در ضمن روح همسر اولت , حبیب, شاد. اگر به خاطر او و امثال او نبود ما مدت ها بود که کشورمون رو به بیگانه ها باخته بودیم و داشتن بخشی از جنوب کشور عزیرمون رو مدیون فداکاری های حبیب و سایر کسانی هستیم که در جنگ با عراق جنگیدند و از ایران دفاع کردند.
ماهرو جان , اگر این پی نوشت ها رو میخونی دوست دارم بدونی که برای سختی زیادی که در زندگی, از سن کم , متحمل شدی بسیار متاسف شدم. شرایط بسیار دشوار و غیر قابل تصوری برات پیش اومد که آدم انتظار داره فقط در داستان ها بشنوه. من خودم یه مادرم و فکر میکنم تنها اولویت زندگی یه مادر فقط فرزندشه. اینمان و اعتقاد و ایده اولوژی در مراتب بعدی اهمیت ان. در ضمن دلم میخواد اینو بدونی که از نظر بسیاری از هم وطنانت , پدرت قهرمان به شمار میاد . پس سرتو بالا بگیر و از داشتنن پدرت و خانواده پدریت به خودت ببال .
بعد از تشکر از راوی عزیز اول که چرا انتهای داستان دوبار با متنی متفاوت تعریف شد؟ بعدم دلم بشدت برای این عزیزان سوخت واقعا سرنوشت غم انگیزی بود تو این داستان مادر حبیب و مادر این دخترمون خیلی مقصر بودن به هر حال روح همه این عزیزان شاد اما من زمان چگجنگ از این نمونه سرنوشتها دیده بودم و اجباری برای جدایی و نامحرم شدن نداشتن برام این حریان عجیب بود
سلام ودرود به مستان جان مهربونم به صدای پراز مهربونیات وبسیاری عالی سپاسگزارم عزیزم ⚘️💙⚘️💜💜💜💜💜💙💙💚💚💚💜💜💜💜🌹🌹🌹🌹🌹⚘️⚘️💚💚💚💚
سلام یادشهدا به خیر
چه داستان عجیبی
Salam beh ravie dastan golam 🩵beh nazar man shahram keh polesho dareh,baham berid yek keshvar digeh zendegi bekonid baham,Adam yekbar mimireh,digeh barnemigardeh ,pas yek bar hagh zandegi dari.in khorafato bezar kenar in din faghat bazi siasateh.man khodam 10sal tahghigh kardam hamash dorogheh.faghat ghalb khob,dorogh nagoftan,sareh digari kolah nazashtan.in dorosteh.baghieh bazieh sisateh.🇧🇪🥰
اسم داستان منو برد تو دوران جنگ با 4 تا بچه و از این پناهگاه به اون پناهگاه و ...صدای موشک و گریه های بچه هام...😢😢😢چقدر سخت گذشت
رفتن به شهر پدری برای آشنا شدن با خصوصیات پدرت ولی توی داستان هیچ حرفی از پدرت نزدی
سلام بر دختر شیر خلبان ایرانی
مامانت چقد عاقله زندگیه دخترش رو بدبخت کرد
در ضمن روح همسر اولت , حبیب, شاد. اگر به خاطر او و امثال او نبود ما مدت ها بود که کشورمون رو به بیگانه ها باخته بودیم و داشتن بخشی از جنوب کشور عزیرمون رو مدیون فداکاری های حبیب و سایر کسانی هستیم که در جنگ با عراق جنگیدند و از ایران دفاع کردند.
ماهرو جان , اگر این پی نوشت ها رو میخونی دوست دارم بدونی که برای سختی زیادی که در زندگی, از سن کم , متحمل شدی بسیار متاسف شدم. شرایط بسیار دشوار و غیر قابل تصوری برات پیش اومد که آدم انتظار داره فقط در داستان ها بشنوه. من خودم یه مادرم و فکر میکنم تنها اولویت زندگی یه مادر فقط فرزندشه. اینمان و اعتقاد و ایده اولوژی در مراتب بعدی اهمیت ان. در ضمن دلم میخواد اینو بدونی که از نظر بسیاری از هم وطنانت , پدرت قهرمان به شمار میاد . پس سرتو بالا بگیر و از داشتنن پدرت و خانواده پدریت به خودت ببال .
بعد از تشکر از راوی عزیز اول که چرا انتهای داستان دوبار با متنی متفاوت تعریف شد؟ بعدم دلم بشدت برای این عزیزان سوخت واقعا سرنوشت غم انگیزی بود تو این داستان مادر حبیب و مادر این دخترمون خیلی مقصر بودن به هر حال روح همه این عزیزان شاد اما من زمان چگجنگ از این نمونه سرنوشتها دیده بودم و اجباری برای جدایی و نامحرم شدن نداشتن برام این حریان عجیب بود