داستان عاشقی افسانه و جان ـ داستان واقعی
Вставка
- Опубліковано 27 лип 2024
- SUBSCRIBE to Afghanistan Magazine !
goo.gl/scEXFf
LET'S CONNECT!
/ afghanistanmagazine
/ afghanistanmagazine
#AfghanistanMagazine
#RameshArman
داستان واقعی
داستان عاشقانه زیبا واقعی
داستان های پند آموز واقعی
داستان های عاشقانه واقعی جدید
داستان های واقعی افغانستان ژورنال
داستان های واقعی و کوتاه
داستان صوتی عاشقانه
داستان عاشقانه واقعی
داستان صوتی
داستان های عاشقانه
داستان های فارسی صوتی
داستان های شاهنامه
داستان های فارسی قسمت جدید
داستان های کودکانه
داستان های هزار و یک شب
داستان های فارسی
حکایت های پند آموز
حکایت های پند آموز قدیمی
حکایت های پند آموز کوتاه
حکایت های پندآموز برای کودکان
حكايت هاي پندآموز
دکلمه شعر
دکلمه های عاشقانه
دکلمه های ناب
دکلمه های غمگین
دکلمه اشعار مولانا
دکلمه غمگین
رمان عاشقانه
رمان صوتی
قصه های پند آموز
قصه های کوتاه
قصه های کودکانه
قصه های فارسی
قصه های فارسی جدید
قصه های کودکانه صوتی
قصه های کودکانه جدید
قصه های عاشقانه
قصه های عاشقانه واقعی
قصه های عاشقی
قصه های عاشقانه کوتاه
داستان هاي عاشقانه
afghan magazine
afghanistan magazine
افغان مگزین
افغانستان مگزین
حکایت های پند آموز
داستان های فارسی
داستان واقعی
قصه های پند آموز
قصه های کوتاه
قصه واقعی
سلام لالا این است داستان عاشقی مه و از شما خواهش می کنم این داستان را نشر کنید تشکر .
اسم مه منیر است و سن مه ۱۶ ساله است یک روز در انستاگرام یک دختر مرا فالو کرد و چون اولین دختر بود که مره فالو کرده بود برش پیایم دادم گفتم سلام او هم برایم جواب داد و چند دقیقه با هم چت کردیم اسم او منیره بود و سن و ولایت اش را پرسیدم او در بغلان زندگی می کرد و مه ده کابل بودم
و شب ها باهم چت می کردیم و بهتر همدیگر را شناختیم
کم کم مه به او یک احساس پیدا کرده بودم ولی مطمین نبودم که عاشق اش شدیم
روزی مه ازو خواستم که عکس ات را بفرست و در جواب گفت نمیشه گفتم چرا او گفت که نمی توانم مه هم دگه چیز نگفتم و او گفت هر وقت که وقتش رسید برایت می فرستم مه هم قبول کردم
خوب روز ها می گذشت و باهم چت کردیم برادر من که اینجینر بود و در بغلان مسافر بود زمان مسافری اش به پایان رسید و پدرم گفت که من این بار پشت برادر ات می روم بغلان که هم فکرم دگه شوه و برادرت را هم با خود میارم من به پدرم گفتم پدر جان من را هم با خود ببر او گفت درست است پسرم خوب ما فردایش ازکابل هرکت می کردیم بغلان و به منیره پیام دادم که من فردا میایم بغلان در اول اش باور نمیکرد می گفت شوخی می کنی بعد اش باور کرد که واقعن میایم و او بسیار خوشهال شد مه برایش گفتم وقتش نرسیده که عکس ات را بفرستی در اول کمی ناز کرد ولی بعدن عکس اش را روان کرد. من در امو نگاه اول عاشق اش شدم
خوب فردا اش بغلان رسیدیم و به پدرم گفتم : پدر در این منطقه خانه یکی از دوست ام است مه می روم برای چند دقیقه اونجا پدرم هم قبول کرد و مه هم رسیدم پیش خانه منیره شان و بسیار دور هم نبود مه به منیره پیام دادم گفتم مه رسیدم دم خانه تان میشه چند دقه بیایی بیرون او هم از خانه بیرون برامد او بسیار مقبول شده بود و مه هم بسیار خوشهال بودم سلام داد و جور پرسانی کردیم و چند دقیقه با هم قصه کردیم . ولی اون روز بخاطر که کمی شرمندوک بودم گفته نتانستم که عاشق ات شدیم او رفت خانه اش و مه هم رفتم پیش پدر و برادرم و آمدیم کابل ماه ها با هم چت می کردیم و صد و روزی صد دل ره یکی کدم و به کنیره گفتم دوستتم دارم I love you در سره مینه لرم او هیچ چیز نگفت و آنلاین شد روز بعد پیام داد گفت هستی گفتم هستم گفتم در موردش فکر کدی او گفت در مورد چی مه گفتم ده باره عشق گفت مه هم دوستت دارم ولی ما نمی توانیم به همدیگر برسیم دلم افتید و گفتم چرا چی شده
او گفت پدرم با پشتون ها مشکل داره و پدرم هیچوقت مره به تو نمیته با شنیدن ای حرف بسیار نا راحت شدم و چیزی نگفتم به همین ترتیب ۲ سال با هم چت می کردیم و تلفونی حرف می زدیم ما به آن اندازه عاشق یکدیگر خود شده بودیم که بیدون همدیگر زندگی کرده نمی توانستیم مه هم مکتب ره خلاص کردم و پوهنتون ره شروع کردم و در پهلوی پوهنتون در یکی از وزارت ها یک وظیفه خوب گرفتم روژ ها به. خوشی می گذشت و روزی منیره برایم پیام داد :عشقم پشت مه خواستگار ها زیاد میایه چطو میشه مه گفتم تشویش نکو عزیزم گفتم مه فامیل مه برای خواستگاری روان میکم و شب همان روز با فامیل ام حرف زدم فامیل ام هم مره زیاد دوشت داشت و قبول کردند و رفتند خواستگاری ولی پدر منیره رد کرد و دفعه دوم هم به همین قسم رد کرد منیره به مه می گفت مه مطمین استم مره به تو نمی ته باید یک چاره دیگری پیدا کنیم مه همیشه برایش می گفتم تشویش نکو همه چیز درست میشه روز بعد تصمیم گرفتم برم بغلان و رفتم با عشقم ملاقات کردم و او ره محکم در بغل گرفتم در همین زمان نا گهان پدر منیره آمد و بسیار بالای منیره غال مغال کرد و به مه گلت اگر بار دیگر در اینجه ببینمت می کشمت شب شد و تصمیم گرفتم که امشب را در بغلان بمانم و منیره یک خواهر کوچکتر از خود داشت که سن اش تقریبا ۱۰ سال بود و ۱۰ بجه شب بود که خواهر منیره برم پیام داد گفت زود بیا که خواهرم میمیرد گفتم چی شده گفت زود بیا زیاد گپ نزن مه هم رفتم دیدم که منیره دست خود ره زده بود و بسیار خون ضایع کرده بود مه هم منیره ره فوراً به شفا خانه بوردم و
فامیل منیره که به یک عروسی رفته بودند هم آمدند وضعیت منیره بسیار وخیم بود و دنیا سر ما تاریک شده بود پدر منیره هم بسیار پشیمان بود که کاش منیره ره برای تو می دادم
چند دقیقه بعد داکتر گفت که منیره به هوش آمد و مه بسیار خوش شدم تمام اون شب را در شفا خانه ماندم و صبح اش منیره خوب شد و برایش یک مقدار خون دادم پدرش برایم گفت مه در مورد شما اشتباح فکر می کردم و دختر مه لیاقت مثل تو واری یک مرد را دارد مه هم رفتم کابل و فامیل ام را روان کردم خواستگاری و با هم ۱ سال نامزد بودیم روز ها به خوشی می گذشت و بعد از یک سال با هم بلاخره ازدواج کردیم هالا با هم به خوشی زندگی می کنیم
پایان
چقدر خوب 🥺🥺
چی خوب شعر گفتی لالا رامش.
شما راست میگوین رامش جان دنیا بر عکس شده
دلم سوخت 😭😭😭
عاشق نشدم ولی میفامم عاشقی جز بدبختی جز خود زنی و غم چیزی نداره 🥀
چرا لالا رامش قسمت چهارم لاله را نذاشتین
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
چرا قسمت چهارم داستان لاله و رومان را نشر نکردین ☹🥺
@@afghanistanmagazine8360 تشکر لالا رامش موفق باشید
تشکر رامش جان از حرف های خوب تان.....
وقعت دود انگيز بود 😭😭😭😭
راست گفتین لالا رامش
Beshk:beshk:besyr:nasyathai Khobe:kde:👌👌👌
همیشه سلامت باشین لالا رامش از مشوره های خوب تان
در مورد بچه ها راست گفتی بیغیرت شدن
yeah you right guys like that !!!!
عالی
اگر از نامزدش هم جدا نشد برو کابل فرار کن همرایش چون عشق واقعی اس واقعا جیگرخون شدم 😭😭
گفتار آخرت خیلی معقول بود واقعا دختران وزنان افغان باجرات تر از بچه ها و مرد ها هستند بچه ها و مرد ها صرف گپ های کلان بزنند
فدای شما لالا رامش همیشه حرفا خووب و زیبا
به سخنان رامش جان گوش کن. بسم الله گفته پس کابل برو و افسانه ات را خواستگاری کرده بگیر ان شاالله. استخاره کن و از خدا کمک و هدایت بخواه.
رامش جان بهترین مشوره را داد همنظر رامش جان هستتم
ههههه رامیش جان
سلام لالا رامش همه چیزی ک باید گفته میشد را گفت
و ها لالا رامش قسمت چهارم داستان لاله و رومان را چی وقت نشر میکنین
جان باید حرف های لالا رامش را قبول کند و به گپ های شان عمل کند تا بتواند افسانه را بدست اورد . هر چه شود جان نباید از عشقی افسانه تیر شود باید او را بدست اورد به امید رسیدن شان
سلام
🥺💔🙏🏼🙏🏼🙏🏼
خدایا چی حال است هر دختر و پسر جوانحق داردان کی همسر خود را انتخاب کنند
چی وقت مردم ما از این کهنهفکری دست میکشن
🥺
هر پدر و مادر باید خوشی اولاد های خود را بخواهند
دلم برای دختر سوخت واقعأ وفادار بوده دختر با غیرت
Rahi sada w Asan!! Waqte Afsana Moshkel Pool nadara, namzad khod ra Ba bana Türkei bebara!! Baz onja as o Joda shawa!!! Sada ansan Farar kona as o!!! Bekhe bera da dga Shahr!!! Khoda sabti Unicef kona ham komak shan mekona, w ham metanaa har doi yak jai zandgi naw khodana shoro kona
این دختر شجاع است و بارها ایستاده است برای تو. حالا وقت آن رسیده که دست او را بگیرید و اجازه ندهید که بقیه رنج بکشد. گفتی آدم خجالتی هستی وقت آن است که شما تغییر کنید..دل شیر نداری سفر عشق مکن
لالا رامش ایا قسمت چهارم را نشر نمی کنید؟؟
فقط دقعه ۱۴ 😂
👍👍👌👌
رامش جان چقدر در اخر گپای زیبااااا گفتی🙏😔😔
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
انشاالله با هم برسید 🤲😥
I'm agree with Ramesh Jan ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
😢😢😢😢😢😢😢😢
💔
👋
ولا نظرت جالب است رامش شان اینکه فرار را توصیه میکنی آن هم در جامعه افغانی که جز عزت و ناموس هیچ چیز بر اتباع اش مهم نیست.
👍💔
💓💓☝️
لالا رامش سخن های شما واقعا درست و منطقی است من با رامش جان موافق استم باید به افسانه بگویین که از نامزد خود جدا شود شما باید حمت کنید برادر عزیز تا خوشبخت شوین به امید یکجا شدن شما با افسانه خداوند خوشبختی را نصیب شما کند 😢
دمت گرم داداش رامش 😅
البته منظورم از شیر ی که میخوانی خیلی قشنگ بود 👍👍👌👌،و تشکر خیلی زیاد از شما که مارا آگاه می کنید. 🙏👈❤️
وقتیکه رضایت فامیل ها نباشد دختر و بچه مجبور میشوند که فرار کنند باید که فامیل ها مطابق خواست اولاد های شان رفتار کنند.
😔😔😔😔
😭😭😭😭😭😭
😭😭😭😭😭😭😭😭
ولا راستش بسیار مشکل گپ است وهمین لحظه هم میشه با فامیل نامزدش گپ بزن کی ما یکدیگر را دوست داریم شاید نامزدش برایت ترحم کند از خود افسانه اول اجازه بگیر بعدا عمل کن برادرم بخاطریکه مثله زندگی خودت وافسانه است
بلى راست گفتين بچه ها هميشه ترسو استن و زود تسليم ميشوند بدون اينكه بجنگند. اما دختر ها در عشق خود وفا دار تر و قوى تر استن و ترس هم ندارن.
Shame on you Jon 😏
بلکل درست گفتید 👍🏻 حقیقت همین است و خیلی جای افسوس است😔
S . S بلى 😞
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
easy cooking آشپزی آسان
سبيكرايب خو كردم اما چينل شما در باره چه است؟ اشپزى يا ديگر مضمون ها هم است؟
لالا رامش هر چه میگن همو درست هست
همیشه پسرها یا خیانت کرده یا هم فرار.
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
مه فکر میکنم که ای بچه باید متوجه درس خود باشد.
درس خود را بخواندن و هم ایش کار کند.
تو راضی دختر راضی میرفتی یک دوعا میکدی پول کار نبود جان چوچگ پیدا میکدی میگرفتی
رامش جان موزیک بکروند بلند است اذیت کننده است خواهش میکنم پخش کن گل خواهر
W
چرا داستان لاله و رومان ر نکردین😔 منتظر بودم اییییی
@@afghanistanmagazine8360 إن شاء الله منتظرم
Walla che begoiyem machum😢afasana peyaar💖kaa
سلام خسته نباشید ممنون از داستان زیبایتان . داستان قبلی لاله و رمان اگر ادامه دارد کی می توانیم گوش کنیم
@@afghanistanmagazine8360 سلام آقای آرمان شما نسبت به سنتان هزار ماشالا خیلی پخته و با تجربه هستید و خیلی هم روشنفکر نمی دانم با توجه به کشوری است که در آن هستید و سفر و یا تجربه زندگی . البته داستان زندگیتان را که البته نبمه کاره بود گوش کردم از خانواده اصیل و محترمی هم هستید که تبریک می گویم
زیاد ناراحت شدم 🤭😰😰😢😢
چی گپھای گفتی،😂😂😂
🥀🥀🥀🥀💔💔💔💔😭😭😭😭😭
سلام رامش جان تشکر از خودت زنده باشی دوستت دارم عاشق صدا ودانش خودت هستیم حالا چتو میشود رامش جان تشکر عالی داستان واقعیت جامعه ما است عالی خودت
جان عزیز بسیار پسر با شخصیت بودی ای که به دختر و فامیلش ضرر نرساندی و از افسانه استفاده نکردی 👌
جان جان قا وی باش
فرار هرگز راه حل نيست به خصوص دختران و بچهاي كه در افغانستان زنده گي ميكند بايد از هر طريقي كه ميشه منطقي پيش برن نبايد همراي آبروي خود و فاميل خود بازي كنن 👌👌
بلی زینب جان.
افرین
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
@@nafisaturkmani1913 سبسکرایب شدی که در دل ات چیز نگرده
قبول که فرار راه یی منطقی نیس اما دگه راه هم نداشت باید فرار می کد یا همرای چند بزرگ خود می رفت پیش فامیل افسانه .
با رامش ارمان هم نظر هستم
بسیار شوق شنیدن داستان را دارید بیایید مه بر تان یک داستان بگویم بود نبود یک بچه 4 ساله بود که در کوریائ جنوبی زندگی میکرد و یک برادر کوچک سه ماه داشت که همرایش ساعتیری میکرد اگر شوق دیدن این بچه ها را دارید کانال مرا سبسکرایب کنید و ویدیو های شان را تماشا کنید.
ساب شدی
@@ma-rw6jo تشکررررر
@@zalanandarsalan1374 خواهش
نفر اول
مه اول شدم 😐 دورغ نگو
چرا قسمت چهارمی لاله ورومان را نشر نکردین
لطفن زود نشر کونید
قسمت چهارم چرا نیست؟
قسمت چهاروم لاه است ویانیست معلومات بهید
نفر اول شدم اوراااا
این قهرمانی را برایت تبریک میگم 😁
@@RaEes_PJR هههههههههه
بلی برادر جان رامش جان راست میگوید تو اشتباه من هم با برادر رامش جان هم نظر هستم
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
@@nafisaturkmani1913 علیکم سلام باشه جانم انشاالله
😂😂😂
You can’t be happy and love someone when your heart belongs to someone else and your mind is busy thinking of them. There is no room for anyone else. I don’t know in Afsana’s case If her mind and heart is occupied and zero chance for her fiancé or he really is bad for as a life partner. If that is the case then she needs to set her priories straight.
People who leave you half way are the people can’t be trusted. I think she should focus on her life and get him out of her heart and mind. If she knows absolutely there is no way then they (Afsana/John) should Pursue other routes.
دختر و بچه حق دارند که شریک زندگی خود را خود شان انتخاب کنند در دین اسلام هم همین طور است مگر هر کار باید که داخل چوکات باشد.
Weeee:uffff muntzer:qesmat:4 bodm:kho nakden:nasher:marakho nem:kushta:kde:eto ky:mara:baentezar:meshneee
Ba nazar ma ami hale afsana ra bobar katt turkey waqt ast hale ham arosi nakada k arosi kad awlad paida kad baz nametani waqt ast boro begerish turkey bobarish
دوستهای عزیز اگر ازمن حمایت کنید چه میشه؟
@Massih Massih خوب سبسکرایپ اش کن
من حمایت کردم
من حمایت کردم
خودت در کجا استی حتمن چرا نی دیگه چیز که بر هموطن خود نمیتانم همین کار را میکنم حمایت تان
@@ma-rw6jo هیچ چیز نبود کانال تان خالی است هیچ محتوا ندارد
مرد با غیرت از دختر پول نمیخواهند
بلی زیاد سخت هست درکت میکنم جان اما ای قسمت بود تشویش نکو تو خارج رفتی برو از یک طریق به ترکیه فرار بتی اش خودت میگی جیگرخون نشه دیگه چیقسم جیگر خون شوه برو هر کار میکنی برش خوده برسان بخاطر عشقت بجنگ لطفا درد نتی شه عشق دو طرفه رسیدن میخواهد مه هر دوی تان درک میکنم اگر ای کار میکنی بکو بگو از نامزدت جدا شو بلاخره فامیل اش راضی میشه مطمئن باش بگو جدا شو بهترین کار هست اول جدا شوه اگر نشد فرار بتی شه نظر من همین بود
او دیگه ناموس مردم است اگر یک روز نامزد خودت فرار کنه چیطو اول خود بعد مردم
@@moosaahmadzey7490 او نامزد مردم هست او نام بدی ره کجا ببره که بخاطر بچه مردم خودکشی کنه؟ مجبور یا فرار بته یا از نامزدش جدا شوه
اگر خودم هم میبودم همی کار میکدم
@@queenhayat4972 بیادر جان ای چه فکری هست که میکنی د ای دنیا خو همه چیز عشق نیست ما خودمان باید مردانوار بره دختر بگویم الی گپ از گپ تیر است تو نامزد و ناموس یک تفر دیگه شدی برو زندگی ته پیش ببر و همیش خوش باشی چون اگه فراری بتم یادت نره که دنیا گرد است میچرخه
سلام لالا رامش اگه امکان داشت باش میخایم از شما یک مشوره بگیرم مه فقد واتساپ دارم میشه شماره واتسپ تان بتن باید از شما کمک بگیرم
امکان داره چون به مشوره تان ضرورت دارم
رامش جان عزيز سلام هميشه موفق وسربلند باشي.انقدر داستان را شرين ميخواني كه ديكر توصيف ندارم ومن در كابل وپاكسنان معلم بودم.ميخواهم داستان خودرا مستقيم به شما با مصارف ان به خوانش بگيرم نمبر تليفون شما را ميخواهم.اولاد هايم مصروف درس كار استند مرا كمك نميكنند.وراستي من در شهر ملبرن استراليا زندگي ميكنم.موفق باشي.خواهرات.
خدا لعنت کند چنین پدرمادرار که فرزندان خده بدبخت میکنن
از قصد قسمت چهارم لاله و رمان را نمیگذاری که کامنت زیاد بگیره ویدیو هایت چرا مردم را ازار میتی
او ادم عاقل تو که میگی فرار میکردی او دختر برادر نداشت پدر نداشت خوب بعد از فرار دختر برادرش از شرم بیرون گشته نمیتانه و پدرش از تعنه مردم نمیتانست جای برود مجبور خوده میکشتن فکر کو خواهر خودت فرار کنه چی میکنی جی حالو روز به سرت میایع گپت خوب نبود
لالا جان اینقدر شرین قصه میکنی شرین بیان میکنی شیرین شعر می سرودی که هیج پرسان نکو وا ساعت ها هم گوش کنیم کم اس
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید
Bakhoda Bekhe as dilm gap zade!!! Dokhter Hai e zamana basyar Ba Ghairat astan!!! As mard ha karda
جان عزیز اگه میخوایی افسانه رو از خود کنی ازش احوال پیدا کن از طریق کسی اگر هنوز عروسی نکده باشه بگو اول نامزدی رو فسخ کند با تو ازدواج کند با خواستگاری و اگه ازینراه نشد فرار اش بدی ببر ترکیه پنهانی پاسپورد و ویزه جور کن برایش، راه حل همین هس.اگه ترسو نیستی.
سلام دوستان لطفا چینل مرا سبسکرایب کنید برای شما هیچ فرقی نمیکند که سبسکرایب کنید ولی برای من لطف بزرگی میکنید لطفا سبسکرایب کنید