من میخوام یه داستان اسلشر از پلنگ صورتی بنویسم و ۴ تا سناریو الان دارم ۱ پلنگ صورتی متوجه میشه که قبلا یه انسان بود و یه دانشمند دیوانه روش آزمایش انجام میده و تبدیل به پلنگ صورتی میشه و آزمایشات باعث میشه حافظ اش پاک میشه ولی بعد از ده سال حافظ اش بر میگرده و تصمیم میگیره که اون دانشمند رو بکشه ۲ پلنگ صورتی درواقع یه انسان هست که ده سال پیش بخاطر بمب اتم جهشیافته میشه و بعد از ده سال میفهمه که چه کسانی اون بمب اتم رو منفجر کردن و تصمیم میگیره همشون رو بکشه ۳ همسایه پلنگ صورتی ( اون کوتوله سفید رنگ( که از پلنگ صورتی خسته شده بود تصمیم میگیره پلنگ صورتی رو بکشه ۴ پلنگ صورتی از همنوع هاش متنفره برای همین میره جامعه انسانی بعد از ده سال همنوع هاش پیداش میکنن و میان تو شهر و کلی آدم میکشن و پلنگ صورتی باید با همنوع هاش درگیر بشه( این ها ایده اولیه هستن و الان فقط این ۴ تا هست درآيند سناریو های بهتری مینویسم شما بگین سناریوی بهتری دارین؟
من میخوام یه داستان راجبه یه خوناشام بنویسم و چند تا گزینه دارم اول خاورمیانه با یه کشور جنگ داشت و فرمانده های خاورمیانه به یه خوناشام پول میدن تا به انواع جاسوس برود به ارتش دشمن گزینه دوم یه روز چند تا جوون میرن سربازی و همراهشون یه خوناشام هم میاد گزینه سوم یه خوناشام یه جرمی مرتکب میشه تا بره زندان و میگه مشکل پوستی داره تا به اینکه تو آفتاب نمیره شک نکنن گزینه چهار یه روز چند تا باستان شناس میرن به یه معبد و یه خوناشام باهاشون میره باستان شناسان اول فکر میکنن این خوناشام یه نفرین باستانی هست و اون خوناشام به صورت تصادفی به یه نفرین میخور و قدرت های باستانی به دست میاره گزینه پنج یه خوناشام همراه چند تا فضانورد میره به مریخ گزینه شش یه خوناشام با یه لباس مخصوص که ازش دربرابر نور خورشید مواظب میکنه میره تو به هواپیما مسافربری گزینه هفت یه خوناشام با لباس مخصوص با چند تا دانشمند میره به یه جزیره همین خودم هنوز انتخاب نکردم از بابام و هوش مصنوعی پرسیدم گفتن گزینه ۴ شما چی؟ انتخاب شما چیه؟ خودم بین سه و چهار و هفت شک دارم (میشه لطفا من رو ساب کنید؟
یه نفر دیگه هم یه ایده داده در ساله ۱۹۵۹ یه بچه تو منچستر به دنیا میاد با اسم چارلز کالینز اون از بچگی عاشق. اسلحه و جنگ بود و کودکی خیلی سختی داشت وقتی به دنیا آمده مادرش مرده پدرش بزرگش میکنه بعد مدتی تو ۱۵ سالگی چارلز وقتی داشت با رفیقش تو شهر میگشت یه مرد مست با کلت به رفیقش شلیک میکنه چارلز به شدت سریع و چابک بود با قدی بلدن پس با سرعت به سمت مرد رفت و کوبوند تو صورتش ۵ دقیقه کتک زده بعد اسلحه و فشنگارو برداشت مرد حمله کرده چارلز ناخواسته شلیک کرده و مرد مرده خیلی خوشش اومده و فرار کرده چارلز یه نابغه بود مدرسه رو زود تموم کرده و رفت ارتش تو مدتی کوتاه به بالاترین حد رسید یه روز چارلز با یه گروه میرن تو به منطقه و یک دفعه دشمن اون هارو به رگبار میبنده خیلی ها کشته شدن چارلز هم زخمی میشه و با یه اسلحه کل دشمن رو میکشه خلاص چارلز همه دوستانش رو از دست داده و مشکل روانی پیدا میکنه تو ۲۳ سالگی از جنگ بر میگرده ولی دیگه آدم سابق نبود دولت هم بجای تشکر اونو به چپشم نمیگیره و میگه کشتی که کشتی و تیر اخرو به تن بیجان چارلز میزنن اونم دیگه وقتی میفهمه این همه سال زحمت واسه هیچی بود روانی میشه و راهی تيمارستان میشه بعد ۲ سال تمام پرسنل تيمارستان رو میکشه و فرار میکنه موهاشو مثل همون مدل توماس شلبی میزنه یه دستکش سیاه کت چرم قهوهای و شلوار جین و ماسک سربازا تو شب میفته به جون تمام کسایی که کارمند دولت سر بازارو با تیغ کلتش میکشه با مسلسل افراد مجلس و کله گنده هارو میکشه استادیوما رو منفجر میکنه و میفته به جون مردم و بعد مدتی لباس سرباز سیاه پوش رو میپوشه ولی داستان جای کار داره هنوز ( این ماله من نیست یه نفر تو کامنت بهم گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم 😊😅(ایموجی گذاشتم چون کامنت مشکل داره
یه نفر تو کامنت یه ایده نوشت ( نویسنده رضا رده سنی ۱۳ شروع داستان تو شب کریسمس یه پسر به اسم الکس با خانواده به مسافرت میرن تو راه رفتن ترافیک خیلی شلوغی جلوشون میگیره الکس به پدرش میگه از راه فرعی بریم که طولانی تره ولی خلوت وقتی رفتن تو جاده یه مرد با لباس هایی پاره و سیاه رو دیدن مرد به پدر اشاره میکنه و میگه بیا پدر میپرسه تو کی هستی؟ مرد میگه بیا تا بگم پدر به مرد نزدیک میشه و میبینه که دست مرد یه تیغ هست تا خواست فرار کنه مرد گلوی پدر رو پاره میکنه و با هیجان میگه از دست جاستین نمیشه فرار کرده الکس تا صحنه رو میبینه میخواد بره کمک پدرش ولی تا به خودش میاد میبینه که مادرش هم کشته شده جاستین میاد جلوی الکس با لبخندی شیطانی میپرسه تیکه تیکت کنم یا کورت کنم؟ البته درد بکشی بیشتر حال میده این ایده اولیه هست و ماله من نیست یه نفر تو کامنت گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ خوبه ؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم
من یه خواب خیلی مسخره دیدم خواب دیدم که رافائل( تو لاکپشت های نینجا( با یه پیرمرد میره سمت یه انباری و اون جا یه زامبی بود رافائل و پیرمرد سعی داشتن زامبی رو آروم کنن پیرمرد سعی میکرد به زامبی دست بزنه ولی زامبی دستش رو چنگ میزد و در آخر خواب زامبی هردو دست پیرمرد رو قطع میکنه و دستش رو تو شکم پیرمرد میکنه و همین جا از خواب بیدار شدم میدونم خیلی خواب مسخره و بی معنی دیدم به نظر شما فقط یه خواب چرت و پرت دیدم یا چی؟🤔🤔( به نظر شما اگر یه چیز هایی بهش اضافه کنم خوب میشه یا نه؟
من یه ایده ترسناک برای انیمیشن بره ناقلا دارم اینکه یه روز صاحب مزرعه ( اون عینکیه( براش مهمون میاد ولی نه پول داشت نه چیزی تو خونه برای همین تصمیم سختی میگیره و درخلاف قلبش اون گوسفند گنده رو میکشه و باهاش کباب درست میکنه هم گوسفند ها هم سگ نگهبان ( اون سگ زرد(و حتی خوک ها به شدت ناراحت میشن سگ سعی کرده جلوی صاحب مزرعه رو بگیر ولی نشد و بره ناقلا کینه به دل میگیره و تصمیم میگیره انتقام بگیر( این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه خود بره ناقلا قاتل میشه دوم اینکه گوسفند ها به یه قاتل پول میدن خودم گزینه اول رو ترجیح میدم
یه چیز هایی برای پایان اومده تو ذهنم اینکه بره ناقلا اول میخواد صاحب مزرعه رو بکشه ولی به دلایلی پشیمون میشه بجاش تصمیم میگیره بقیه مزرعهداران رو بکشه تا انتقام بگیر و وقتی میخواد یکی رو بکشه صاحبش یک دفعه میاد و سعی میکنه بره ناقلا رو آروم کنه و میگه گوسفند چاق مریض بود قرار بود بمیره اگر قرار نبوده بمیر هیچ وقت بهش آسیب نمیزدم و بره ناقلا تصمیم میگیره که صاحب مزرعه رو ببخشه این برای پایان خوبه؟
یه چیز هایی برای آخرش اومده تو ذهنم برای آخر ۵ تا گزینه دارم اول بره ناقلا و صاحب مزرعه بدون مشکل بر میگردن به مزرعه و وقتی دارن برای گوسفند چاق مراسم میگیرن فیلم تموم میشه گزینه دوم بره ناقلا یه دفعه با چاقو صاحب مزرعه رو میکشه و وقتی داره مثل روانی ها میخنده فیلم تموم میشه گزینه سه برعکس قبلی صاحب مزرعه بره ناقلا رو میکشه و وقتی میخنده فیلم تموم میشه گزینه ۴ یه مزرعه دار که نزدیک بود به دست بره ناقلا کشته بشه از پشت با اسلحه بره ناقلا رو میکشه و صاحب مزرعه که شوکه شده میزنه مزرعهدار رو میکشه و برای بره گریه میکنه و فیلم تموم میشه گزینه آخر اون مزرعه دار اشتباهی به صاحب بره ناقلا شلیک میکنه و بره ناقلا مزرعه داره رو با بیست ضرب چاق میکشه و برای صاحب مزرعه گریه میکنه و فیلم تموم میشه هنوز انتخاب نکردم شما چی؟ کدوم پایان بهتر؟ ؟ شما پایان بهتری سراغ دارین؟
یه نفر گفته بگو گوسفند ها به یه قاتل پول میدن قاتل صاحب مزرعه رو زخمی میکنه ولی به دست صاحب مزرعه کشته میشه و میفهمه که گوسفند ها قاتل آوردن و گوسفند ها نه تنها برای انتقام بل که برای بقا باید صاحب مزرعه رو بکشن خوبه؟
به فهرست پخش تئاتر علاقه دارید ؟
راستی من یه کانال زدم
من میخوام یه داستان اسلشر از پلنگ صورتی بنویسم و ۴ تا سناریو الان دارم ۱ پلنگ صورتی متوجه میشه که قبلا یه انسان بود و یه دانشمند دیوانه روش آزمایش انجام میده و تبدیل به پلنگ صورتی میشه و آزمایشات باعث میشه حافظ اش پاک میشه ولی بعد از ده سال حافظ اش بر میگرده و تصمیم میگیره که اون دانشمند رو بکشه ۲ پلنگ صورتی درواقع یه انسان هست که ده سال پیش بخاطر بمب اتم جهشیافته میشه و بعد از ده سال میفهمه که چه کسانی اون بمب اتم رو منفجر کردن و تصمیم میگیره همشون رو بکشه ۳ همسایه پلنگ صورتی ( اون کوتوله سفید رنگ( که از پلنگ صورتی خسته شده بود تصمیم میگیره پلنگ صورتی رو بکشه ۴ پلنگ صورتی از همنوع هاش متنفره برای همین میره جامعه انسانی بعد از ده سال همنوع هاش پیداش میکنن و میان تو شهر و کلی آدم میکشن و پلنگ صورتی باید با همنوع هاش درگیر بشه( این ها ایده اولیه هستن و الان فقط این ۴ تا هست درآيند سناریو های بهتری مینویسم شما بگین سناریوی بهتری دارین؟
من میخوام یه داستان راجبه یه خوناشام بنویسم و چند تا گزینه دارم اول خاورمیانه با یه کشور جنگ داشت و فرمانده های خاورمیانه به یه خوناشام پول میدن تا به انواع جاسوس برود به ارتش دشمن گزینه دوم یه روز چند تا جوون میرن سربازی و همراهشون یه خوناشام هم میاد گزینه سوم یه خوناشام یه جرمی مرتکب میشه تا بره زندان و میگه مشکل پوستی داره تا به اینکه تو آفتاب نمیره شک نکنن گزینه چهار یه روز چند تا باستان شناس میرن به یه معبد و یه خوناشام باهاشون میره باستان شناسان اول فکر میکنن این خوناشام یه نفرین باستانی هست و اون خوناشام به صورت تصادفی به یه نفرین میخور و قدرت های باستانی به دست میاره گزینه پنج یه خوناشام همراه چند تا فضانورد میره به مریخ گزینه شش یه خوناشام با یه لباس مخصوص که ازش دربرابر نور خورشید مواظب میکنه میره تو به هواپیما مسافربری گزینه هفت یه خوناشام با لباس مخصوص با چند تا دانشمند میره به یه جزیره همین خودم هنوز انتخاب نکردم از بابام و هوش مصنوعی پرسیدم گفتن گزینه ۴ شما چی؟ انتخاب شما چیه؟ خودم بین سه و چهار و هفت شک دارم (میشه لطفا من رو ساب کنید؟
یه نفر دیگه هم یه ایده داده در ساله ۱۹۵۹ یه بچه تو منچستر به دنیا میاد با اسم چارلز کالینز اون از بچگی عاشق. اسلحه و جنگ بود و کودکی خیلی سختی داشت وقتی به دنیا آمده مادرش مرده پدرش بزرگش میکنه بعد مدتی تو ۱۵ سالگی چارلز وقتی داشت با رفیقش تو شهر میگشت یه مرد مست با کلت به رفیقش شلیک میکنه چارلز به شدت سریع و چابک بود با قدی بلدن پس با سرعت به سمت مرد رفت و کوبوند تو صورتش ۵ دقیقه کتک زده بعد اسلحه و فشنگارو برداشت مرد حمله کرده چارلز ناخواسته شلیک کرده و مرد مرده خیلی خوشش اومده و فرار کرده چارلز یه نابغه بود مدرسه رو زود تموم کرده و رفت ارتش تو مدتی کوتاه به بالاترین حد رسید یه روز چارلز با یه گروه میرن تو به منطقه و یک دفعه دشمن اون هارو به رگبار میبنده خیلی ها کشته شدن چارلز هم زخمی میشه و با یه اسلحه کل دشمن رو میکشه خلاص چارلز همه دوستانش رو از دست داده و مشکل روانی پیدا میکنه تو ۲۳ سالگی از جنگ بر میگرده ولی دیگه آدم سابق نبود دولت هم بجای تشکر اونو به چپشم نمیگیره و میگه کشتی که کشتی و تیر اخرو به تن بیجان چارلز میزنن اونم دیگه وقتی میفهمه این همه سال زحمت واسه هیچی بود روانی میشه و راهی تيمارستان میشه بعد ۲ سال تمام پرسنل تيمارستان رو میکشه و فرار میکنه موهاشو مثل همون مدل توماس شلبی میزنه یه دستکش سیاه کت چرم قهوهای و شلوار جین و ماسک سربازا تو شب میفته به جون تمام کسایی که کارمند دولت سر بازارو با تیغ کلتش میکشه با مسلسل افراد مجلس و کله گنده هارو میکشه استادیوما رو منفجر میکنه و میفته به جون مردم و بعد مدتی لباس سرباز سیاه پوش رو میپوشه ولی داستان جای کار داره هنوز ( این ماله من نیست یه نفر تو کامنت بهم گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم 😊😅(ایموجی گذاشتم چون کامنت مشکل داره
یه نفر تو کامنت یه ایده نوشت ( نویسنده رضا رده سنی ۱۳ شروع داستان تو شب کریسمس یه پسر به اسم الکس با خانواده به مسافرت میرن تو راه رفتن ترافیک خیلی شلوغی جلوشون میگیره الکس به پدرش میگه از راه فرعی بریم که طولانی تره ولی خلوت وقتی رفتن تو جاده یه مرد با لباس هایی پاره و سیاه رو دیدن مرد به پدر اشاره میکنه و میگه بیا پدر میپرسه تو کی هستی؟ مرد میگه بیا تا بگم پدر به مرد نزدیک میشه و میبینه که دست مرد یه تیغ هست تا خواست فرار کنه مرد گلوی پدر رو پاره میکنه و با هیجان میگه از دست جاستین نمیشه فرار کرده الکس تا صحنه رو میبینه میخواد بره کمک پدرش ولی تا به خودش میاد میبینه که مادرش هم کشته شده جاستین میاد جلوی الکس با لبخندی شیطانی میپرسه تیکه تیکت کنم یا کورت کنم؟ البته درد بکشی بیشتر حال میده این ایده اولیه هست و ماله من نیست یه نفر تو کامنت گفته من فقط دارم انتقال میدم نظر شما چیه؟ خوبه ؟ بدونید که هرچی بگین به صاحب این داستان انتقال میدم
من یه خواب خیلی مسخره دیدم خواب دیدم که رافائل( تو لاکپشت های نینجا( با یه پیرمرد میره سمت یه انباری و اون جا یه زامبی بود رافائل و پیرمرد سعی داشتن زامبی رو آروم کنن پیرمرد سعی میکرد به زامبی دست بزنه ولی زامبی دستش رو چنگ میزد و در آخر خواب زامبی هردو دست پیرمرد رو قطع میکنه و دستش رو تو شکم پیرمرد میکنه و همین جا از خواب بیدار شدم میدونم خیلی خواب مسخره و بی معنی دیدم به نظر شما فقط یه خواب چرت و پرت دیدم یا چی؟🤔🤔( به نظر شما اگر یه چیز هایی بهش اضافه کنم خوب میشه یا نه؟
من یه ایده ترسناک برای انیمیشن بره ناقلا دارم اینکه یه روز صاحب مزرعه ( اون عینکیه( براش مهمون میاد ولی نه پول داشت نه چیزی تو خونه برای همین تصمیم سختی میگیره و درخلاف قلبش اون گوسفند گنده رو میکشه و باهاش کباب درست میکنه هم گوسفند ها هم سگ نگهبان ( اون سگ زرد(و حتی خوک ها به شدت ناراحت میشن سگ سعی کرده جلوی صاحب مزرعه رو بگیر ولی نشد و بره ناقلا کینه به دل میگیره و تصمیم میگیره انتقام بگیر( این ایده اولیه هست نظر شما چیه؟ ( برای ادامه دوتا گزینه دارم اول اینکه خود بره ناقلا قاتل میشه دوم اینکه گوسفند ها به یه قاتل پول میدن خودم گزینه اول رو ترجیح میدم
یه چیز هایی برای پایان اومده تو ذهنم اینکه بره ناقلا اول میخواد صاحب مزرعه رو بکشه ولی به دلایلی پشیمون میشه بجاش تصمیم میگیره بقیه مزرعهداران رو بکشه تا انتقام بگیر و وقتی میخواد یکی رو بکشه صاحبش یک دفعه میاد و سعی میکنه بره ناقلا رو آروم کنه و میگه گوسفند چاق مریض بود قرار بود بمیره اگر قرار نبوده بمیر هیچ وقت بهش آسیب نمیزدم و بره ناقلا تصمیم میگیره که صاحب مزرعه رو ببخشه این برای پایان خوبه؟
یه چیز هایی برای آخرش اومده تو ذهنم برای آخر ۵ تا گزینه دارم اول بره ناقلا و صاحب مزرعه بدون مشکل بر میگردن به مزرعه و وقتی دارن برای گوسفند چاق مراسم میگیرن فیلم تموم میشه گزینه دوم بره ناقلا یه دفعه با چاقو صاحب مزرعه رو میکشه و وقتی داره مثل روانی ها میخنده فیلم تموم میشه گزینه سه برعکس قبلی صاحب مزرعه بره ناقلا رو میکشه و وقتی میخنده فیلم تموم میشه گزینه ۴ یه مزرعه دار که نزدیک بود به دست بره ناقلا کشته بشه از پشت با اسلحه بره ناقلا رو میکشه و صاحب مزرعه که شوکه شده میزنه مزرعهدار رو میکشه و برای بره گریه میکنه و فیلم تموم میشه گزینه آخر اون مزرعه دار اشتباهی به صاحب بره ناقلا شلیک میکنه و بره ناقلا مزرعه داره رو با بیست ضرب چاق میکشه و برای صاحب مزرعه گریه میکنه و فیلم تموم میشه هنوز انتخاب نکردم شما چی؟ کدوم پایان بهتر؟ ؟ شما پایان بهتری سراغ دارین؟
یه نفر گفته بگو گوسفند ها به یه قاتل پول میدن قاتل صاحب مزرعه رو زخمی میکنه ولی به دست صاحب مزرعه کشته میشه و میفهمه که گوسفند ها قاتل آوردن و گوسفند ها نه تنها برای انتقام بل که برای بقا باید صاحب مزرعه رو بکشن خوبه؟