شاهرخ مسکوب ـ کلاس شاهنامه ـ گفتار ۶ ـ سخن (۱) ـ Shahrokh Meskoob
Вставка
- Опубліковано 29 вер 2024
- سخن و آفرینش در کتابهای آسمانی جداییناپذیرند. آفرینش بدون سخن، بدون کلام قدسی، شدنی نیست. کار شاعر، در آفرینش شاعرانه، پیروی از کار خداست. او نیز آفریننده سخن، ودراین مقام آفریننده چیزها و شناسای جهانی است که برمیسازد. زرتشت که نخستین پیامبر و نخستین شاعر ما بود، در سرودهای گاهان، کهنترین بخش اوستا، از اهورامزدا میپرسد:
«ای اهورامزدا! ...کدام بود آن سخنی که مرا در دل افکندی، پیش از آفرینش آسمان، پیش از آب، پیش از جانور، پیش از گیاه، پیش از آذر، پیش از اشَوَنمرد، پیش از تباهکاران و دیوان و مردمان دروند، پیش از سراسر زندگی اینجهانی و پیش از همه مزدا آفرینگان نیک اشهنژاد؟
آنگاه اهورامزدا گفت: ای سپیتمان زرتشت! آن سخن، «اهون وئیریه...» بود که تو را در دل افکندم.»
پس در پاسخ به پیامبری شاعر، اهورامزدا پاسخ میدهد که پیش از آسمان و زمین و آب و آتش، نخستین چیزی که او آفرید، سخن بود.
در عهد عتیق (صفر آفرینش) میخوانیم: «... و خدا گفت روشنایی بشود و روشنایی شد... و خدا روشنایی را روز نامید و تاریکی را شب.» و با این نامگذاری، معرفت به آفرینش، شناخت کار خدا، آغاز شد.
در عهد جدید (انجیل یوحنا) هم آمده است که «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت.» در جای دیگر، خداوند خود را از راه حرفهای الفبا، یعنی نوشتار سخن، تعریف میکند: « … من الف و ی، و ابتدا و انتها هستم.»
و اما در قرآن هم خدا گفت: «بباش پس ببود.» با دو حرف «ک» و «ن».
این کلام آفریننده که پیشتر ادیان مصر و بینالنهرین نیز آن را میشناختند، در زبان عبری dabhar، نام داشت که در یونانی به logos ترجمه شد. در اوستایی «اهون وئیریه» ، در هندوئیزم آوای یک هجایی «اوم» و در قرآن امر «کن»، آوای ازلی و گوهر سخن است.
در اندیشه اساطیری ما نیز، سخن که بزرگترین دستآورد آدمی است از عالم بالا به وی عطا شد تا انسان از معرفت خدا بینصیب نماند. گفتوگوی زرتشت و اهورامزدا که در بالا آوردیم، به برکت سخن شدنی است. و اینگونه آدمی و خدا همزبان و همدل میشوند. در این آشنایی و دوستی، شاعر (زرتشت) خود را و جهان را بازمیشناسد، و چون پیام دوست را به همگان میرساند، پیامبر او و پیامآور ماست. زرتشت میخواهد در سخن خدا اندیشه او را بداند، زیرا اندیشه جز سخن کالبدی ندارد و این کالبد جز اندیشه جانی ندارد. زرتشت پیامبری بود که اساطیر، ایزدان و باورهای پیشین را پیراست و از آن انبوه درهم، کتابی و دینی دیگرتر، منسجم و متعالی آورد. فردوسی گردآورنده، پیراستار و برکشنده این سنت، و کار و کتاب او، گویی به صورت و سیرتی دیگر، تکرار رسالت آن شاعر نخستین بود. فردوسی نیز مانند زرتشت شاعری سخندان و آرزومند شناختن و دانستن است اما به خلاف او جویای همصحبتی با خدا نیست. زیرا او شاعر دوران تاریخی است نه پیامبر دوران اساطیری.
ایه اخر یاسین: کن فیکون پرورگار گوید باش پس موجود میشود در قران هم نقش " کلمه " اینهمه مهم فهمونده شده. وزرتشت هم شکل گفتگوش هرچند شکل احکام نیست ولی طبق خطابی که داره به جانب اهورامزدا :" سخنی که تو دردل من انداختی "پس سخنی رو از جانب خودش نمیدونه اون روهم از جانب پروردگار میدونه ولی به صورت گفتگوی دونفره نشون میده شکل گفتمان بیان میکنه بیانات الهی رو درخطاب به خودش
سپاسگذارم