خدایش غریق رحمت واسعه خویش بگرداند ،در دبیرستان دکتر قریب در خیابان فردوسی چند سال همکلاس خوب وبا معرفت ما بود یک پهلوان واقعی به تمام معنا وبا کلاس بود
من با پسر اقای نوایی بنام ارش کلاس دوم دبستان همکلاس بودم. اون زمان پسرش میگفت بابام مربی کشتی هست سالها گذشت تا من هم خودم بزرگتر شدم هم پدر ایشان رو از طریق رسانه ها دیدم. خیلی شباهت بهم دارند
سید عباسی فیتیله پیچ را اختراع کرد جوان خوبی بود او را من ندیدم ولی برادر بزرگم در بانک ملی کار میکرد چهار سیروس تعریف میکرد یک روز میاد بانگ با رهیس بانک بگو نگو میکنه به او میگه من را میشناسی رهیس با نک میگه هرکی میخواهی باش در این موقع سر و صدا میشه برادر من متوجه میشه به رهیس بانک میگه اجازه بدهید من به ایشان کمک کنم بعد برادر خوش صحبت بود ماهم بچه بخش 6 یعنی مولوی بودیم ایشانرا آرام میکنه دستورا مید یک چای برایش میاورن خلاصه کارش انجام سید عباسی کمی منم منم داشت وبرادرم با رهیس بانک خوده مونی و رفیق بود این داستان تغریبن مال 50 یا60 سال پیش بود
آقای نوابی عشقه ❤❤❤❤ شمس الدین سید عباسی هم عشقه ❤❤❤❤❤ مجری هم این برنامه هم عشق است❤❤❤❤ چون واقعا خاطره مشتی و باحالی بود یعنی به نظر من راحت از روی همین خاطره میشد به فیلم کمدی خیلی قشنگ به کارگردان بسازه
آقای نوایی تو هم افتخار مایی تو خودت یک الگو و نمونه برای ورزشکاران و ایرانیها و نوع انسان هستی
خیلی با شما موافقم
دم آقای نواعی گرم حداقل گفت که سید عباسی خیلی بهتر بود.
آقای کیانی مرسی که ویدیوهای کانال رو می بینی
خدایش غریق رحمت واسعه خویش بگرداند ،در دبیرستان دکتر قریب در خیابان فردوسی چند سال همکلاس خوب وبا معرفت ما بود یک پهلوان واقعی به تمام معنا وبا کلاس بود
آقای مقیمی عزیز مرسی که افتخار دادین ویدیو رو دیدین
سید عباسی مرد بزرگی بود از طریق پست نمی تونستم به ایران برای خانواده هدیه بفرستم او امانتی مرا به انها رساند.❤❤
خدا رحمتش کنه
چه خوب شد این خاطره رو گفتید
من با پسر اقای نوایی بنام ارش کلاس دوم دبستان همکلاس بودم. اون زمان پسرش میگفت بابام مربی کشتی هست سالها گذشت تا من هم خودم بزرگتر شدم هم پدر ایشان رو از طریق رسانه ها دیدم. خیلی شباهت بهم دارند
آقای حق وردی مرسی که ویدیوهای کانال رو می بینی
سید عباسی فیتیله پیچ را اختراع کرد جوان خوبی بود او را من ندیدم ولی برادر بزرگم در بانک ملی کار میکرد چهار سیروس تعریف میکرد یک روز میاد بانگ با رهیس بانک بگو نگو میکنه به او میگه من را میشناسی رهیس با نک میگه هرکی میخواهی باش در این موقع سر و صدا میشه برادر من متوجه میشه به رهیس بانک میگه اجازه بدهید من به ایشان کمک کنم بعد برادر خوش صحبت بود ماهم بچه بخش 6 یعنی مولوی بودیم ایشانرا آرام میکنه دستورا مید یک چای برایش میاورن خلاصه کارش انجام سید عباسی کمی منم منم داشت وبرادرم با رهیس بانک خوده مونی و رفیق بود این داستان تغریبن مال 50 یا60 سال پیش بود
اصغر خان مرسی از این خاطره جالب / ممنون از همراهی تون
آقای نوابی عشقه ❤❤❤❤ شمس الدین سید عباسی هم عشقه ❤❤❤❤❤ مجری هم این برنامه هم عشق است❤❤❤❤ چون واقعا خاطره مشتی و باحالی بود یعنی به نظر من راحت از روی همین خاطره میشد به فیلم کمدی خیلی قشنگ به کارگردان بسازه
لطف داری برادر - واقعا حیف شد / من قدر فرصتی که داشتم رو ندونستم