"و نوستالژی فراموشی بوی گند گذشتهست" چه جمله درستی من یاد ادمهایی میفتم که مدام در حال یاد کردن از گذشته هستن و معتقد هستن هیچی مثل قبل نیست و گذشته خیلی خوب بود و...... بنظرم این ادمها به شدت فراموشی دارن.
چقد حس خوبی بود خوندن کتاب . خیلی وقت ها پیش میاد ک یه چیزی توی ذهنمه و وقتی یکی می نویسدش حظ می کنم. دقیقا منم موقع آشپزی به همین نکات فکر می کنم. ک آشپزی من ترکیبی از چندین عزیزه ک دیگه پیش من نیستن ❤
مادربزرگ پیاز رو نصف میکرد فلفل سیاه رو میسابید و روی پیاز میریخت یک ساعت بعد به ابگوشت اضافه میکرد می گفت عطر فلفل بسشتر می شود. برای کباب شامی هویج خام رنده میکرد و آرد نخود بوداده ، میگذاشت با شعله متوسط خوب سرخ شود. ماش ها رو بو میداد ، لپه ها رو بو میداد ... گوشت کوفته اش را با پیاز داغ و زیره طعم دار میکرد. آخخخخ چقدر دلم برایش تنگ شد. از تمام کودکیم فقط لحظه هایی که پیشش بودم را میخواهم.
از جمله تفریحات و هیجانات ما دهه شصتی ها در ارتباط با جنس مذکر این بود که شمارۀ یکیو گیر بیاریم و بهش زنگ بزنیم و از همین دست فلرت هایی که گفتی مثل سر به سر گذاشتن و متلک گفتن به پسره رو اجرا کنیم پای تلفن... بعد شماره ی طرفو با هم به اشتراک هم میذاشتیم، یعنی دیگه ته سخاوت در سهیم شدن لذت مزاحمت تلفنی برای آقایون. بعدم می نشستیم توی مدرسه دور هم، شاهکارامون پای تلفن رو برای هم تعریف میکردیم.
شدت تاثیر خانواده در حدیه که بنده با ۳۲ سال سن این ولاگ رو کنار بابام میدیدم تکه ای که در مورد حاملگی گفتی هول شدم🫠 هر چقدر هم میجنگیم واسه آزادیمون بازم سایه ترسهامون هستن
12:28 اوایل هفتاد هستم ولی این حسرت رو واقعا میبینم مخصوصا که دوباره از لیسانس اومدم توی کشور دیگه میخونم و هم کلاسی هام بیست ساله هستن و این رو توی بخش هایی حسش میکنم.
چه قدر این حسرت ها که گفتی درست بود... دلم میخواد یه بار دیگه برگردم به اون دوران و دوباره زندگی کنم. من دهه هفتادی هستم ولی چون در شهر کوچک بودم همین بود. در حالی که دختر خاله ام چهار سال کوچک تر از منه و طور دیگه ای زندگی کرده. خیلی حسادت میکنم از بیخیالی اش😊
ما برای پی بردن به شکست ها، ناکامی هامون، برای پی بردن به مشکلاتی که واسمون پیش میاد، برای پی بردن علت ناکامی هامون در ارتباطاتمون و در نهایت برای پی بردن و رسیدن به اصل و رسالت خودمون، و فهمیدن معنای زندگیمون، فقط و فقط به درونمون باید رجوع کنیم و کنکاش کنیم و لایه لایه های درونیمون را بشناسیم..... بیرون خبری نیست😊 《بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست در خود به طلب هر آنچه خواهی که تویی》 ❤
یلدا جانم نمیدونم چرا قسمت آشپزی کتاب رو که خوندی اشکم امان نداد. و انگار یه جیزی درونم فشار داده شد. بعدش که ولاگ تمام شد فکر کردم چرا گریه ام گرفت؟ مگه با کی در آشپزی خاطره داشتم ؟ بعد یادم آمد داییم که دو سال پیش از دستش دادم وقتی میومد ایران کلی با هم درباره غذا کباب مشروب ک نحوه درست کردن ککتل و مزه دار کردن گوشت و مرغ حرف میزدیم و آشپزی میکردیم کلی خوش میگذرونیم ...و این خاطره ها با خوندن تو زنده نشد فقط اشکم دراومد و بعدش که فکر کردم خاطره ها یادم اومدن..... چقدر حس آدم قابل دستکاری هست و چقدر متن و کلام روی ما دهه شصتی ها تاثیر داره. مرسی که هستی
ممنونم از ولاگ خوبت یلدای عزیز. در مورد پست دیت یابی هم باید بگم که زیباترین آدم دنیا رو پست تو به من هدیه داد کاش میشد مشکلاتش رو یه جوری رفع کرد و ادامه دادش❤
خیلی برام جالب بود وقتی داشتم کامنتای پست دیت یابی رو میدیدم تقریبا کسی از اواخر دهه هفتاد و هشتاد اصلا نبود اوونجا متوجه شدم چقدر سنم نسبت به اکثر بچه های دیگه ی این کامیونیتی کمتره😂🫠
ظهر جمعه ولاگ یلدا حال آدم و خوب میکنه. حس آرامش میباره از خودت و نور و رنگ خونه ات. چقدر تیکه های کتاب خوندنت چسبید بهم. حقیقتا که لذت بردم. و البته منم در جمع آدمایی هستم با یک دنیا زندگی نازیسته🙂↕️
چه ولاگ خوبی بود یلدا 😍هم کلی خندیدم از مدل کامنتها دیدیابی که تعریف کردی ، بامزه میگفتی😂 برم یه سر بخونم 😁. ما دوره شصتیها واقعا گناه داشتیم🥲و هر کدوم ضریشو تو زندگیمون خوردیم متاسفانه♥️♥️
یلدا جون من متولد پنجاه و ششم یادم میاد وقتی پونزده شونزده سالم بود یه دونه رژ لب داشتم لایه یه جفت جوراب سفت و محکم پیچیده بودم وقتی میخواستم برم بیرون میرفتم تو دستشویی از توجوراب درش میوردم تند تند میزدم و میومدم بیرون احساس میکردم دارم یه کار وحشتناکی انجام میدم 😊😂
یلدا درست میگی من اوایل دهه هفتادم واقعا با لج و لجبازی پیش میرفتیم🤣و واقعا الان که بهش فکر میکنم رابطه های سم، رفتارهای سمی، آره دست دادن واقعا تابو بود هیچکس حتی روسری نمیفتاد، مانتوجلو باز که اومد که به عنوان یه بی عفتی بزرگ در نظرش میگرفتن،چه کتاب خوبی مرسی از معرفیش یلدای عزیز💙💙
قبلنا وقتي به خاطر پيدا كردن نقاط تاريك زندگيم از زندگي بقيه سوال ميپرسيدم با اين واكنش روبرو ميشدم كه من فضول هستم حالا شايد اون سوالي كه من از طرف ميپرسيدم نقطه تاريك زندگي اونم بوده و بر همين حساسيت مشون ميداده روي اينكه چرا اين سوال ازش پرسيده شده اما الان ميدونم كه شايد بايد با احتياط بيشتري سوال بپرسم يا اول شرح ميدم كه من اين مساله برام شفاف نيست و بر همين دارم ازت سوال ميپرسم ببينم كه تو هم مثل من برات غير شفاف و تاريك هست اين مساله يا نه و اينكه اگر كسي سوالي به ظاهر خصوصي ازم پرسيد بجاي اينكه بهش بگم فضول ميگم حتما براش چالش برانگيزه و از سر استيصال هست كه داره به آنچه در ذهن و زندگي بقيه هست نگاه ميندازه تا آروم بگيره يا اگر خيلي حساس بشم روي سوالش شفاف ميپرسم كه چرا اين سوال را ميپرسي
یلدا من هر وقت پیازچه میبینم یادت میفتم مخصوصا تو یه ولاگی داشتی تو نیمرو پیازچه خرد میکردی واسه صبحانه و از اونجا به بعد من چقدر بیشتر به صبحانه اهمیت دادم😄
من متولد ۷۹م ولی زندگی و تجربههام دقیقا مثل دهه شصتیاست. هم یه خواهر دهه شصتی دارم و اکثر آدمهایی که دییدم تو همون سنن. در کنار این قضیه یه جمهوری اسلامی وحشتناکتر تو خونه دارم:).
من داشتم هویت میلانکوندرا رو میخوندم؛ اما گذاشتم کنار و با قهوه اومدم ببینمت🥰 یلدا داشتم فکر میکردم یه روز یه طبقه از کتابخونم رو با کتابهایی که معرفی کردی دیزاین میکنم. منو با جزئیات آشتی دادی و باعث شدی دوباره به ادبیات برگردم❤️🥲
مونترال م و بعد از چهار ماه دارم میرم اولین مصاحبه کاری م و قبلش گفتم بیام ویديو تو ببینم یکم ازت ارامش بگیرم ، رسیدیم به خاطرات غذاها و عطر وطعم ته دیگ های ماستی مامان بزرگم یادم اومد .. 😊❤ امتحانش کن یلدا .. خیلی عالیه ته دیگساره خاتون : برا این ته دیگ ماست و زعفرون و یکم اب و با یذره برنج قاطی کن 🥰😋
وای یلدا من این کتاب رو تو نمایشگاه دیدمااا، جلدش رو هم نگاه کردم ولی نمیییدونم چرا یه ورق نزدم فهرستشو نگاه کنم:)) حتی خود نویسندهش هم اونجا بود کلی باهاش گپ زدیم راجع به ترجمههاش. اگه فقط فهرست رو دیده بودم رو هوا میخریدمش😭 الان که یه تیکههاییشو خوندی عاشقش شدم، من دیوانهی اینجور روایتهام:"") تو این هفته یه روز دیگه میرم میگیرمش🚶♀️🚶♀️
یلدای جانم چقدر چسبید به جونم ولاگت چقدر حرف دل زدی از ما دههشصتیا😙 چه کتاب خوشکلی معرفی کردی حتما میگیرم میخونمش😍 راجع به اون جمله که آدم دیگران رو میبینه و برمیگرده به خودش خیلی درسته لااقل من که اینجوریم با نگاه به دیگران خودم رو کنکاش میکنم واااای دختر چقدر نقاشیه خوشکل بوووود عاشقش شدم اون بوکمارکها هم خیلی ناز بودن😍
حالا من برعکسشو مواجه شدم. خودم راحت توی اینترنت فعالیتمو میکنم ولی تا یه چیزی میشه با یادآوری مامانم مواجه میشم که فامیل دیدن و حرف میزنن و وقتی میگم برام مهم نیست و چیز خاصی نگفتم که اصلا نگرانش باشم بحث پیش میاد و این بحث هست که بدتر حال منو بد میکنه. 😔
💚🤍❤ منم دهه 👍 هستم ولی همه فکر میکنن سنم کمتره👻 هر وقتم میرفتم سر قرار اول باخودم شناسنامه میبردم😅اولا اینو مشکل میدونستم ولی حالا میگم خداروشکر که باعث شد مجرد بمونم😎😁😒
ما تو مرز بین شصت و هفتاد متولد شدیم،شدیم یه ترکیب از شصت و هفتاد ک هنوز به تعادل نرسیده. (کتاب جالب بود و اون گوله پشمالو ک رو میز تلویزیون لم داده بود از زیباترین نماهای زندگی میتونه باشه البته اگه درست حدس زده باشم ک پیشی ه😻)
من دبیرستان بودم رو یکی کراش داشتم که کل شهرمون هم بهش نظر داشتن. بعد این یه روز اومد به من شماره بده من نگرفتم. فکر میکردم باید اول بیمحلی کنم. اونم رفت که رفت 😂
چه قد خندیدم در حین تماشای ولاگ،اما از درون برای مظلومیت و نوجوانیم حسرت خوردم و اونجایی بیشتر حسرت خوردم که دیدم یه دهه هفتادی ام اما همه حرفاتو درک کردم…
من یادمه سال ۷۸ اواخر سیزده سالگیم بود ، کلاس زبان میرفتم و یه بار من دوسپسرمو تو کوچه بوسیدم و یکی از همسایههای بسیار خشن دیده بود و نگمممم چه افتضاحی بار اومده بود گاهی اوقات که یادش میوفتم درسته میخندم اما لجم می.گیره، از آموزشگااه زبان به مامانم زنگ زده بودن و من تازه پدرمو از دست داده بودم اون سال و مامانم در تربیت و مراقبت از من خیلی محافظه کار شده بود در حالیکه ما هم خانواده سنتی نداشتیم اصلا،من یادمه تا مدتها از دوس شدن با یه پسر و دردسرهاش میترسیدم و تا سالها نرفتم سراغش و بعد ها هم دردسرهای دیگه .
من متولد ۶۵ هستم.یادمه خودمون رو میکشتیم که یه نفر رو جذب کنیم ولی وقتی میومد طرفمون، مثل سگ پاچه میگرفتیم. من یکی اصلا بلد نبودم صحبت کنم. واقعا از همه چی محروم بودیم و به قول خودت، من در هیچ کلابی، در هیچ فستیوالی خوشحال نیستم. اصلا بلد نیستم ازش لذت ببرم. همینکه از قیمه و قورمه لذت میبرم، بازم خوبه😅
وای یلدا جون .چقدر خوب بود ولاگت😍در مورد این حرف تو کتاب که گفته ما با نگاه کردن به دیگران میخواهیم بفهمیم درون خودمان چه خبر است یا حالا چه اتفاقی داره میوفته من بی اختیار ذهنم رفت سمت دوستتون(که گفتید تو پروسه تنهایی بودید و دوستتون گفت بریم بیرون و شما خوشحال شدید و گفتید یکم از اون حال و هوا میام بیرون و دوستتون مدام همش داشت ازتون درباره چه اتفاقی افتاد و این جور چیزها می پرسید که سوالات زیادش معذبتون کرده بود .یعنی همش میخوان نگاه بقیه کنند که اا بزار ببینم این اینجوری شد ،نکنه ما هم این مشکل رو داشته باشیم یا حالا این یه موردش بود .هزار تای دیگه هست ولی به نظر من مصداق بارزش یکی از همین مثال ها بود ☺)ولی حالا یه چیزی میخوام بگم که برای خودم خیلی جالب بود .یه فیلم ترکی میدیدم هفته پیش ،پسره با دوست دختر قبلیش بهم زده بود ،بعد دوستش بهش گفت با آدم دیگه ای وارد رابطه شدی ،اونم گفت حالا زود هست اسمش رو بخوام بزارم رابطه ،بعد دوستش گفت حالا کجا آشنا شدید ،دوستش گفت اینترنتی،بعد که اینو گفت اون بهش گفت وای تورو خدا نگو یعنی تو انقدر عاجز شدی که رفتی تو اینترنت دوست دختر پیدا کنی 😥یعنی حالا این فیلم تو ترکیه ساخته همین امسال هم هست ،بعد آدمها میگن خدایا اینا یه کشور آزاد هستند اونوقت طرز فکرشون این هست. حالا نمیخوام بگم همه اینجور فکر میکنند ولی میان مثلا یه همچین چیزی میگن؛بعد طرف هم میخواد دنبال یه پارتنر بگرده تو اینترنت؛اینو می بینه میگه نکنه منم عاجز هستم 😄🤣شاید یکی از علت خیلی ها که با اکانت فیک میان هم همین باشه 😁معذرت میخوام خیلی حرف زدم .ببخشید 🤗❤🌹
14:37 من هم یه سری توریست خارجی اومده بود با هم گشتیم و آخرش که شد اومد دست بده و دوستام دست دادن و من با اینکه مذهبی هم نبودم ولی هنوز با خودم کنار نیومده بودم که با جنس مخالف دست بدم. خلاصه که دست ندادم و عذرخواهی کردم ولی دوستم برای اون فرد موقع توضیح گفته بود که به خاطر مذهبه در صورتی که اصلا اینجوری نبود. سر همون قضیه شد که بهش کلی فکر کردم و سری بعدی که این سری به صورت رسمی مترجم همزمان شرکت بودم موقعیتی پیش اومد که دست بدیم این سری قبل اینکه من دست اون فرد خارجی رو بگیرم خانومی که مسئول بود و مذهبی اومد بگه که نه ما اینجا دست نمیدیم و من براشون توضیح دادم ولی گفتم من به شخصه مشکلی ندارم و دست دادم نمیدونم اینم تاثیر داشت یا نه ولی آخرین باری بود که برای ترجمه از اون سمت صدام کردن. یا برای تحریم ها بوده و دیگه رابطه با اون کشور نداشتن یا نخواستن با من کار کنن.
نقطه اشتراک دهه شستیا، زندگی نزیسته🥲
گل گفتی
"و نوستالژی فراموشی بوی گند گذشتهست"
چه جمله درستی
من یاد ادمهایی میفتم که مدام در حال یاد کردن از گذشته هستن و معتقد هستن هیچی مثل قبل نیست و گذشته خیلی خوب بود و...... بنظرم این ادمها به شدت فراموشی دارن.
اره موافقم باهات. با اینکه درکشدنیه واسم اما فکر می کنم ما همه در فراموشی گذشته مهارت داریم
وای چقدر خوشحالم یکی رو پیدا کردم که مثل من فکر می کنه 😊 واقعا چی گذشته فوق العاده بود ؟!!
چقدر حس خوبی میده تو صحبت کنی ما گوش بدیم🫠🫠
من متولد 75 ام
اما مث دهه شصتیا زندگی کردم
خانواده م مذهبی ان و تو شهر کوچیک زندگی میکنیم
الان خیلی بهتر شده اما باز هم خیلی چیزای عادی باز هم تابوعه
می فهمم
S
چه قدر ویدئوهات حس خوب دارن... چه قدر این خونه جدیدت با بودن تو خونه شده❤ خوب باشی همیشه
چقد حس خوبی بود خوندن کتاب . خیلی وقت ها پیش میاد ک یه چیزی توی ذهنمه و وقتی یکی می نویسدش حظ می کنم. دقیقا منم موقع آشپزی به همین نکات فکر می کنم. ک آشپزی من ترکیبی از چندین عزیزه ک دیگه پیش من نیستن ❤
خیلی ولاگهاتو دوست دارم یلدا… هر وقت ولاگ میذاری نگهش میدارم واسه یک زمان خیلی خاص از طی روزم که با دل و جون و حضور کامل ببینم و بشنومش ❤
منم یه گل رز قزمز الان روبرومه
چقدر از همه نظر امن و آرومی یلدا. هم خودت همه خونهات🩷🥲 عشق کردم با ولاگت مخصوصا اون قسمتی که در مورد آشپزی خوندی❤️
ای جونم
Thanks ❤
🩷🩷🙏🏻فدات
یلدا جانم چقدر لذت بردم 🌱
خیلی ولاگ خوبی بود❤ لذت بردم
نقاشیه چه خوب بود😻
مادربزرگ پیاز رو نصف میکرد فلفل سیاه رو میسابید و روی پیاز میریخت یک ساعت بعد به ابگوشت اضافه میکرد می گفت عطر فلفل بسشتر می شود. برای کباب شامی هویج خام رنده میکرد و آرد نخود بوداده ، میگذاشت با شعله متوسط خوب سرخ شود. ماش ها رو بو میداد ، لپه ها رو بو میداد ... گوشت کوفته اش را با پیاز داغ و زیره طعم دار میکرد. آخخخخ چقدر دلم برایش تنگ شد. از تمام کودکیم فقط لحظه هایی که پیشش بودم را میخواهم.
و چقدر جالب توصیف کردی حال و هوای ما دهه شصتی ها رو و با چه آرامش خوبی بخش این کتاب رو برامون خوندی .
عالی بود یلداجان
سلام یلدای عزیزم.... واقعا خیلی باحال بود.... واقعا زندگی ما پر از حسرت هست...
چه ولاگی بود خدایا چقدر چسبید از قراارهای یواشکیمون تا قرارهای ذهنیمون تو آشپزخونه❤️
یلدا آخه چرا اینقدر حرفات قشنگه 😊به دل میشینه ❤به قول یکی از بچهها چقدر تو امن و آرومی❤
فدات مهربون
خیلی لذت بردم ممنون بابت کتاب خوبی که معرفی کردی ❤
آخ خنده های از ته دلت یلدا خیلی قشنگه 😍😍
مانا خسته نباشی♥️😘
چه قشنگه این متن از کتاب😍😍 وااااای رفت تو لیست کتاب هایی که میخوام بخرم🌱🌹🙏🏻
دلنشین... عمیق... قشنگ💚
اما ما دهه پنجاهیها خیلی خلاق بودیم خداییش، تسلیم نشدنی بودیم در عین آرام و متین و موقر بودن😅😅یادش به خیر حالا بچه هامون دمار ج ا دارن در می یارن😅
خیلی دوس دارم ولاگاتو❤
مرسی یلدا..که انقدر زیبایی از هر نظر
فدای مهربونیت
آخ جونولاگ❤
چه کتاب عالیی خیلی خوشم اومد حتما میخرمش ❤
چقد جالب بود کتاب، بخونمش
مثل آلوهایی که مادربزرگ من تو قورمه سبزی میریخت 😢❤
از جمله تفریحات و هیجانات ما دهه شصتی ها در ارتباط با جنس مذکر این بود که شمارۀ یکیو گیر بیاریم و بهش زنگ بزنیم و از همین دست فلرت هایی که گفتی مثل سر به سر گذاشتن و متلک گفتن به پسره رو اجرا کنیم پای تلفن... بعد شماره ی طرفو با هم به اشتراک هم میذاشتیم، یعنی دیگه ته سخاوت در سهیم شدن لذت مزاحمت تلفنی برای آقایون.
بعدم می نشستیم توی مدرسه دور هم، شاهکارامون پای تلفن رو برای هم تعریف میکردیم.
حتما این کتاب میخونم ممنون از معرفی این کتاب
شدت تاثیر خانواده در حدیه که بنده با ۳۲ سال سن این ولاگ رو کنار بابام میدیدم تکه ای که در مورد حاملگی گفتی هول شدم🫠 هر چقدر هم میجنگیم واسه آزادیمون بازم سایه ترسهامون هستن
مررررسی یلدا جانم از معرفی کتاب ، ای کاش بیشتر واسمون کتاب بخونی دلم ساعت ها گوش دادن به صدات رو خواست ، بمونی واسمون❤
آخجووون ولاگ جدید❤
موقعیت: شب، داخلی، آخرین ساعت های جمعه، در انتظار شروع تکرار و ملال زیبای هفته جدید، ولاگ دلچسسسسب توو
یلدا چقدر اون میز که توی آشپزخونه گذاشتی خوب شد.
میز،اوپن یا هر چی اسمشه 😁
12:28 اوایل هفتاد هستم ولی این حسرت رو واقعا میبینم مخصوصا که دوباره از لیسانس اومدم توی کشور دیگه میخونم و هم کلاسی هام بیست ساله هستن و این رو توی بخش هایی حسش میکنم.
چ کتاب قشنگی بود ، مخصوصا با صدای تو😍
چقد نمک بوووودییئیییییی💙و در آخر ملال خواهر امنیت است...
قشنگ بود💓💗💖💙💛💟💚💫👌👌👌
از اون ولاگ حال خوب کنا بوداااا😍❤️البته همه ولاگات هستن. این یکم بیشتر
❤❤اخ جون
یلداجونم چه لباس قشنگی ...چه همه چی دلنشینه❤
چه قدر این حسرت ها که گفتی درست بود... دلم میخواد یه بار دیگه برگردم به اون دوران و دوباره زندگی کنم. من دهه هفتادی هستم ولی چون در شهر کوچک بودم همین بود. در حالی که دختر خاله ام چهار سال کوچک تر از منه و طور دیگه ای زندگی کرده. خیلی حسادت میکنم از بیخیالی اش😊
و چقدر این نکته های آشپزی که از آدما تو ذهنمون ثبت میشه موندگاره...شاید چون هرروز درگیر شکمیم😂
سلام یلداجان لطفا کتابهایی رو که از نشر گمان خوندی و به نظرت خوب بود با ما در میون بزار❤
چه ولاگ معرکه ای بود و کلی شاد شدم ❤
خیلی برام دلنشینی یلدا جون😍 من با این وجود که دهه هفتادیم تا حدودی مسائلی که گفتیو تجربه کردم. امان از حسرت ها و زندگی های نزیسته
ای جان اره پریم همه از این حسرت ها
ما برای پی بردن به شکست ها، ناکامی هامون، برای پی بردن به مشکلاتی که واسمون پیش میاد، برای پی بردن علت ناکامی هامون در ارتباطاتمون و در نهایت برای پی بردن و رسیدن به اصل و رسالت خودمون، و فهمیدن معنای زندگیمون، فقط و فقط به درونمون باید رجوع کنیم و کنکاش کنیم و لایه لایه های درونیمون را بشناسیم.....
بیرون خبری نیست😊
《بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
در خود به طلب هر آنچه خواهی که تویی》 ❤
یلدا جانم نمیدونم چرا قسمت آشپزی کتاب رو که خوندی اشکم امان نداد. و انگار یه جیزی درونم فشار داده شد. بعدش که ولاگ تمام شد فکر کردم چرا گریه ام گرفت؟ مگه با کی در آشپزی خاطره داشتم ؟ بعد یادم آمد داییم که دو سال پیش از دستش دادم وقتی میومد ایران کلی با هم درباره غذا کباب مشروب ک نحوه درست کردن ککتل و مزه دار کردن گوشت و مرغ حرف میزدیم و آشپزی میکردیم کلی خوش میگذرونیم ...و این خاطره ها با خوندن تو زنده نشد فقط اشکم دراومد و بعدش که فکر کردم خاطره ها یادم اومدن..... چقدر حس آدم قابل دستکاری هست و چقدر متن و کلام روی ما دهه شصتی ها تاثیر داره. مرسی که هستی
ای جااااانم 💔💔💔
یلدا خیلی دوست دارم چقدر حرف زدنت رو دوست دارم❤❤
فدات مهربون
اسم قطعه پیانویی که اول ویدیو گذاشتین میشه بهم بگین؟
ممنونم از ولاگ خوبت یلدای عزیز.
در مورد پست دیت یابی هم باید بگم که زیباترین آدم دنیا رو پست تو به من هدیه داد
کاش میشد مشکلاتش رو یه جوری رفع کرد و ادامه دادش❤
خیلی برام جالب بود وقتی داشتم کامنتای پست دیت یابی رو میدیدم تقریبا کسی از اواخر دهه هفتاد و هشتاد اصلا نبود
اوونجا متوجه شدم چقدر سنم نسبت به اکثر بچه های دیگه ی این کامیونیتی کمتره😂🫠
Beautiful
سلام یلدا جون داشتم ویدیو یک روز آرام در ستایش اهستگی ومیدیم دید ویدیو جدید اومد خیلی خوشحال شدم😊😂
ظهر جمعه ولاگ یلدا حال آدم و خوب میکنه. حس آرامش میباره از خودت و نور و رنگ خونه ات. چقدر تیکه های کتاب خوندنت چسبید بهم. حقیقتا که لذت بردم. و البته منم در جمع آدمایی هستم با یک دنیا زندگی نازیسته🙂↕️
ای جان من
چه ولاگ خوبی بود یلدا 😍هم کلی خندیدم از مدل کامنتها دیدیابی که تعریف کردی ، بامزه میگفتی😂 برم یه سر بخونم 😁. ما دوره شصتیها واقعا گناه داشتیم🥲و هر کدوم ضریشو تو زندگیمون خوردیم متاسفانه♥️♥️
یلدا جون من متولد پنجاه و ششم یادم میاد وقتی پونزده شونزده سالم بود یه دونه رژ لب داشتم لایه یه جفت جوراب سفت و محکم پیچیده بودم وقتی میخواستم برم بیرون میرفتم تو دستشویی از توجوراب درش میوردم تند تند میزدم و میومدم بیرون احساس میکردم دارم یه کار وحشتناکی انجام میدم 😊😂
😂😂😂
وای اره فکر کن
اااا پس واسه همین استوریات واسه من نمیومد این مدت 😮
❤
یلدا جان میشه ادرس کانال الگرام فارسیت و برام بزاری یا اگه کسی داره میشه بده؟
❤️❤️❤️
یلدا درست میگی من اوایل دهه هفتادم واقعا با لج و لجبازی پیش میرفتیم🤣و واقعا الان که بهش فکر میکنم رابطه های سم، رفتارهای سمی، آره دست دادن واقعا تابو بود هیچکس حتی روسری نمیفتاد، مانتوجلو باز که اومد که به عنوان یه بی عفتی بزرگ در نظرش میگرفتن،چه کتاب خوبی مرسی از معرفیش یلدای عزیز💙💙
قبلنا وقتي به خاطر پيدا كردن نقاط تاريك زندگيم از زندگي بقيه سوال ميپرسيدم با اين واكنش روبرو ميشدم كه من فضول هستم
حالا شايد اون سوالي كه من از طرف ميپرسيدم
نقطه تاريك زندگي اونم بوده و بر همين حساسيت مشون ميداده روي اينكه چرا اين سوال ازش پرسيده شده
اما الان
ميدونم كه شايد بايد با احتياط بيشتري سوال بپرسم
يا اول شرح ميدم كه من اين مساله برام شفاف نيست و بر همين دارم ازت سوال ميپرسم ببينم كه تو هم مثل من برات غير شفاف و تاريك هست اين مساله يا نه
و اينكه اگر كسي سوالي به ظاهر خصوصي ازم پرسيد
بجاي اينكه بهش بگم فضول
ميگم
حتما براش چالش برانگيزه و از سر استيصال هست كه داره به آنچه در ذهن و زندگي بقيه هست نگاه ميندازه تا آروم بگيره
يا اگر خيلي حساس بشم روي سوالش
شفاف ميپرسم
كه
چرا اين سوال را ميپرسي
یلدا من هر وقت پیازچه میبینم یادت میفتم مخصوصا تو یه ولاگی داشتی تو نیمرو پیازچه خرد میکردی واسه صبحانه و از اونجا به بعد من چقدر بیشتر به صبحانه اهمیت دادم😄
🙏💚
سلام یلدا جون میخوام زبان ترکی یاد بگیرم تهرانم ایده ای داری یا پیشنهادی که برام کمک کننده باشه...مربی خوب هم نمیشناسم اگه میشناسی بهم بگی ممنون میشم
یلدا حتی اثر تو هم تو اشپزی من هست
یادمه یه روز تو سالهای پیش گفته بودی سماق میزنی تو قیمه اون هم زیاد و من هم امتحان کردم و تا الان همیشه میزنم🫠
اره واقعاً بیا بغلم یلدا❤🤗
🥲🥲
من متولد ۷۹م ولی زندگی و تجربههام دقیقا مثل دهه شصتیاست.
هم یه خواهر دهه شصتی دارم و اکثر آدمهایی که دییدم تو همون سنن.
در کنار این قضیه یه جمهوری اسلامی وحشتناکتر تو خونه دارم:).
من تا ۲۰ سالگی ام بزرگترین دستاوردم عاشق پسر همسایه شدن و جواب سلام ندادن بهشون ، جهت جلب توجه بود😆
🤣🤣🤣
همینکه داخل این ولاگ از کامنت پست دیتیابیم صحبتی نشد ، معلومه راهو درست رفتم و سوتی ندادم😂😂
یلدای جان 💚😁😍
😂😂
من داشتم هویت میلانکوندرا رو میخوندم؛ اما گذاشتم کنار و با قهوه اومدم ببینمت🥰 یلدا داشتم فکر میکردم یه روز یه طبقه از کتابخونم رو با کتابهایی که معرفی کردی دیزاین میکنم. منو با جزئیات آشتی دادی و باعث شدی دوباره به ادبیات برگردم❤️🥲
ای جانمن
مونترال م و بعد از چهار ماه دارم میرم اولین مصاحبه کاری م و قبلش گفتم بیام ویديو تو ببینم یکم ازت ارامش بگیرم ، رسیدیم به خاطرات غذاها و عطر وطعم ته دیگ های ماستی مامان بزرگم یادم اومد .. 😊❤ امتحانش کن یلدا .. خیلی عالیه ته دیگساره خاتون : برا این ته دیگ ماست و زعفرون و یکم اب و با یذره برنج قاطی کن 🥰😋
عزیزم امیدوارم موفق باشی ❤ با آرزوی بهترین ها
به به مرسی
وای چقدر قشنگ گفته کتابه. دقیقا من هر موقع میخوام مرغ بپزم یاد مادربزرگم میفتم که دارچینشو زیاااد میزد و خونه بوی عطر مادربزرگمو میده😢😢😢😢😢
💙
🌹🌹❤❤
دقیقه ی ۵, چقدر نا آروم به نظر میای....
وای یلدا من این کتاب رو تو نمایشگاه دیدمااا، جلدش رو هم نگاه کردم ولی نمیییدونم چرا یه ورق نزدم فهرستشو نگاه کنم:)) حتی خود نویسندهش هم اونجا بود کلی باهاش گپ زدیم راجع به ترجمههاش. اگه فقط فهرست رو دیده بودم رو هوا میخریدمش😭 الان که یه تیکههاییشو خوندی عاشقش شدم، من دیوانهی اینجور روایتهام:"")
تو این هفته یه روز دیگه میرم میگیرمش🚶♀️🚶♀️
😍❤☘🙏
یلدای جانم چقدر چسبید به جونم ولاگت
چقدر حرف دل زدی از ما دههشصتیا😙
چه کتاب خوشکلی معرفی کردی حتما میگیرم میخونمش😍
راجع به اون جمله که آدم دیگران رو میبینه و برمیگرده به خودش خیلی درسته لااقل من که اینجوریم با نگاه به دیگران خودم رو کنکاش میکنم
واااای دختر چقدر نقاشیه خوشکل بوووود عاشقش شدم اون بوکمارکها هم خیلی ناز بودن😍
🍓🍓
با سلام از آلمان.
شما قسمت آسیایی و یا اروپایی هستید.
درود بر خرد،درود بر مهربانی 👍🙏
اسیایی
حالا من برعکسشو مواجه شدم. خودم راحت توی اینترنت فعالیتمو میکنم ولی تا یه چیزی میشه با یادآوری مامانم مواجه میشم که فامیل دیدن و حرف میزنن و وقتی میگم برام مهم نیست و چیز خاصی نگفتم که اصلا نگرانش باشم بحث پیش میاد و این بحث هست که بدتر حال منو بد میکنه. 😔
Salam
💚🤍❤ منم دهه 👍 هستم ولی همه فکر میکنن سنم کمتره👻 هر وقتم میرفتم سر قرار اول باخودم شناسنامه میبردم😅اولا اینو مشکل میدونستم ولی حالا میگم خداروشکر که باعث شد مجرد بمونم😎😁😒
ما تو مرز بین شصت و هفتاد متولد شدیم،شدیم یه ترکیب از شصت و هفتاد ک هنوز به تعادل نرسیده.
(کتاب جالب بود و اون گوله پشمالو ک رو میز تلویزیون لم داده بود از زیباترین نماهای زندگی میتونه باشه البته اگه درست حدس زده باشم ک پیشی ه😻)
❤❤❤اره
من دبیرستان بودم رو یکی کراش داشتم که کل شهرمون هم بهش نظر داشتن. بعد این یه روز اومد به من شماره بده من نگرفتم. فکر میکردم باید اول بیمحلی کنم. اونم رفت که رفت 😂
من این خونه تو خیلی دوست دارم❤️🌱
چه قد خندیدم در حین تماشای ولاگ،اما از درون برای مظلومیت و نوجوانیم حسرت خوردم و اونجایی بیشتر حسرت خوردم که دیدم یه دهه هفتادی ام اما همه حرفاتو درک کردم…
من یادمه سال ۷۸ اواخر سیزده سالگیم بود ، کلاس زبان میرفتم و یه بار من دوسپسرمو تو کوچه بوسیدم و یکی از همسایههای بسیار خشن دیده بود و نگمممم چه افتضاحی بار اومده بود گاهی اوقات که یادش میوفتم درسته میخندم اما لجم می.گیره، از آموزشگااه زبان به مامانم زنگ زده بودن و من تازه پدرمو از دست داده بودم اون سال و مامانم در تربیت و مراقبت از من خیلی محافظه کار شده بود در حالیکه ما هم خانواده سنتی نداشتیم اصلا،من یادمه تا مدتها از دوس شدن با یه پسر و دردسرهاش میترسیدم و تا سالها نرفتم سراغش و بعد ها هم دردسرهای دیگه .
اخمی تونم تصور کنم 😮
من متولد ۶۵ هستم.یادمه خودمون رو میکشتیم که یه نفر رو جذب کنیم ولی وقتی میومد طرفمون، مثل سگ پاچه میگرفتیم. من یکی اصلا بلد نبودم صحبت کنم. واقعا از همه چی محروم بودیم و به قول خودت، من در هیچ کلابی، در هیچ فستیوالی خوشحال نیستم. اصلا بلد نیستم ازش لذت ببرم.
همینکه از قیمه و قورمه لذت میبرم، بازم خوبه😅
😂😂😂
وای یلدا جون .چقدر خوب بود ولاگت😍در مورد این حرف تو کتاب که گفته ما با نگاه کردن به دیگران میخواهیم بفهمیم درون خودمان چه خبر است یا حالا چه اتفاقی داره میوفته من بی اختیار ذهنم رفت سمت دوستتون(که گفتید تو پروسه تنهایی بودید و دوستتون گفت بریم بیرون و شما خوشحال شدید و گفتید یکم از اون حال و هوا میام بیرون و دوستتون مدام همش داشت ازتون درباره چه اتفاقی افتاد و این جور چیزها می پرسید که سوالات زیادش معذبتون کرده بود .یعنی همش میخوان نگاه بقیه کنند که اا بزار ببینم این اینجوری شد ،نکنه ما هم این مشکل رو داشته باشیم یا حالا این یه موردش بود .هزار تای دیگه هست ولی به نظر من مصداق بارزش یکی از همین مثال ها بود ☺)ولی حالا یه چیزی میخوام بگم که برای خودم خیلی جالب بود .یه فیلم ترکی میدیدم هفته پیش ،پسره با دوست دختر قبلیش بهم زده بود ،بعد دوستش بهش گفت با آدم دیگه ای وارد رابطه شدی ،اونم گفت حالا زود هست اسمش رو بخوام بزارم رابطه ،بعد دوستش گفت حالا کجا آشنا شدید ،دوستش گفت اینترنتی،بعد که اینو گفت اون بهش گفت وای تورو خدا نگو یعنی تو انقدر عاجز شدی که رفتی تو اینترنت دوست دختر پیدا کنی 😥یعنی حالا این فیلم تو ترکیه ساخته همین امسال هم هست ،بعد آدمها میگن خدایا اینا یه کشور آزاد هستند اونوقت طرز فکرشون این هست. حالا نمیخوام بگم همه اینجور فکر میکنند ولی میان مثلا یه همچین چیزی میگن؛بعد طرف هم میخواد دنبال یه پارتنر بگرده تو اینترنت؛اینو می بینه میگه نکنه منم عاجز هستم 😄🤣شاید یکی از علت خیلی ها که با اکانت فیک میان هم همین باشه 😁معذرت میخوام خیلی حرف زدم .ببخشید 🤗❤🌹
اره عزیزم در کل ایرانی ها به نظر من از لحاظ فکری بیشتر امادگی مدرن شدن رو دارند تا ترک ها
یلدا جانم پست های دیت یابی رو به یوتیوب انتقال بده که به پیج اینستاگرامت ضربه نزنه ❤
14:37 من هم یه سری توریست خارجی اومده بود با هم گشتیم و آخرش که شد اومد دست بده و دوستام دست دادن و من با اینکه مذهبی هم نبودم ولی هنوز با خودم کنار نیومده بودم که با جنس مخالف دست بدم. خلاصه که دست ندادم و عذرخواهی کردم ولی دوستم برای اون فرد موقع توضیح گفته بود که به خاطر مذهبه در صورتی که اصلا اینجوری نبود. سر همون قضیه شد که بهش کلی فکر کردم و سری بعدی که این سری به صورت رسمی مترجم همزمان شرکت بودم موقعیتی پیش اومد که دست بدیم این سری قبل اینکه من دست اون فرد خارجی رو بگیرم خانومی که مسئول بود و مذهبی اومد بگه که نه ما اینجا دست نمیدیم و من براشون توضیح دادم ولی گفتم من به شخصه مشکلی ندارم و دست دادم نمیدونم اینم تاثیر داشت یا نه ولی آخرین باری بود که برای ترجمه از اون سمت صدام کردن. یا برای تحریم ها بوده و دیگه رابطه با اون کشور نداشتن یا نخواستن با من کار کنن.
یلداجون پستدیتیابی رو توی تلگرام بذار اگه اکیه
دقیقا دخترا و پسرای خانواده مذهبی خیلی علاقه زیاد دارن به پارتی و دوستی😂
چطور اون نقاشی منو یاد کتاب در ستایش نامادری انداخت
یلدا جان با صحبتات ترغیب شدم برای پست دیت یابی کامنت بزارم. ولی ای دریغ که کامنتا بسته شدن😅 ناگهان چقدر زود دیر میشد 😂😂