قضیه از این قراره که امروز ننه ایران بانو تصمیم کبری گرف که بعدازظهر استراحت کنه و برای شام یه غذای آذربایجانی بپزه که یهو یه صاب کار بی انصاف مث اژدهای هفت سر ظاهر شد که یالله بدو بدو این کارو برام انجام بده وگرنه اجی مجی لاترجی... نه تونستم استراحت کنم و نه شد که بشه داستان به موقع منتشر بشه نه شام پختم نه استراحت کردم و نه هیچ چیز دیگه... الانم هیچی اعصاب ندارم از قصه ایرادی اشکالی بگیرید میزنم گردنتون بره اونجا که عرب نی انداخت. فقط تشکر و قدردانی و تشکر و قلب میفرسین امضا: ننه بی اعصاب گشنه😂
همسر من بیست ساله که اگه یه وقت اعصاب نداشته باشم میشینه کنارم میگه تو از همه بهتری ، دستپختت از همه خوشمزه تره، صورتت از همه زیباتره، منم از همه دنیا بیشتر دوستت دارم . ( همیشه همین جمله ها با همین ترتیب) هردومون از لوسبازی خندمون میگیره و حالو هوام عوض میشه. حالا شما هم از همه خوشصداتر و خوشسلیقه تر و دلنشینتری❤
سلام ننه خسته نباشی دستت درد نکن عجب داستان جالبی بود من خیلی خوشم امد چون کامل من برد به زمان قدیم زمانی که ایران بودم زیاد با اتوبوس سفر میکردم عالمی داشت بنده خدا صاحب ترمینال دوست صمیمی بابام بود خیلی احترام ما می ذاشت دستت درد نکن ننه مهربونم قربونت❤❤❤❤🎉
درودننه جاااان خسته نباشی عالی بودسپاس مخصوصاداستان ترمینالت اتفاقن من خودم مشهدهستم باراوردم ولی همچنان نطلبیده برم حرم ی داستانم من دارم ازتصادف فکرکنم ۱۰ یا۱۱سالم بودباپسرداییم که برانهارخونمون مهمون بودن رفتیم سرکوچه که خیابون بودازبلواروسط خیابون گل بکنیم کارمونوکه انجام دادیم من زودتراومدم اینورخیابون وایستادم که پسرداییم هم بیادهمین که اومدتوخیابون ماشین رسیدوزدزیرش اینم پخش زمین شدهیچی مردم جمع شدن اینوانداختن توهمون ماشبنورفتن بیمارستان منم همجنان داشتم ایناروتماشامیکردم پسرداییموکه بردن مردمم که رفتن منم رفتم خونه بدون ازنکه چیزی به کسی بگم که چی شده توخونه مشغول کاراخودم شدموبازیواینابعدازیه ۲ساعتی متوجه شدن مهدی پسرداییم نیست گفتن جوادمهدی کوباهم رفتیدبیرون چرانیومده گفتم هیچی رفتیم خیابدن گل بچنیم ماشین زدبه مهدی بردنش بیمارستان اقامااینوگفتیم بلاگفتیم شاروشیونو همین که حمله کردن طرفم فراروبرقرارترجیح دادم ولی بعدش ازخجالتم دراومدن که سرسری گرفته بودم ولی خداییش قضاوتم نکنیدبچه بودم😂 امضابهلول داناونطلبیده😂
قضیه از این قراره که امروز ننه ایران بانو تصمیم کبری گرف که بعدازظهر استراحت کنه و برای شام یه غذای آذربایجانی بپزه که یهو یه صاب کار بی انصاف مث اژدهای هفت سر ظاهر شد که یالله بدو بدو این کارو برام انجام بده وگرنه اجی مجی لاترجی...
نه تونستم استراحت کنم و نه شد که بشه داستان به موقع منتشر بشه نه شام پختم نه استراحت کردم و نه هیچ چیز دیگه... الانم هیچی اعصاب ندارم از قصه ایرادی اشکالی بگیرید میزنم گردنتون بره اونجا که عرب نی انداخت. فقط تشکر و قدردانی و تشکر و قلب میفرسین
امضا: ننه بی اعصاب گشنه😂
همسر من بیست ساله که اگه یه وقت اعصاب نداشته باشم میشینه کنارم میگه تو از همه بهتری ، دستپختت از همه خوشمزه تره، صورتت از همه زیباتره، منم از همه دنیا بیشتر دوستت دارم . ( همیشه همین جمله ها با همین ترتیب) هردومون از لوسبازی خندمون میگیره و حالو هوام عوض میشه.
حالا شما هم از همه خوشصداتر و خوشسلیقه تر و دلنشینتری❤
درودبرایران بانوی گرامی
ممنون بانو ❤❤❤like
درود بر ایران بانو مهربان ❤
, ممنون عزیزم عالی ❤❤❤
Thank you❤❤
خسته نباشی صنم جون، خیلی عالی، اصلا ایرادی نداره، خیلی هم عالی. امضا پسر ترسو❤❤❤
درود به بانو صنم ❤❤وقت بخیر بسیار عالی ❤واقعا لذت بردم 😂😂
خیلی چسبید پرنسس جان داستان خودت و سفرت هم هم شنیدنی بود❤❤❤❤❤
سلام و درود به عمه بانو عزیز
Thank you❤❤
مثل همیشه زیبا . ممنون
خسته نباشی صنم جانم عالی بود👌
I love you ❤❤❤❤❤❤
سوصنم مرسی.
اگه نمیزنی مون یه کامنت بذاریم😂😂😂😂😂😂 عالی مث همیشه خواهر گلم 🫰❤❣💕💞💓💗💖💘💝
like
❤❤
🌹
Perfect
البته ترسیدم بندازی اونجا که عرب نی انداخت بنابراین با ترس زیاد ❤
سلام ننه خسته نباشی دستت درد نکن عجب داستان جالبی بود من خیلی خوشم امد چون کامل من برد به زمان قدیم زمانی که ایران بودم زیاد با اتوبوس سفر میکردم عالمی داشت بنده خدا صاحب ترمینال دوست صمیمی بابام بود خیلی احترام ما می ذاشت دستت درد نکن ننه مهربونم قربونت❤❤❤❤🎉
درودننه جاااان خسته نباشی عالی بودسپاس مخصوصاداستان ترمینالت اتفاقن من خودم مشهدهستم باراوردم ولی همچنان نطلبیده برم حرم ی داستانم من دارم ازتصادف فکرکنم ۱۰ یا۱۱سالم بودباپسرداییم که برانهارخونمون مهمون بودن رفتیم سرکوچه که خیابون بودازبلواروسط خیابون گل بکنیم کارمونوکه انجام دادیم من زودتراومدم اینورخیابون وایستادم که پسرداییم هم بیادهمین که اومدتوخیابون ماشین رسیدوزدزیرش اینم پخش زمین شدهیچی مردم جمع شدن اینوانداختن توهمون ماشبنورفتن بیمارستان منم همجنان داشتم ایناروتماشامیکردم پسرداییموکه بردن مردمم که رفتن منم رفتم خونه بدون ازنکه چیزی به کسی بگم که چی شده توخونه مشغول کاراخودم شدموبازیواینابعدازیه ۲ساعتی متوجه شدن مهدی پسرداییم نیست گفتن جوادمهدی کوباهم رفتیدبیرون چرانیومده گفتم هیچی رفتیم خیابدن گل بچنیم ماشین زدبه مهدی بردنش بیمارستان اقامااینوگفتیم بلاگفتیم شاروشیونو همین که حمله کردن طرفم فراروبرقرارترجیح دادم ولی بعدش ازخجالتم دراومدن که سرسری گرفته بودم ولی خداییش قضاوتم نکنیدبچه بودم😂
امضابهلول داناونطلبیده😂
وااااااااااااای کتک لازم بودین خخخخخخخخخخخخخخخخ چیچی بی خیاااااااال