اگر پدر و مادرش موقع ازدواج اش که فقط یک بچه بود آنطور برخورد نمی کردند و محبوبه را از خانه بیرون نمی کردند او پشتوانه ای داشت تا زودتر از این جهنم خودش را آزاد کند
آفرین به بانو فتانه حاج سید جوادی با این نثر گویا و نکته بینی زیبایشان با این نگارش دلنشین که یادآور آن دوران و باز گو کننده و برگردان اصل زندگی اغلب ماست. و تشکر از خوانش جناب پرهام.🙏
خیلی داستان عجیبی بود، بعیده همچنین چیزی کلا داستان باشه، به احتمال قوی از روی یک واقعیت اینطور ریز و دقیق بیان شده، اما واقعا آمورنده است، از جناب پرهام هم برای خوانش زیبا واقعا متشکرم، خقیقتا که نفسشون گرم و آرامش بخش هست. انشالله که همیشه سلامت و تندرست باشید.
داستان نیست دوست عزیز این واقعیت.حتی همین الان هم میتونیم شاهد این جور روابط باشیم. مشکل اصلی اسلام هست.اسلامی ک زن رو جزو املاک شوهرش میکنه و مرد میشه مالک زن و فرزندانش.
محبوبه دلم منم خنک شد خداوکیلی. جناب پرهام بسیار ازشما متشکریم با اون صدا و نوع گویش د بیان داستانها که گویی در آن لحظه در همون مکان و موقعیت قرار داریم.❤❤❤
منم دقیقا با گویش استادانه جناب پرهام دلم به حال محبوبه وپدرش فرو ریخت و ناخودآگاه اشکم سرازیر شد ودلم برای تمام انسانهای مظلوم که اسیر افراد گرگ صفت هستن قرق اندوه شد
جناب پرهام سپاس فراوان برای خوانش زیبای شما. آنقدر غرق شنیدن این کتاب شدم که متوجه گذر زمان نشدم . آفرین به شما که با صدای گرمتون این سرگذشت حزن انگیز رو چنان زیبا به تصویر کشیدید که شنونده رو مجذوب میکنه. پایدار باشید 😊😊😊😊😊 1:56:01
بیست سال پیش من این کتابو خوندم .امروز صب قسمت ششم رو گوش میکردم (مردن بچه محبوبه)با اینکه کتابو خوندم و میدونستم چه اتفاقی میوفته .ولی لحن اقای پرهام طوری بود ،جوری کتابو میخونه .ناخداگاه چشمم پر اشک شد .بدجوری بغضم گرف .نمیدونم شاید اون زمان ک کتابو خوندم بچه نداشتم .ولی الان ک خودم ی پسر دارم ....وای ...وای ...خدا واسه گرگ بیابون هم پیش نیاره ...خیلی درد سنگینیه
واقعا حیرت کردم از این همه استادی شما جناب پرهام دست مریزاد احسنت چنان استادان بیان کردید در اعماق وجودم رخنه کرد وبقضم ترکید خدا خودش درمان دلهای شکسته وبی پناه باشه خودش در رحمتشو به روی بی پناهان مظلوم که در چنگال ظلم وظالم اسیرو گرفتارن باز کنه
همانطور که محبوبه گفت: اسیر جسمش بود که نمی توانست دست از این مرد بردارد. ولی زن در آن زمانه بیش ازین کاری نمیتوانست بکند، اما آن خانواده بظاهر فهیم و ثروتمند میبایست از او پشتیبانی میکردند و او را طرد نمیکردند. اما افسوس که ثروت به تنهایی مایه فهم و شعور اجتماعی نیست.
The difference in the levels of society, is the key of the sadness of this tragedy. Nothing makes sense, as long as, we change our thinking, and become realistic. People are the victims of their living system , religions, and cultures.
درود جناب پرهام عزیز، این کتاب رو بیست سال پیش همسرم قبل از ازدواج به من هدیه داد، اونزمان نمیدونستم که داستان زندگی من هم مانند محبوبه خواهد شد، این هدیه رو گرفتم غافل از اینکه شخص هدیه دهنده شخصیتی همانند رحیم نجار داشت!! الان که دوباره این کتاب خوانده میشود به وجود تمام شباهتها پی میبرم و با هر اتفاقی که برای محبوبه میوفته اشک میریزم انگار تداعی زندگی خودم بوده! سپاس از شما🙏🏻
نویسنده خیلی جالب نوشته.ادم وقتی شخصیت کسی رو میشناسه ،اگر خوب باشه تا ابد زیبا به نظر میاد.اما اگر شخصیت یک آدم بد باشه،کریه ترین فرد روی زمین جلوه میکنه کما اینکه زیبا باشه
یاد زندگی مامان و بابام افتادم 😢 انگار از روی زندگی اونا ساختن 💔 خیلی گریه کردم با این قسمت … مامانم به خاطر ما طلاق نمیگرفت اما از محبوبه حرص خوردم مخصوصا اینکه بعد از فوت بچه شم موند
ممنون جناب پرهام برای این احساسی که منتقل میکنید به شنونده . شما باید دوبلور میشدید . من این کتاب رو ۲۶ سال پیش خوندم ولی در این فکرم که محبوبه تا وقتی بچه داشت میشه درک کرد که این مرد رو تحمل میکرد و بچه رو به گروگان گرفته بودند مادر و پسر اما بعد که بچه نبود و مانعی برای رفتن نداشت چرا هنوز میگه تو سرور من هستی ، واقعا این دوست داشتن بیمار گونه به کمک نیاز داشت . از نظر روحی محبوبه وضعش خیلی داغون بود ، خودش هم نمیدونست چی میخواد ، امید واهی 😤 یک روز عاشق و یک روز فارغ ، اون هم شخصیتش بهتر از رحیم نیست . بعضی اوقات حرفهای رحیم هم درست بود ، محبوبه یک زمرد بدل خریده بود و میخواست این زمرد رو تبدیل به اصل کنه ، کاری که خیلی از خانمهای ایرانی فکر میکنند میتونن اما زهی خیال باطل 🤔 باز هم ممنون از پرهام عزیز
به نظرم پشیمانی بدترین حس دنیاست و میتونه ادم و داغون کنه . این فکر که محبوبه با زندگی خودش چه کرد و حالا بقیه چقدر پیشرفت کردن و حالشون خوبه و محبوبه هم میتونست حتی خیلی بهتر از اونها باشه و حالا وقتی به عقب نگاه میکنه میبینه فقط خودش خودش رو نابود کرده😢
چقدر قضاوت سخت است رحیم رو غول فرض میکردم اما باخواندن شب سراب که حتما کسی که این داستان را میشنود باید داستان مکمل یعنی شب سراب را بخواند میفهمد همه افراد این داسنان خصوصا رحیم و محبوبه ملعبه دست بازی سرنوشت شده بودند و واقعا عاشق و دلداه و خوب بودند حتی مادرش که دلم برایش میسوزد که اسیر حسادت مادرانه و یا زنانه شده بود هر چند میدانست که محبوبه و رحیم همدیگر را دوست دارند به رابطه انها حسادت میکرد چون دوست نداشت کسی رحیم را بیشتر یا مانند او دوست داشته باشد و همچنین رحیم او را بیشتر از همه ادمها دوست داشته باشد و ای کاش جدا از آنها زندگی میکرد و هم خود غداب نمی کشید و هم انها را عذاب نمیداد حتی فرزندش را . و ای کاش کاش کاش ای بصیر بی مقدار از محبوبه و رحیم بخاطر دخترش و به احترام عشق پاکشان حمایت میکرد و در پر وبال خودش محافظت میکرد تا مانند یک کودک راه زندگی را پیدا کرده و تا رسیدن به بلوغ فکری و ثبات اقتصادی و اجتماعی انها را حمایت میکرد چون انها در زمان ازدواج هر دو جوون و بچه سن بودند و اول راه پرخطر زندگی زناشویی . حیف و صد حیف و هزاران حیف که این عشق پایان نافرجام و بد فرجام داشت . و اگر من به جای محبوبه بودم با هیچ یک از اعصای خانواده جز دایه که دلسوز او بود تا ابد و حتی در زمان مرگ در بدترین شرایط سراغی از این پست فطرتان نمیگرفتم .
من چهارده ساله بودم این کتاب رو خوندم، فکر کنم اولین رمان عاشقانه بود که خوندم، الان دارم با این گویش زیبا گوش میدم، الان خودم دختر چهارده ساله دارم، کلمه به کلمه کتاب رویادمه، حیرت کردم از حافظه خودم، خسته نباشین واقعا، کاش کتاب مجنون تر از فرهاد رو هممیزاشتین❤
من عقیده م اینه .بچه رو تا میتونی با ملایمت و حرف و مثال و.....ب راه راست هدایت کنی .اگه نشد .با زور .مگه میشه یکی با بدبختی ی بچه رو بزرگ کنه .بعد ب این راحتی بگی هرطور خودت دوس داری .نمیخوام مانعت بشم .وقتی بزرگتر تجربه داره اون بچه رو با پس گردنی هم شده باید ب اگاهش کنی
البته خانواده حسن خان هم فقیر بودند ولی بزرگوار برخورد کردند هر چند شاید بخاطر بزرگی و عظمت خانواده بصیرا... بوده ولی بهر جهت همه خانواده های فقیر مثل خانواده رحیم بی مقدار و کوچک نیستند
یک نکته دیگر اینکه ، رحیم زمونهای قدیم بهتر از رحیمهای الان ایران هست ، حالا دیگه چند سال صبر نمیکنن که خونه رو از دست زنشون دربیارن ، روز بعد از عروسی بلافاصله میگن یا به اسم من میکنی یا طلاق ، ویا شیر بها پذل و یا طلاق . الان وضعیت خیلی بدتر از قدیمهاس .
سلام آقای پرهام محترم برای این کتاب خیلی حرفها هست ولی با نوشتن نمیشه ولی نظر مثبتی به اصل داستان ندارم در ضمن بسیار طولانی که لازم نبود اینقدر طولانی باشد این بک نظر است با اجازه شما بسیاری از جملات را رد میکنم اگر هم میدونستم در چند قسمت این قصه به اتمام مبرسد خوب بود البته که دیگران هم صوتی گذاشتن ولی هیچکدام مهارت شما را در تعریف کردن قصه ندارن البته شاید هم دیگر دنبال نکنم آخر قصه از نظر من معلوم است در هر صورت درس عبرتی برای سودابه
اگه توجه به داستان کنید میبینید که محبوبه چگونه از حسن خان و خواهرش تعریف میکند و رحیم در کتاب شب سراب اگه اشتباه نکنم چگونه از انها تعریف میکرد این یعنی علامت بزرگ منشی و ذهن بزرگ محبوبه و کوچکی ذهن رحیم دربدر که فقط بلد بود قاب عکس بسازه و یه خط هم ارواح باباش مشق ققققق کنه🤣🤣🤣🤣
چه صدای واقعا حظ بردم من این کتاب قبلا خونده بودم ولی با بیان شما لذت بردم امیدوارم همیشه پایدار باشید 🌺🌺
با این که این داستان رو در گذشته ده بار خوندم ولی با صدای گرم شما تو این دوماه این چهارمین باره دارم گوش میدم ممنومم❤
نمیدونستم این رمان اینقدر جذابه و بی تردید خوانش جناب پرهام که عالیه
جناب پرهام مرسی که داستان را به این زیبایی تعریف میکنید .شما عالی هستید متشکرم
کاش پدری عین پدر محبوبه داشتم ...افسوس .............😮💨
اگر پدر و مادرش موقع ازدواج اش که فقط یک بچه بود آنطور برخورد نمی کردند و محبوبه را از خانه بیرون نمی کردند او پشتوانه ای داشت تا زودتر از این جهنم خودش را آزاد کند
قربون اون پدر که مثل پدر خدابیامرز خودم بود ❤️🙌🏻🙌🏻🙌🏻🙌🏻افرین به بانو پروین وشما 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻🌺🌺🌺🌺🌺🌺
آفرین به بانو فتانه حاج سید جوادی با این نثر گویا و نکته بینی زیبایشان با این نگارش دلنشین که یادآور آن دوران و باز گو کننده و برگردان اصل زندگی اغلب ماست. و تشکر از خوانش جناب پرهام.🙏
درود بر شما راوی ارجمند❤
نمیدانم این مدت کجا بودم در خونه محبوبه یا در خانه خودمان واقعا دست مریزاد استاد پرهام❤
درود برشما وسپاس بیکران 👌⚘️🙏
ممنونیم آقای پرهام الحق که راوی بسیار خوبی
هستید 🙏🏼💯
خیلی داستان عجیبی بود، بعیده همچنین چیزی کلا داستان باشه، به احتمال قوی از روی یک واقعیت اینطور ریز و دقیق بیان شده، اما واقعا آمورنده است، از جناب پرهام هم برای خوانش زیبا واقعا متشکرم، خقیقتا که نفسشون گرم و آرامش بخش هست. انشالله که همیشه سلامت و تندرست باشید.
داستانها ریشه در واقعیت دارن
احمد محمود میگه تمام شخصیتهایی که در داستانهام خلق کردم در واقعیت زندگیم وجود داشتن
داستان نیست دوست عزیز این واقعیت.حتی همین الان هم میتونیم شاهد این جور روابط باشیم.
مشکل اصلی اسلام هست.اسلامی ک زن رو جزو املاک شوهرش میکنه و مرد میشه مالک زن و فرزندانش.
چقد مردانه و خوبه که پدرا همیشه پشت بچه هاشون باشن❤
محبوبه دلم منم خنک شد خداوکیلی.
جناب پرهام بسیار ازشما متشکریم با اون صدا و نوع گویش د بیان داستانها که گویی در آن لحظه در همون مکان و موقعیت قرار داریم.❤❤❤
دستتون درد نکنه. طریقه خوندن شما قشنگی کتاب و صد برابر کرده.
با درود و سپاس از شما اقای پرهام عزیز ممنون از داستانهای که انتخاب میکنید .
سپاسگزاریم
حالم بهم خورد ازاین محبوبه خودش انگارزندگی درلجنودوسداره
از لحظه دیدار پدر و دختر خون گریستم ،با تک تک سلولهای بدنم حس کردم محبوبه چه حالی داشته😭
منم دقیقا با گویش استادانه جناب پرهام دلم به حال محبوبه وپدرش فرو ریخت و ناخودآگاه اشکم سرازیر شد ودلم برای تمام انسانهای مظلوم که اسیر افراد گرگ صفت هستن قرق اندوه شد
بسیار زیبا خوندین اقای پرهام مثل یک نمایش نامه
عالی بود متشکرم ❤❤❤❤❤❤❤
احسنت به این هووی باغیرت.دست مریزاد.ای ول
قدیمیها چقدر استخوان دار واصیل بودند.
سپاس
واقعا از ساده لوحی محبوبه آدم اعصابش خرد میشه
طرز داستان گفتن شما منو یاد مامانم میندازه. مرسی از این اجرای زیبا
با تشکر یک انتقاد دارم شما ب صدای سگ بگوید واق
😊
بسیار زیبا هم نثر زیبا خانم حاج سید جوادی وهم گویش هنرمندانه اقای پرهام دست مریزاد بسیار تاثیر گذار 👍👍👍🌹🌹
بازهم مث همیشه زیبا و عالی بود خسته نباشید .❤❤❤❤
اقای پرهام شماواقعا هنرمند بزرگی هستید❤
جناب پرهام سپاس فراوان برای خوانش زیبای شما. آنقدر غرق شنیدن این کتاب شدم که متوجه گذر زمان نشدم . آفرین به شما که با صدای گرمتون این سرگذشت حزن انگیز رو چنان زیبا به تصویر کشیدید که شنونده رو مجذوب میکنه. پایدار باشید 😊😊😊😊😊 1:56:01
با همه خریت هاش محبوبه اون کتکی که مادر رحیم و زد خیلی بجا بود کاش یکی هم رحیم و گوشتمالی میداد .
زیبا ترین صحنه رسیدن محبوبه به پدرش و. خانه و. خانواده بود
خانم فتانه پروین عالی نوشته اند، و گوینده عالی
قسمت هفتم دقیقا خودم را دیدم با اینکه دهها بار کتاب رو خوندم با این تفاوت که من خودم انتخاب نکردم و بدون پشتیبان عالی بودید اقای پرهام چقدر گریه کردم
قلب م ترکید بخدا
واقعا بزرگ زاده بزرگ زاده است و صغیر هیچوقت کبیر نمیشود مانند امثال رحیم .
درود فراوان و سپاسی بیکران خوانشی فاخر و ارزنده 🙏🌷🦋
کتاب بامداد خمار رو در روزهای خیلی جوانی خونده بودم شاید تصورم امروز خیلی فرق کرده با شنیدن دوباره این رمان غم انگیز 😢وافعا خر چه داند قیمت نقل ونبات
درود و سپاس بسیار بابت خوانش و انتخاب کتاب وصدای بی نظیر جناب پرهام 🙏👏🌺👌🪷
آخ این قسمت دلم خنک شد
شاید از یک ماه پیش سی چهل بار من این قسمت گوش دادم عالی بود
سپاس اقاي پرهام
من قبلا اين كتاب را خوانده بودم ولي با گويش شما لذتي ديگر داشت !
ومنی که در داستان غرق شدم واشکهامو سرازیر از این عشق تلخ وسرگذشت نحس 😢😢وآرزو دارم که هیچ یک از دختران ما این سرگذشت واین عشق رو هیچ وقت تجربه نکنن 😢😢
چقدر قشنگ عوام الناس رو شرح داده
دقيقا عالى گفتيد !! وقتى كه به خر به جاى يونجه كباب بدى فكر ميكنه خودت خرى !!!!
با تشکر بسیار از شما جناب اقای پرهام 🎊👍🎊
همه جوانها باید بدانند پدر مادری که سر سفره پدر و مادرشان بزرگ شده باشند هرگز پشت بچه هامون رو خالی نمیکنند......
من این کتاب رو خوانده بودم حالا یه کتاب هست از زبان شوهرش اسمش یادم رفته اونم خوندم خیلی جالب و قشنگه
شب سراب
بی نظیر هست این صدا
عالی بعد ۲۰سال دوباره زار زدم واسه الماس واسه محبوبه.. باخوانش بی نظیر جناب پرهام
بهترین کارش این بود که بچه اش را انداخت ، خدا بیامرزه بچه اش را ولی با مرگش نجات پیدا کرد
حتی آن بچه با مرگش نجات پیدا کرد.
موافقم
خدای من انگار داستان زندگی منو تعریف میکنید.چقدر من محبوبه م 😢
بیست سال پیش من این کتابو خوندم .امروز صب قسمت ششم رو گوش میکردم (مردن بچه محبوبه)با اینکه کتابو خوندم و میدونستم چه اتفاقی میوفته .ولی لحن اقای پرهام طوری بود ،جوری کتابو میخونه .ناخداگاه چشمم پر اشک شد .بدجوری بغضم گرف .نمیدونم شاید اون زمان ک کتابو خوندم بچه نداشتم .ولی الان ک خودم ی پسر دارم ....وای ...وای ...خدا واسه گرگ بیابون هم پیش نیاره ...خیلی درد سنگینیه
واقعا پشتوانه و پشت گرمی به آدمی قوت و اعتماد بنفس میدهد و ادم رو شیر میکند . آدمی رو ادمیت لازم است اقا نجار
من ده ها کتاب از شما شنیدم پرهام جان . این زیباترین کتاب بود … پر از درس زندگی …. واقعا واژه ای برای بیان احساسات ندارم
درود بسیار غمانگیز جالب باور این داستان مشکل ولی در نهایت آرامش در حضور دیگران بیمهایت تشکر
💚🙏🏼🌹👍🙏🏼🌹💚سپاس
درود وسپاس خدمت استاد پرهام وگروه مشعل.❤😍🙏💐
به به محبوبه عجب کاری کرد همه چی رو پاره پوره کرد! عجب روشی 😊😊😮😮
اون ننه رحیم همه رو تا جایی که تونسته به هم پینه کرده، نتونسته باشن همهمونطور پاره پوره استفاده کردن، اینا نون نداشتن بخورن، فکر کن از فرش پاره بگذرن
@@delniakhosravi7244واقعا که درست میگی😅
خدا قوت 🎉
دست نویسنده و گوینده درد نکنه 🙏
❤❤❤صدای عالی
بسیار عالیThanks
واقعا حیرت کردم از این همه استادی شما جناب پرهام دست مریزاد احسنت چنان استادان بیان کردید در اعماق وجودم رخنه کرد وبقضم ترکید خدا خودش درمان دلهای شکسته وبی پناه باشه خودش در رحمتشو به روی بی پناهان مظلوم که در چنگال ظلم وظالم اسیرو گرفتارن باز کنه
از زحما شما سپاسگزارم ❤🙏🌹💐👌
همانطور که محبوبه گفت: اسیر جسمش بود که نمی توانست دست از این مرد بردارد. ولی زن در آن زمانه بیش ازین کاری نمیتوانست بکند، اما آن خانواده بظاهر فهیم و ثروتمند میبایست از او پشتیبانی میکردند و او را طرد نمیکردند. اما افسوس که ثروت به تنهایی مایه فهم و شعور اجتماعی نیست.
The difference in the levels of society, is the key of the sadness of this tragedy. Nothing makes sense, as long as, we change our thinking, and become realistic. People are the victims of their living system , religions, and cultures.
درود جناب پرهام عزیز، این کتاب رو بیست سال پیش همسرم قبل از ازدواج به من هدیه داد، اونزمان نمیدونستم که داستان زندگی من هم مانند محبوبه خواهد شد، این هدیه رو گرفتم غافل از اینکه شخص هدیه دهنده شخصیتی همانند رحیم نجار داشت!! الان که دوباره این کتاب خوانده میشود به وجود تمام شباهتها پی میبرم و با هر اتفاقی که برای محبوبه میوفته اشک میریزم انگار تداعی زندگی خودم بوده! سپاس از شما🙏🏻
به زندگی با این آقا ادامه دادید؟
Tank you so much🙏🙏🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤
پدر محبوبه مادر رحیم رو به فاک کشید دمش گرم . فکر کرده خان الکی خان شده .
😘😘😘🙏🙏🙏🙏💐💐💐💐
وای خدا چقدر دلم برای محبوبه می سوزه از یه طرف حرسم میگیره میگم حقت همین پا برهنه بود بکش و بسوز
من فقط این قسمتشو از این کتاب رو دوست داشتم حال کردم از کارش
نویسنده خیلی جالب نوشته.ادم وقتی شخصیت کسی رو میشناسه ،اگر خوب باشه تا ابد زیبا به نظر میاد.اما اگر شخصیت یک آدم بد باشه،کریه ترین فرد روی زمین جلوه میکنه کما اینکه زیبا باشه
زیبانرین صحنه داستان شاید همین دعوای محبوبه با مادر شوهرش بود . جووون دلم خنک شد 🤣🤣🤣🤣
🙏🌹
دلم میسوزه برای محبوبه انگار که برای من اتفاق افتاده😅
متاسفم برای امثال مثل محبوبه که اینقدر ساده لوح هستند.
یاد زندگی مامان و بابام افتادم 😢 انگار از روی زندگی اونا ساختن 💔 خیلی گریه کردم با این قسمت … مامانم به خاطر ما طلاق نمیگرفت اما از محبوبه حرص خوردم مخصوصا اینکه بعد از فوت بچه شم موند
ممنون جناب پرهام برای این احساسی که منتقل میکنید به شنونده . شما باید دوبلور میشدید . من این کتاب رو ۲۶ سال پیش خوندم ولی در این فکرم که محبوبه تا وقتی بچه داشت میشه درک کرد که این مرد رو تحمل میکرد و بچه رو به گروگان گرفته بودند مادر و پسر اما بعد که بچه نبود و مانعی برای رفتن نداشت چرا هنوز میگه تو سرور من هستی ، واقعا این دوست داشتن بیمار گونه به کمک نیاز داشت . از نظر روحی محبوبه وضعش خیلی داغون بود ، خودش هم نمیدونست چی میخواد ، امید واهی 😤 یک روز عاشق و یک روز فارغ ، اون هم شخصیتش بهتر از رحیم نیست . بعضی اوقات حرفهای رحیم هم درست بود ، محبوبه یک زمرد بدل خریده بود و میخواست این زمرد رو تبدیل به اصل کنه ، کاری که خیلی از خانمهای ایرانی فکر میکنند میتونن اما زهی خیال باطل 🤔 باز هم ممنون از پرهام عزیز
👍👍🌺🌺
❤❤❤❤❤❤❤
من خودم دختر دارم و میدونم که پدر محبوبه اون لحظه با همه کوتاهی در مورد دخترش چه کشید و کمرش شکست.
خلایق هر چه لایق ...
واقعا میگن نفرین پدر میگیره راست
❤❤❤
وای خونه رو میخواد گرو بزاره یادش رفت النگو و طلاها شو ازش گرفته بود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
یاد خیانتها بابام افتادم و گردن کلفتی که میکرد و کتک هایی که مادرم میخورد ! مامان کار میکرد وخرجی میداد 🥺
متاسفم… اخه چرا؟
اخی 😢😢😢
😢😢
به نظرم پشیمانی بدترین حس دنیاست و میتونه ادم و داغون کنه . این فکر که محبوبه با زندگی خودش چه کرد و حالا بقیه چقدر پیشرفت کردن و حالشون خوبه و محبوبه هم میتونست حتی خیلی بهتر از اونها باشه و حالا وقتی به عقب نگاه میکنه میبینه فقط خودش خودش رو نابود کرده😢
حیوان صفت؟؟؟؟ می شود صفات حیوانی را نام ببرید؟؟؟
🎉🎉🎉Ok
چقدر قضاوت سخت است
رحیم رو غول فرض میکردم اما باخواندن شب سراب که حتما کسی که این داستان را میشنود باید داستان مکمل یعنی شب سراب را بخواند میفهمد همه افراد این داسنان خصوصا رحیم و محبوبه ملعبه دست بازی سرنوشت شده بودند و واقعا عاشق و دلداه و خوب بودند حتی مادرش که دلم برایش میسوزد که اسیر حسادت مادرانه و یا زنانه شده بود هر چند میدانست که محبوبه و رحیم همدیگر را دوست دارند به رابطه انها حسادت میکرد چون دوست نداشت کسی رحیم را بیشتر یا مانند او دوست داشته باشد و همچنین رحیم او را بیشتر از همه ادمها دوست داشته باشد و ای کاش جدا از آنها زندگی میکرد و هم خود غداب نمی کشید و هم انها را عذاب نمیداد حتی فرزندش را . و ای کاش کاش کاش ای بصیر بی مقدار از محبوبه و رحیم بخاطر دخترش و به احترام عشق پاکشان حمایت میکرد و در پر وبال خودش محافظت میکرد تا مانند یک کودک راه زندگی را پیدا کرده و تا رسیدن به بلوغ فکری و ثبات اقتصادی و اجتماعی انها را حمایت میکرد چون انها در زمان ازدواج هر دو جوون و بچه سن بودند و اول راه پرخطر زندگی
زناشویی . حیف و صد حیف و هزاران حیف که این عشق پایان نافرجام و بد فرجام داشت . و اگر من به جای محبوبه بودم با هیچ یک از اعصای خانواده جز دایه که دلسوز او بود تا ابد و حتی در زمان مرگ در بدترین شرایط سراغی از این پست فطرتان نمیگرفتم .
این چه حرفیه؟ پدر محبوبه از نظر مالی حمایتشان کرد، رحیم بی لیاقت و مادر سلیته آش لیاقت نداشتن… با عرض معذرت موافق نیستم.
شوخی می کنین نه؟ نویسنده کتاب کتاب شب سراب داستان ایشون رو دزدید. داستان رو عوض کرد و در کمال وقاحت نویسنده ی اصلی رو متهم به دروغگویی کرد.
وا از اون حرفا بودا. مگه میشه کسی کسی و دوست داشته باشه و اینهمه کتکش بزنه یا خیانت کنه. اینهمه تحقیر و اذیت؟؟؟ این چه استدلالی هست که دارید؟؟
من چهارده ساله بودم این کتاب رو خوندم، فکر کنم اولین رمان عاشقانه بود که خوندم، الان دارم با این گویش زیبا گوش میدم، الان خودم دختر چهارده ساله دارم، کلمه به کلمه کتاب رویادمه، حیرت کردم از حافظه خودم، خسته نباشین واقعا، کاش کتاب مجنون تر از فرهاد رو هممیزاشتین❤
🥲❤
من عقیده م اینه .بچه رو تا میتونی با ملایمت و حرف و مثال و.....ب راه راست هدایت کنی .اگه نشد .با زور .مگه میشه یکی با بدبختی ی بچه رو بزرگ کنه .بعد ب این راحتی بگی هرطور خودت دوس داری .نمیخوام مانعت بشم .وقتی بزرگتر تجربه داره اون بچه رو با پس گردنی هم شده باید ب اگاهش کنی
اصل بد نیکو نگردد.
البته خانواده حسن خان هم فقیر بودند ولی بزرگوار برخورد کردند هر چند شاید بخاطر بزرگی و عظمت خانواده بصیرا... بوده ولی بهر جهت همه خانواده های فقیر مثل خانواده رحیم بی مقدار و کوچک نیستند
یک نکته دیگر اینکه ، رحیم زمونهای قدیم بهتر از رحیمهای الان ایران هست ، حالا دیگه چند سال صبر نمیکنن که خونه رو از دست زنشون دربیارن ، روز بعد از عروسی بلافاصله میگن یا به اسم من میکنی یا طلاق ، ویا شیر بها پذل و یا طلاق . الان وضعیت خیلی بدتر از قدیمهاس .
دقیقأ دوره ی کثافت قاجاره قبل از دوران با شکوه پهلوی
دقیقا لات های الان بدتر از اون زمانن.
خیلی داستان عالیه واقای پرهام تعریف میکنند ولی خاطرات بدی رو برای من رقم میزنه اشکم رو دراورد
تمام حرصی که توی این کتاب خوردم این قسمت شست و برد 😂😂😂😂 مخصوصا کتک زدن مادرشوهره
😂👏🏻👏🏻👌🏻
سلام آقای پرهام محترم
برای این کتاب خیلی حرفها هست ولی با نوشتن نمیشه
ولی نظر مثبتی به اصل داستان ندارم در ضمن بسیار طولانی که لازم نبود اینقدر طولانی باشد این بک نظر است با اجازه شما بسیاری از جملات را رد میکنم اگر هم میدونستم در چند قسمت این قصه به اتمام مبرسد خوب بود البته که دیگران هم صوتی گذاشتن ولی هیچکدام مهارت شما را در تعریف کردن قصه ندارن
البته شاید هم دیگر دنبال نکنم
آخر قصه از نظر من معلوم است
در هر صورت درس عبرتی برای سودابه
بامداد خمار یک رمان عامه پسند محسوب میشه
ولی ناگفته نمونه برای علاقه مندان ادبیات داستانی، جذابیت هم داشته
اگه توجه به داستان کنید میبینید که محبوبه چگونه از حسن خان و خواهرش تعریف میکند و رحیم در کتاب شب سراب اگه اشتباه نکنم چگونه از انها تعریف میکرد این یعنی علامت بزرگ منشی و ذهن بزرگ محبوبه و کوچکی ذهن رحیم دربدر که فقط بلد بود قاب عکس بسازه و یه خط هم ارواح باباش مشق ققققق کنه🤣🤣🤣🤣