داستان زندگی من- زندگی نامه چارلی چاپلین

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 14 лис 2024
  • برای من سوال بزرگ زندگی این هست که چطور یک نفر اسطوره می شود. به همین خاطر وقتی این کتاب را در قفسه کتاب فروشی دیدم بی درنگ در لیست خریدم قرار دادم.
    دریافتم که چارلی چاپلین هم فقط زندگی کرده است، بی وقفه، استوار و با تمام قوا
    او مسیر دشوار زندگی را طی کرده و به قول خودش زندگی در جایی پتک خوشبختی را بر سرش کوبیده و او را در جهت شکوفایی استعداد درونیش قرار داده. بی شک جسارت بی حد و حصرش بزرگترین ناجی وی بوده است.
    ممنونم که به دنیا آمدی. متاسفم که کودکیِ چنین سختی داشتی، همراه با فقر و رنج زیاد.
    تبحرت در بداهه پردازی کم‌نظیر است. چه کسی باور می‌کند تمام فیلم‌هایت را بدون متن از پیش تعیین شده می‌ساختی؟
    متشکرم که زندگی‌ات را با فراز و فرودهایش نوشتی. بسیار از تو آموختم.
    شناختن این اسطوره از زبان خودش چیز دیگریست.
    کودکی چارلی چاپلین در بیشتر اوقات به صورتی باورنکردنی فلاکت‌بار، مخاطره‌آمیز، ناپایدار و همراه با فقر و تنگدستی وحشتناک سپری شده است
    و در عین حال امیدی وصف ناشدنی به زندگی است...
    خداوندا... چقدر میتونه یه کتاب خوندنی باشه... هیچوقت لحظاتی رو که با این کتاب سر کردم فراموش نمیکنم... به هر کسی با هر سلیقه ای توصیه میکنم... همه باید بدونن ریشه ی طنز تلخ چاپلین از کجاست
    داستان ان دلقک گرسنه که در پست ترین محله های لندن اواز میخواند و صدقه میگرفت...
    هنر قبل از انکه دوبال برای پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای او را میشکند..
    یک سرگذشت فوق العاده تاثیر گذار...برخاستن از فقر..نبوغ به تصویر کشاندن ان..و مهم تر از همه عدم خود بیگانه پنداشتن از اصل..
    از متن کتاب
    مادرم هنر تئاتر و ادبیات را با غنی‌ترین محتوای آن یعنی عشق و ترحم و انسانیت به من ارزانی می‌کرد
    نخستین باری بود که دریا را می‌دیدم و اثر آن بر من مسحورکننده بود. دریا به نظرم چون جانور زنده و خروشانی می‌آمد که گاه حالت سکون و بلاتکلیفی به خود می‌گرفت
    آینده، آیندۀ عجیب. به کجا می‌رفتم؟ پول و موفقیت مانند بهمنی که هر چه به جلو می‌غلتد عظیم‌تر می‌شود، همچنان به سویم در حرکت بود و هر لحظه افزون می‌شد. گیج کننده بود. ترسناک بود. اما در عین حال جالب توجه نیز بود
    قضا و قدر وقتی سرنوشت انسان را به بازی می گیرد،نه رحم می شناسد و نه عدالت.
    شکست ما در آن نمایش موجب شد که خودم را سبک و آزاد احساس کنم. در آمریکا، هزار جور راه و فرصت دیگر وجود داشت. چرا باید فقط به نمایش بچسبم؟ منکه نذر نکرده بودم زندگی خود را وقف هنر کنم. کافی بود راه دیگری پیدا کنم. تصمیم گرفتم هر چه پیش آید در آمریکا بمانم. برای اینکه شکستمان را در نمایش فراموش کنم، تصمیم گرفتم فکرم را پرورش بدهم و سوادم را زیاد کنم. بنابراین شروع کردم به رفت و آمد به کتابخانه ها و کتاب فروشی ها...
  • Розваги

КОМЕНТАРІ •