آنتون چخوف نمی تونم بخونم کلا بنظرم سبک کتاب روسی خوندنش حوصله میخاد...ولی با صدای جناب رضوی لذت بخش هس و جادوی چخوف میشه فهمید بسیار واقعی هس انگار دارم با چشم می بینم
بله..این روزها کسی حوصله خواندن ندارد اما زمان دبیرستان ما 59 سال قبل از کلاس هفتم این کتاب ها در اختیار ما قرار میگرفت خوشبختانه دبیران دانشجو بودند بسیار دانا میخواستند ما بفهمیم چه در اطراف مان میگذرد...چون همه با سرو لباس ژنده و صبحانه نخورده به کلاس میآمدیم یادش بخیر دبیر ورزش..خانمی بود که در منیریه زندگی میکرد و دبیرستان ما سه راه فرح آباد بود پایینتر از ترمینال..و او میدید حال و روز ما را..و پارچه..قیچی..و قلاب..و دومیل بافتنی و کاموا سرکلاس آورد در زمستان و پاییز که هوا سرد بود در یک ساعت نشان داد که دامن راسته و استر بدوزیم...و در چند جلسه یاد داد ژاکت جلو دکمه دار ساده ببافیم. و یک روز یاد داد با قلاب دستکش و جوراب و شال گردن ببافیم. و به ما گفت حالا میتوانید با پول کم برای خود و مادر و خواهر لباس درست کنید و من هرگز محبت دانایی و کمک او را فراموش نمیکنم...
چقدر شبیه داستان ما ایرانیاس. روزای محرم و مراسم مذهبی آدمایی که زندگیشون داغونه و اوضاع نذاری دارن چقدر شیون و عزاداری میکنند تا از غم دل نداشته هاشون رها بشن.
تشکر از زحمات شما فقط موژیک های ثروتمند که مال و منالشان بیشتر می شد و ایمانشان به خدا و رستگاری روح کمتر میشد، از مرگ بیشتر می ترسیدند. حال آنکه موژیک های فقیر از مرگ پروایی نداشتند. کلا کتاب پر مغزی نبود.من کتابی را میگم جالبه که مقداری به دانسته های من اضافه کنه و حداقل چند نکته و مفهوم جدید را یادبگیرم. ولی در این کتاب این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل میگم کتاب جالبی نیست (البته برای شخص من)
ماریا، نتنها از مرگ نمی ترسید، بلکه از دیرکرد آن متاسف بود. و هرگاه کودکی می مرد، او احساس رضایت داشت. آنها(موژیک های فقیر ) اگرچه از مرگ نمی ترسیدید، ولی با هر بیماری، با ترسی غلوآمیز روبهرو می شدند
با تشکر از شما وصدای دل نشینتان ممنون❤❤❤❤❤❤❤❤
سپاس بسیار زیبا روایت کردید🙏🙏🙏🌹
سپاس از وقت و زحماتتون ❤❤❤❤شاد وسلامت باشید .❤
روایت فقر و بیچارگی و آسیب های اجتماعی ناشی از اون را در این کتاب به خوبی میشد درک کرد
عالی بود
فقر چهره ای منفور و زشت دارد.، و چرا فقر؟
سپاسگزارم از شما آقای رضوی بزرگوار و دیگر همکاران 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏 🙏
بی نهایت سپاسگزارم. . بسیار بسیار عالی. .
مرسی
سپاسگزار زحمات شایان شما عزیزان ...
سپااس
فوق العاده اید
داستان زیبا اما خیلی غم انگیز و دردناک.
زیبا بود 👍👍
سپاس فراوان🙏🙏
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
سپاس سپاس بیکران جناب بهروز رضوی گرامی
تشکر از زحمات شما
دورد با سپاس............🌷🌷🌷🌷✌👍
عالی بود.ممنون ❤🌺
Ye donya mamnooon.Sepasgozarim👍👏👏👏👏👏👏🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🙏🏼🌹🌹🌹🌹🌹🌹🇦🇽
Sepasgozarim.Movafaghhhhhhhh bashid.👏👏👏👏🙏🙏🙏🙏🙏💙🌹🌹🌹🌹🇦🇽
همه ما از شنل گوگول آمده ایم( لئو تولستوی). ممنون از زحمات شما❤❤❤
بادرود آیا میشود اینهمه از کتابهای روسی نخوانید
😢
Mamnunam❤
Great
🍀🍀
👍💐
🙏👌🌸
شما کتاب را تمام کردین??
کتابها خلاصه شده و اقتباسی هستند ولی سعی شده است تمامی کتاب در خلاصه گنجانده شود
ممنونم🎉فقط این صدا شبها من رو میخوابونه🙏🏻سایه شون مستدام
سلام لطفا برایم پیغام بگذارید 🎉🎉🎉🎉 1:44
Do you read to the end??
نمیدونم دارم تبلیغ گوش میدم یا داستان
در مورد آگهیها توانستیم تغییراتی انجام دهیم. به مرور وضعیت بهتر خواهد شد. ممنون از تذکر بجای شما
@@KetabKhanCH
سپاس از توجه شما. 💚🌼🌺
👏👏👏👏👏
آنتون چخوف نمی تونم بخونم کلا بنظرم سبک کتاب روسی خوندنش حوصله میخاد...ولی با صدای جناب رضوی لذت بخش هس و جادوی چخوف میشه فهمید بسیار واقعی هس انگار دارم با چشم می بینم
بله..این روزها کسی حوصله خواندن ندارد
اما زمان دبیرستان ما 59 سال قبل از کلاس هفتم این کتاب ها در اختیار ما قرار میگرفت
خوشبختانه دبیران دانشجو بودند بسیار دانا
میخواستند ما بفهمیم چه در اطراف مان میگذرد...چون همه با سرو لباس ژنده و صبحانه نخورده به کلاس میآمدیم
یادش بخیر دبیر ورزش..خانمی بود که در منیریه زندگی میکرد و دبیرستان ما سه راه فرح آباد بود پایینتر از ترمینال..و او میدید حال و روز ما را..و پارچه..قیچی..و قلاب..و دومیل بافتنی و کاموا سرکلاس آورد
در زمستان و پاییز که هوا سرد بود
در یک ساعت نشان داد که دامن راسته و استر بدوزیم...و در چند جلسه یاد داد ژاکت جلو دکمه دار ساده ببافیم.
و یک روز یاد داد با قلاب دستکش و جوراب و شال گردن ببافیم.
و به ما گفت حالا میتوانید با پول کم برای خود و مادر و خواهر لباس درست کنید
و من هرگز محبت دانایی و کمک او را فراموش نمیکنم...
چرا پاک کردید
❤️❤️
با تبلیغ نمیشه گوش داد
این تبلیغات رو من اصلا نمیگیرم فکر کنم در ایران اینطور باشه
چقدر شبیه داستان ما ایرانیاس. روزای محرم و مراسم مذهبی آدمایی که زندگیشون داغونه و اوضاع نذاری دارن چقدر شیون و عزاداری میکنند تا از غم دل نداشته هاشون رها بشن.
Beheshte servatmandan az jahanam shodan fogarast 😢
این همه تبلیغ؟
Sepas
تشکر از زحمات شما
فقط موژیک های ثروتمند که مال و منالشان بیشتر می شد و ایمانشان به خدا و رستگاری روح کمتر میشد، از مرگ بیشتر می ترسیدند. حال آنکه موژیک های فقیر از مرگ پروایی نداشتند.
کلا کتاب پر مغزی نبود.من کتابی را میگم جالبه که مقداری به دانسته های من اضافه کنه و حداقل چند نکته و مفهوم جدید را یادبگیرم. ولی در این کتاب این اتفاق نیفتاد. به همین دلیل میگم کتاب جالبی نیست (البته برای شخص من)
ماریا، نتنها از مرگ نمی ترسید، بلکه از دیرکرد آن متاسف بود. و هرگاه کودکی می مرد، او احساس رضایت داشت. آنها(موژیک های فقیر ) اگرچه از مرگ نمی ترسیدید، ولی با هر بیماری، با ترسی غلوآمیز روبهرو می شدند