داستان ضرب المثل شتر دیدی ندیدی

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 10 тра 2022
  • سعدیا چند خوری چوب شترداران را
    تو شتر دیدی نه جاپاشم ندیدم

КОМЕНТАРІ • 34

  • @sinasamin6090
    @sinasamin6090 Рік тому

    فوق العاده
    سپاس بيكران از شما و صداي دلنشين شما

  • @hiatulahsafi5054
    @hiatulahsafi5054 2 роки тому +1

    بسیار عالی بود.

  • @saidsidiqian3153
    @saidsidiqian3153 2 роки тому

    عالي بود سعدي صاحب .

  • @alizafarali5120
    @alizafarali5120 Рік тому

    خلی عالی بود اموزنده

  • @c.a.y.a1235
    @c.a.y.a1235 Рік тому

    واقعا ✨✨✨✨✨✨✨☀️☀️☀️☀️❤️❤️❤️❤️👏👏👏👏👑

  • @farnoosh9815
    @farnoosh9815 Рік тому

    قشنگ بود مرسی❤

  • @user-ov9yb8yn4f
    @user-ov9yb8yn4f 2 роки тому +1

    👏👏👏👍👍👍

  • @lolafilms6661
    @lolafilms6661 9 місяців тому

    عالی

  • @jawadhakimi2669
    @jawadhakimi2669 Рік тому +1

    💖💖

  • @rahmani7244
    @rahmani7244 2 роки тому +1

    درود فراوان بر شما

  • @sobhan6867
    @sobhan6867 2 роки тому +2

    اخرش چه شعر باحالی گفتی دمتون گرم 💖💖💖💖💖

    • @user-ll2if5ix4n
      @user-ll2if5ix4n 2 роки тому

      سلام دوست عزیز وقتتون بخیر باشه.ممنون میشم ازتون که از کانال من حمایت کنید

  • @seangholipour3884
    @seangholipour3884 2 роки тому +1

    داستان مفید و پر مغزی بود ممنون از سهیم کردن ما در آن.

  • @s.k5228
    @s.k5228 2 роки тому +1

    عالی بود عالی ممنون❤❤❤

  • @Keyo-gorbh
    @Keyo-gorbh 2 роки тому

    اونجا که سعدی از مرد کتک خورده تصویر سازی کردم اینقدر خندیدم😁سعدی مشت لگد خورد شعر گفته 🤣🤣🤣🤣

  • @mohamadkiani5931
    @mohamadkiani5931 2 роки тому +2

    Your work is excellent. Thanks

  • @user-py5dm2xo3g
    @user-py5dm2xo3g 2 роки тому +1

    عالى بود

  • @user-hg3qs7cg4m
    @user-hg3qs7cg4m 2 роки тому

    از برای مژدگانی صد نشان ...از گزافه هر حسی کرده بیان

  • @EhsanSafavi70
    @EhsanSafavi70 2 роки тому

    عالی داداش صدات پایلوت برای حکایت خوانی ساخته شده

  • @ardiomidi9955
    @ardiomidi9955 2 роки тому

    chera dg nemikhooni dadash ? man be havae sedaye khodet subscribe kardam

  • @user-rz9tt2uk4m
    @user-rz9tt2uk4m 2 роки тому

    سپاس

  • @wafawali8450
    @wafawali8450 2 роки тому

    tax for your good video

  • @parsayan1253
    @parsayan1253 2 роки тому

    ممنون

  • @nargesrezaei984
    @nargesrezaei984 2 роки тому +1

    بسیار عااااااااااالی 🙏🌺

    • @user-ll2if5ix4n
      @user-ll2if5ix4n 2 роки тому

      سلام دوست عزیز وقتتون بخیر باشه.ممنون میشم ازتون که از کانال من حمایت کنید

    • @nargesrezaei984
      @nargesrezaei984 2 роки тому

      @@user-ll2if5ix4n سلام هموطن گرامی چشم حتما 🙏🌷موفق باشید

    • @user-ll2if5ix4n
      @user-ll2if5ix4n 2 роки тому

      @@nargesrezaei984 ممنونم ازتون لطف کردید

  • @samhaghjoo1652
    @samhaghjoo1652 Рік тому

    این داستان در کتاب درسی فارسی قدیمی آمده بود و حکایت کودک باهوش بود نه سعدی

  • @musicins3595
    @musicins3595 2 роки тому +1

    ♥️🙏🏼

  • @Suleman194
    @Suleman194 2 роки тому

    🇹🇯🤝🇮🇷

  • @ayla4786
    @ayla4786 2 роки тому

    سلام دوست عزیز خیلی عالی هست این سبک از حکایات و من یە سوال داشتم مخوام بە زبانە کردی ترجمە کنم البتە اگر اجازە بدهید با احترام🙏 خواهشن جواب

  • @sorosh_rahayi
    @sorosh_rahayi 2 роки тому +2

    داستانی جالب و آموزنده
    شخصی که با خودرو به یک شهر دور رفته بود در حال بازگشت راه را گم کرد و وارد جاده ای شد که به اعماق جنگلی دور افتاده ختم میشد .
    زمانی متوجه شد راه را اشتباه رفته که سوخت اتومبیلش تمام شد .
    در آن فصل کسی به آن جنگل نمیرفت و هر چقدر منتظر شد گذری از انجا عبور نکرد .
    پس به ناچار برای اینکه از گرسنگی و تشنگی تلف نشود پیاده راه را در پیش گرفت . شب شده بود و نور آتشی در میان جنگل نظرش را جلب کرد .
    پس به سمت آن رفت و دید که پیرمردی در آنجا زندگی میکند .
    بعد از اینکه پیرمرد به او غذا و آب داد ، آن دو شروع به صحبت کردند ؛
    پیرمرد : کیستی و اینجا چه می کنی
    مرد ، داستان گم شدنش را تعریف کرد و پرسید ؛ "چرا شما اینجا زندگی میکنید؟
    پیرمرد گفت : تمام دار و ندار من دوستی بود که همدمم بود ، هر وقت به مشکلی بر می خوردم او با استعداد فکری که داشت مشکل من را حل میکرد ، او برای من تکیه گاهی بود ، در کنار او زندگی برای من خیلی شیرین بود اما از زمانی که با هم برای شکار به این جنگل آمدیم او را گم کرده ام و چون بدون او نمیتوانم در جامعه زندگی کنم و همه از من سو استفاده میکنند ، پس به اینجا امده ام تا هم تنهایی زندگی کنم هم اینکه شاید او را پیدا کنم ( پیرمرد انسان پاک و ساده و بی نیرنگ و راست گو بود به همین دلیل فکر میکرد همه مثل خودش پاک و صادق هستند در نتیجه مردم حیله گر همیشه سرش کلاه می گذاشتند ) .
    مرد که تمام فکرش این بود که چگونه از این جنگل نجات پیدا کند وقتی این را شنید فکری به ذهنش خطور کرد و رو به پیرمرد کرد و گفت ؛
    مشخصات دوستت چه بود؟
    پیرمرد مشخصات دوستش را توضیح داد
    مرد به دروغ گفت که من او را میشناسم ، در شهر ما مشغول کار است و من او را دیده ام .
    پیرمرد بدون اینکه شک کند گفت چه خوب لطفا مرا پیش او ببر .
    مرد : اما من راه بیرون رفتن از این جنگل را بلد نیستم
    پیرمرد : من راه را میدانم فقط چند روز طول میکشد تا پیاده برویم
    مرد : قبول است آب و غذا بردار تا برویم
    پس ، آن دو راهی شدند ، در راه مرد صحبت های خوبی میکرد و از خوبی های دوست پیرمرد میگفت و پیرمرد که همه ی فکرش رسیدن به دوستش بود اصلا به حیله ی مرد توجهی نمی کرد .
    بعد از گذشت یک روز مرد خسته شد پس خودش را روی زمین انداخت و پایش را گرفت و گفت پایم پیچ خورد ، دیگر نمیتوانم ادامه دهم .
    پیرمرد که اشتیاق دیدن دوستش کورش کرده بود گفت اشکالی ندارد من تو را کول میکنم .
    ابتدا مرد نپذیرفت ، پیرمرد نزد خودش گفت عجب ادم خوبی است که نمی خواهد من اذیت شوم اما به خاطر اینکه زودتر به دوستش برسد با اسرار مرد را کول کرد در صورتی که پای مرد مشکلی نداشت .
    بلاخره به روستایی رسیدند و از آنجا با الاغ به شهر و از انجا به شهر مرد رفتند .
    مرد ، پیرمرد را به سمت مغازه ای که خیلی وقت بود خالی بود برد .
    وقتی به مغازه ی خالی رسیدند مرد گفت احتمالا به جای دیگری رفته پس تو بیا و در باغ من کار کن تا من دوستت را پیدا کنم .
    یک سالی گذشت و پیرمرد همچنان در باغ آن مرد کار میکرد و مرد نمی گذاشت که شخصی به پیرمرد نزدیک شود و با او هم صحبت شود که مبادا پیرمرد از نیت پلید مرد اگاه شود .
    پیرمرد از مرد در مورد دوستش سوال میکرد و مرد هر بار بهانه ای می اورد . سرانجام مرد چاره ای اندیشید تا پیرمرد را تا اخر عمرش برده ی خود کند .
    او به پیرمرد گفت دوست تو به بهشت رفته .
    پیرمرد گفت : بهشت کجاست
    مرد گفت : هر کسی به دیگران کمک کند و باغ دیگران را آباد کند بعد از مرگ به بهشت میرود ، حتی نباید به صاحب باغ شک کند و اگر شک کرد به جای اینکه به بهشت برود به جهنم میرود پس اگر از دیگران در مورد من و دوستت سوال کردی به بهشت نمیروی .
    پس پیرمرد که گول خورده بود ، به خاطر رسیدن به دوستش تا آخر عمر در باغ آن مرد کار کرد .
    شاید در نگاه اول به این داستان شما خودتان را به جای مرد رهگذر یا مردم عادی که در اطراف باغ آن مرد زندگی میکردند جا بزنید .
    اما در واقع بلایی که سر پیرمرد امده بر سر خیلی از ما مردم ساده و راستگو امده .
    در این داستان پیرمرد به عنوان مردم خوب و راستگو و بی نیرنگ و مرد رهگذر به عنوان مردم حیله گر که ظاهر مذهبی و خوب دارند و دوست پیرمرد به عنوان خداوند در نظر گرفته شده است .
    بله در طول تاریخ بشر و امروزه انسانهای زیادی هستند که با این حیله از مردم خوب و ساده کولی میگیرند .
    همه ی ما در زندگی دچار مشکلات زیادی شده ایم و وقتی از دست خودمان کاری ساخته نبوده پس به خداوند روی آورده و از او طلب کمک کرده ایم و متوجه کمک خداوند شده ایم . و در این حد خدا را شناخته ایم
    و میدانیم که خداوند در همه ی لحظات سخت تکیه گاهمان بوده و هست .
    اما این موضوع را در نظر داشته باشید که ذات خداوند به شکلی است که تا زمانی که با دل شکسته او را طلب نکنیم به سمت ما نمی آید .
    در نتیجه ظالمان کاری کرده اند که ما خداوند را صدا نکنیم تا ما را از دست آنها نجات دهد .
    افراد سود جو زیادی هستند که خود را نماینده ی خداوند معرفی میکنند و از ما انسانهای ساده و درد کشیده سو استفاده میکنند .
    به ما وعده ی بهشت بعد از مرگ را میدهند ، زیرا بعد از مرگ کسی زنده نمیشود که بر دروغ گویی انها شهادت دهد . و در نتیجه تا زمان مرگ از ما بهره کامل را میبرند
    آنها میگویید حق ندارید به ما و خدایی که ما میگوییم شک کنید . مگر میشود به چیزی شک نکرد
    مثل این است که شخصی بگوید من نماینده ی پادشاه هستم و پادشاه به شما ماموریت داده تا همسایه خود را بکشید ، ایا شما باید به فرد آورنده ی خبر شک نکنید .
    درست مثل روئسای داعش که با پرچم محمد رسول الله مردم ساده را وادار به هر جنایتی میکنند .
    یا همین روحانیون ایرانی که با معرفی کردن خود به عنوان نماینده ی خدا هر جنایتی که دلشان می خواهد انجام میدهند و بیت المال را به یغما میبرند .
    اصلا کمی فکر کنید خدایی که خانه اش را انسان ساخته باشد ( کعبه ) و باید به ان سجده کرد معقول است ، این نوع جدید بت پرستی است .
    اصلا خدا مگر انسان است که نیاز به خانه داشته باشد . به هر جا که بنگری خدا را خواهی دید .
    البته شناخت خدا به همین سادگی نیست و هیچ انسانی تا به حال نتوانسته به صورت کامل او را بشناسد و نیاز به گذراندن مراحل و یادگیری علوم زیادی دارد .
    تفاوتی بین این داستان و واقعیت وجود دارد و آن تفاوت این است که افراد سود جو مثل مرد رهگذر عاقبت خوبی قبل از مرگ نخواهند داشت مثل خیلی از آنهایی که در گذشته داستانشان را شنیده ایم .
    پس وقت بگذارید و با دید شک به مبلغان دین و مذهب بنگرید تا شما هم به روزگار پیرمرد دچار نشوید
    و راه رسیدن به خداوند ، سعادت و حیات ابدی را بیابید.

    • @mehrdad550
      @mehrdad550 2 роки тому

      درود به شرفت

  • @jameeshgh
    @jameeshgh 2 роки тому

    عالی