْتُ عَمْرَاً غَيْرَ شَاكِرِ نِعْمَتِي = وَالكُفْرُ مَخْبَثَـةٌ لِنَفْسِ المُنْعِـمِ
      I have been told that her father(9) is ungrateful toward me; ingratitude is poison to the giver’s soul.
      This brings to memory Shakespeare’s words: rich gifts wax poor when
      givers prove unkind
      وَلَقَدْ حَفِظْتُ وَصَاةَ عَمِّي بِالضُّحَى = إِذْ تَقْلِصُ الشَّفَتَانِ عَنْ وَضَحِ الفَمِ
      I respected my uncle’s injunction in the morning; when lips part to reveal the mouth
      في حَوْمَةِ الْمَوْتِ التي لا تَشْتَكِي = غَمَرَاتِها الأَبْطَالُ غَيْرَ تَغَمْغُـمِ
      In the thick of battle, where death abounds and heroes complain not, nor moan
      إِذْ يَتَّقُونَ بِيَ الأَسِنَّةَ لَمْ أَخِـمْ = عَنْهَا وَلَكنِّي تَضَايَـقَ مُقْدَمي
      They
      averted the falling spears, shielding themselves behind me. I valiantly
      fought on, not avoiding the spears; my advancement slowed,
      notwithstanding
      ولقَدْ هَمَمْتُ بِغَارَةٍ في لَيْلَـةٍ = سَوْدَاءَ حَالِكَـةٍ كَلَوْنِ الأَدْلَـمِ
      Once I conducted a raid; on a jetty night, pitch dark
      لَمَّا سَمِعْتُ نِدَاءَ مُـرَّةَ قَدْ عَلاَ = وَابْنَيْ رَبِيعَةَ في الغُبَارِ الأَقْتَـمِ
      As I heard the loud war cry of Murrah and Rabia’s two sons; ‘midst thick, murky clouds of dust
      وَمُحَلِّمٌ يَسْعَـوْنَ تَحْتَ لِوَائِهِمْ = وَالْمَوْتُ تَحْتَ لِوَاءِ آلِ مُحَلِّمِ
      And saw The Muhallam men gathered under their banner; death lurking beneath the banner of the Muhallams
      أَيْقَنْتُ أَنْ سَيَكُون عِنْدَ لِقَائِهِمْ = ضَرْبٌ يُطِيرُ عَنِ الفِرَاخِ الجُثَّـمِ
      I realized, when clashing with them, the smiting and striking will scare birds away from their nests; abandoning their young
      بِرَحِيبَةِ الفَرْغَيْنِ يَهْدِي جَرْسُهَـا = باللَّيْلِ مُعْتَسَّ الذِّئَـابِ الضُّـرَّمِ
      The sound of blood spurting out of deep gashes attracts the roving wolves at night; hunger driven
      لَمَّا رَأيْتُ القَوْمَ أقْبَلَ جَمْعُهُـمْ = يَتَذَامَرُونَ كَرَرْتُ غَيْرَ مُذَمَّـمِ
      When
      I saw the advance of the adversaries, and heard them urge one another
      to fight the good fight; I unhesitatingly charged onward.10
      يَدْعُونَ عَنْتَرَ وَالرِّمَاحُ كَأَنَّـهَا = أَشْطَانُ بِئْـرٍ في لَبَانِ الأَدْهَـمِ
      Repeatedly they cried “Antarah”; spears alternating on Adham’s(11) bosom like ropes of a deep well

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +2

      ادامه و قسمت سوم شعر عنتره
      مَا زِلْتُ أَرْمِيهُمْ بِثُغْرَةِ نَحْـرِهِ = وَلَبَانِـهِ حَتَّى تَسَرْبَـلَ بِالـدَّمِ
      I pressed on, pounding them with my horse’s neck and chest, until he was completely covered with blood
      فَازْوَرَّ مِنْ وَقْـعِ القَنَا بِلَبَانِـهِ = وَشَكَا إِلَيَّ بِعَبْـرَةٍ وَتَحَمْحُـمِ
      He turned aside, numerous spears falling on his chest; complaining to me
      with a tear and a heart-melting neigh
      لَوْ كَانَ يَدْرِي مَا المُحَاوَرَةُ اشْتَكَى = وَلَكانَ لَوْ عَلِمْ الكَلامَ مُكَلِّمِـي
      Had he been able to dialogue, he would have verbalized his complaint; had he been able to talk, he would have conversed with me
      وَلَقَدْ شَفَى نَفْسِي وَأَبْرَأَ سُقْمَهَا = قِيْلُ الفَوارِسِ وَيْكَ عَنْتَرَ أَقْـدِمِ
      My soul was healed of its malady when I heard the knights call my name, pleading: charge, Antarah, charge
      وَالخَيْلُ تَقْتَحِمُ الخَبَارَ عَوَابِـسَاً = مِنْ بَيْنِ شَيْظَمَـةٍ وَأَجْرَدَ شَيْظَمِ
      Long-bodied trotters angrily charge the battleground; scowling as they proceed, mares and steeds
      ذُلَلٌ رِكَابِي حَيْثُ شِئْتُ مُشَايعِي = لُبِّـي وَأَحْفِـزُهُ بِأَمْـرٍ مُبْـرَمِ
      My horse, ever close to my heart, is amiable, obeying my wishes, when urging him to make haste; without delay
      إِنِّي عَدَاني أَنْ أَزوَركِ فَاعْلَمِي = مَا قَدْ عَلِمْتُ وبَعْضُ مَا لَمْ تَعْلَمِي
      Visiting you is not an option for me; know that which I know, and some of what you don’t know
      حَالَتْ رِماحُ ابْنَي بغيضٍ دُونَكُمْ = وَزَوَتْ جَوَانِي الحَرْبِ مَنْ لم يُجْرِمِ
      The
      spears of the sons of the hateful one have stood between you and me;
      the perpetrators of war inflicting harm on innocent ones.12
      وَلَقَدْ خَشَيْتُ بِأَنْ أَمُوتَ وَلَمْ تَدُرْ = لِلْحَرْبِ دَائِرَةٌ عَلَى ابْنَي ضَمْضَمِ
      I was afraid to die before war broke out, before I had a chance to take on the two sons of Dhamdham
      الشَّاتِمَيْ عِرْضِي وَلَمْ أَشْتِمْهُمَا = وَالنَّاذِرِيْنَ إِذْا لَقَيْتُهُمَـا دَمـِي
      The
      have disgraced my honor, yet I refrained from likewise taunting them;
      they have vowed to spill my blood when they happen upon me
      إِنْ يَفْعَلا فَلَقَدْ تَرَكْتُ أَبَاهُمَـا = جَزَرَ السِّباعِ وَكُلِّ نَسْرٍ قَشْعَـمِ
      No wonder they seek my blood, for I have killed their father; leaving his body for vultures and animals of prey to feed upon.
      --------------------------
      (1) In the original : Umul-Haitham, meaning Ablah
      (2) In the original: O Makhram’s daughter, meaning Ablah
      (3) Adham is the name of Antarah’s horse.
      (4) Returning to its eggs in Dul-Ashira.
      (5) A mention is given to two sources of water: Dahradhain and Dailam.
      (6) The steed, not Antarah, is pierced.
      (7)
      The word “twins” is also mentioned and interpreted by some scholars as
      “strong because not born as a twin.” The uniquely strong is the
      opponent, not the boots.
      (8) A reference to Ablah.
      (9) He actually
      says “Amr” instead of “her father”, which also means so and so.
      However, from the context I concluded that by Amr he actually meant
      Abla’s father.
      (10) It may also be interpreted as “I blamelessly charged on.”
      (11) He likened the unabatedly falling spears to rapid movement of ropes used in pulling water out of a deep well.
      (12) I am not quite certain of the precise meaning of this line, I find the words (Zawat Jawani) to be illusive

  • @mehdimasoodi6478
    @mehdimasoodi6478 6 років тому

    استاد عزیز اگر وقت و حوصله دارید مطالب را نگارش و بصورت مکتوب مانند مجموعه آثار استاد شفا و استاد مسعود انصاری ارایه بفرماید با سپاس و درود همیشگی بر شما

  • @LongLiveKingCharles
    @LongLiveKingCharles 7 років тому

    Very informative, many thanks

  • @mx527
    @mx527 6 років тому

    Perfect performance sir!)

  • @rezashah7849
    @rezashah7849 4 роки тому

    درود بر اقای یغمایی

  • @hajimahmood2527
    @hajimahmood2527 7 років тому +1

    mr.yaghmai just like moshiri is one of a true prophets.

  • @esmailvafayaghmai2263
    @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +10

    متن غزل خدا و انسان/ اندیشه فلسفی به خدا در خارج از قفسهای محدود مذاهب
    مىخروشم من و در خويش فرو مى ريزم
    مىدرخشم تن و مستانه فرا مى خيزم
    ميستانم ز خود آن را كه مرا هست ضرور
    وآنچه را هست به خود باز فرو مى بيزم
    زازلها گذرم تا به ابدهاى دگر
    بى درنگى، كه من آن پويش خيزاخيزم
    ازلى نيست ! كه در من ازل آمد به طلوع
    ابدى نيست! كه من نقش ابد مى ريزم
    هست در هستى من زنده و محصور جهان
    بى حصارم كه من از هستى خود لبريزم
    نيست جائى كه زمن نيست سراسر لبريز
    زعدم قصه مگو چونكه عدم هم نيزم!
    مطلقم!مطلق مطلق! ولى اندر دل تو
    من همان زمزمه ى كوچك و بس نا چيزم
    كه به غفلتكده ى عمر چو شبنم گاهى
    گوشوارى شده بر گوش تو مى آو يزم
    گرنبود آنكه به دلهاى شما، كان دل من
    معرفت را به هراسى ابدى آميزم
    مى سرودم كه زمان جوهره اى جاويدست
    كه در آن گاه بهاران و گهى پائيزم
    كيميائى است، در آن، چرخ زنان، رقص كنان
    اين منم انكه مقامات وجود انگيزم
    شيخنادايره ى مذهب ما را بنگر
    تابدانى كه چرا از تو بود پرهيزم ــ
    تابدانى كه چرا مسجد ما ميكده هاست
    كه در آنجا زخدايت به خدا بگريزم
    عنكبوتیست خداى تو به سقف آويزان
    حاش لله! كه به او از سر جهل آويزم
    آنسوىوادى ايمان ملكوتى است زكفر
    كه در آن حلقه ى زلف صنمى خونريزم
    مىكشد خوش خوشكم تا به خدائى كه به او
    مىكنم تكيه ومى افتم و بر مى خيزم
    به خدائى كه به صبح ازل آدم را داد
    رخصت عشق ،(وفا) تا گه رستاخيزم
    مىكنم توبه و تا نرگس مستش ساقى ست
    بردر ميكده صد بار دگر مى ليزم

    • @arsham27
      @arsham27 7 років тому

      با سپاس فراوان. خوانش برخی از واژگان بکار رفته دشواراست.
      ای کاش برخی واژگان اعراب هم می‌داشت.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +2

      حتما این مقاله را بخوانید تا بدانید چه خبر است و در چه عالمی نفس میکشیم
      معراج محمد -منبع تفسیر المیزان
      alaraaf.mihanblog.com/post/9
      رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در میان دو پستانم گذاشت و من برودت آنرا در میان دو كتفم احساس كردم ، آنگاه هیچ چیز از گذشته و آینده از من نپرسید مگر آنكه پاسخ آن را دانستم ، در پایان پرسید اى محمد! سكان آسمانها در چه چیز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم در درجات و كفارات و حسنات .
      فرمود: اى محمد نبوتت بپایان رسید، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشینى خود در نظر گرفته اى ؟ عرض كردم : پروردگارا من همه خلقت را آزمایش كرده ام كسى را مطیع تر از على براى خود نیافتم ، فرمود: اى محمد! همچنین مطیع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست ، عرض كردم : پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت بخودم علاقمندتر از على نیافتم ، فرمود: و همچنین نسبت به من ، پس اى محمد! او را بشارت بده به اینكه آیات هدایت و پیشواى اولیاى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقیه ایست كه من متقین را ملزم به پذیرفتن آن كرده ام ، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته ، علاوه بر این ، من او را به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام .
      عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من وصاحب و وزیر و وارث من است ، فرمود: این امرى است كه قضایش مقدّر شده كه او باید مبتلا شود و مردم هم به وسیله او امتحان شوند علاوه بر این من او را ارث داده ام

    • @arsham27
      @arsham27 7 років тому

      چشم. حتما سپاسگزارم از لطفتون.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +3

      و این مقاله را نیز در باره مسپله شق القمر دو تکه کردن ماه توسط یامبر با صدها سند و ملا نگاه کنید تا ببینید با صدها ملا و چندین تن سند و خبر چه چیزهاپی را به اذهان جاری کرده اند
      www.wikifeqh.ir/%d8%b4%d9%82_%d8%a7%d9%84%d9%82%d9%85%d8%b1

    • @arsham27
      @arsham27 7 років тому

      سپاسگزارم.
      بله این مقاله نهایت حماقت است. کذب این ادعا را می‌توان به سادگی با رجوع به ثبت مشاهدات مردم ساکن در نیمه کره زمین در آن دوره تاریخی؛ در روزگاری که ماه در زندگی مردم بیشتر هویدا بود، دریافت.
      اما آیا می‌توان معتقدان صادقی همچون نصر ابوزید، محمد آرکون و... را نیز در همین گروه دسته‌بندی کرد؟؟:
      www.bbc.com/persian/arts/2010/07/100705_u03-hamed-abuzayd-obituary.shtml
      www.bbc.com/persian/arts/2010/09/100915_u04_arkoun.shtml

  • @kiyandiyan8114
    @kiyandiyan8114 7 років тому +1

    با درود فراوان خدمت استاد عزیز می خواستم بدونم این پیشرفتی که در قرون اول بعد اسلا م بخصوص با ظهود دانشمندانی مثل خیام و ابن سینا و بعنوان تمدن اسلامی معرفی میکنن ایا از خود شبهه جزیره عربستان هم هستن کسانی که در علوم مختلف سرامد روزگار خود باشن چون اسامی که نام بردم و یا دیگرانی که میشناسیم اکثرا از مناطقی هستن که اسلام به اونجا هجوم اورده یا ما اطلاعاتمون کمه در این زمینه .جالبه که اینها رو به نام تمدن اسلامی معرفی میکنن پس انیشتن و دیگر دانشمندان حاصل تمدن مسیحیت هستن ؟ممنون میشم

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +2

      سلام و درود
      دوست عزیز. حتی بسیارزی از فرهیختگان منصف عرب نیز قبول دارند اسلام با امیزش خود با ایرانیان و ذخیره ملتی که یک امپراطوری بزرگ را قرنها اداره کرده بود توانست جلو برود. در ادبیات و حتی صرف و نحو عربی وشعر و موسیقی مرهون ایرانیانند. بعدها در ستاره شناسی و نجوم و غیره.
      فارغ از نگرشهای شوونیستی این یک واقعیت تاریخی است.
      اگر باور کنیم این پیشرفتها بخاطر اسلام بوده باید رو به اعجاز اوریم و قبول کنیم علت پیشرفت دانش معجزه اساام بوده که اینطور نیست
      اسلام اعراب را متشکل و قدرتمند کرد
      اعراب به ایران حمله کردند و از امکاناتش استفاده کردند
      و نیز ذخیره های فرهنگی ایران با انها در امیخت
      در خلال صحبت به این مساله دقیقتر خواهم پرداخت
      با سپاس

    • @kiyandiyan8114
      @kiyandiyan8114 7 років тому

      با تشکر و درود فراوان لطف کنید در رابطه دانشمندان قبل اسلام در ایران وپیشرفت علوم در ان دوره نیز صحبت کنید که ما چه بودیم و با امدن اسلا م چه تغییراتی در رشد علم بوجود اومد و چرا نشانه زیادی از دوره در مورد پیشرفت علوم نیست ایا اعراب همه رو نابود کردن .با سپاس

  • @arsham27
    @arsham27 7 років тому +1

    با سپاس فراوان جناب وفا یغمایی:
    1- کتاب ارژنگ مانی رو در اینترنت گیر نیاوردم. شما نسخه اینترنتی‌اش رو دارید؟
    2- در نهایت به این نتیجه می‌رسم که ادعای وحی، یک دروغ آگاهانه از سوی پیامبران در درازنای تاریخ نبوده، بلکه چون انسان کهن با مکانیسم عملکرد مغز و تفکر آشنا نبوده، نتایج بدست آمده از تفکر خود را به نوعی الهام از سوی مقام بیرونی نسبت می‌داده.
    همچون نقاشان و شاعران که تا این اواخر، دلیل دستاوردهای هنری و ادبی‌ منحصربفردشان را در بر گرفته شدن از سوی نیرویی ماورایی می‌دانستند.
    3- به هر روی پس از شنیدن سخنان شما ما می‌مانیم و اضطراب ناشی ازسرگشتگی از چرایی این جهان و به کجا انجامیدن آن
    و چه تلخ است، زیست روزمرگی افیون‌وار به منظور خودداری و امنتاع از تفکر درباره سرنوشت ناامید کننده‌ای که در یا زود همه ما در بر می‌گیرد.
    گاهی به آرامش و اطمینان هرچند کاذب متدینین رشک میبرم. ای کاش دستکم گوهر آنچه ادیان ارائه کردند، درست می‌بود.

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому +5

      نازنین دوست
      کتاب ارژنگ تا قرن یازده میلادی وجود داشته وبعد از میان زفته انچه باقیست اسناد پراکنده است و نه تمام ارژنگ
      در باره وحی بعد نظر خود را میگویم
      بحث بر سر دروغ و کذب نیست
      بنظر من بحث برسر کارکرد ضمیر ناخود آگاه این اقیانوس بی پایان در رابطه با انسانهای هوشمند و متفکر و منجمله هنرمندان است
      و چرا سر گشتگی؟
      سرگشتگی در جهت نیل به حقیقت سرگشتگی نیست
      ایا باید در قفس محدودیت ها مانمد یا در برابر بیکرانگی جهان هراس را به کناری نهاد و به جهانی که ما را افرید درود گفت
      جهانی که از اتش بیگ بنگ بوسه و عشق و نسیم و بهار را خلق کردو...
      چرابه دامان مادر راستین تکیه نکنیم و به قوانین او تن ندهیم
      جای نومیدی نیست
      مرگ به نظر من فارغ از مذهب گذرگاهست و نه پایان بی انکه در انتظار پاداش باشیم
      ما خود جهانیم
      و توضیح بیشتر در خلال برنامه ها
      سپاس و درود
      files.tarikhema.org/pdf/religion/manavi/ManieNaghashvaAeineManavi.pdf

    • @arsham27
      @arsham27 7 років тому

      سپاسگذارم از پاسختون

  • @majidabz7494
    @majidabz7494 6 років тому

    اقا چه عادت بدی داری میپری وسط داستان ورشته کلام استاد بهم زدی
    نصف برنامه رو خراب کردی

  • @مسعودمحیسنی
    @مسعودمحیسنی 4 місяці тому

    اعراب داخل شعر هیچ قومی به انان نمی رسند شعر از عرب وارد فرهنگ ایران شد

  • @hoihallo2640
    @hoihallo2640 5 років тому

    ظظ

  • @xexpar
    @xexpar 7 років тому

    آقای یغمایی شما معتقدید که اساس مذهب جهل مردم است در این صورت به نظر شما چطور میتوان نو اندیشان دینی/مذهبی را تعریف کرد؟

    • @esmailvafayaghmai2263
      @esmailvafayaghmai2263 7 років тому

      دوست عزیز در این مورد حتما در خلال زندگی پیامبر اسلام خواهم گفت ولی نواندیشان مذهبی تا در مدار جاذبه اند نمی توانند نواندیشی کنند تنها رفرم میکنند که البته مفید است ولی تمام مسئله نیست. نخست باید ازاد شد و بعد انتخاب کرد

  • @xerxes8191
    @xerxes8191 5 років тому

    امی کسی است که بدون رفتن مکتب سواد آموخته. هیچ مورخ و مفسری نگفته که پیامبر بی سواد بود