ما زندگی بعد از مرگ را نمیتوانیم استدلال کنیم ولی امکانش را عقل می تواند باتوجه به حرکت در هستی بیابد .پس کسی که به زندگی بعد از مرگ قطعا استدلالی ندارد لزما مادی گرا نیست
آیا خودشکوفایی در انزوا ممکن است؟ وقتی بین خودشکوفایی و ارتباط با دیگران فرق میگذارند گویی پذیرفتهاند که اینها دو روند مجزا از هماند و هر کدام را میتوان جداگانه پی گرفت. اما اگر معلوم شود که برای خودشکوفایی راهی نیست الّا اینکه به دیگران پیوست و در رابطۀ متقابل با آنها و قدم گذاشتن به یکجور بازی اجتماعی خود را شناخت و بهبود بخشید، آنوقت دیگر این دو را نمیتوان جدا از هم گرفت. هر فرد زمانی میتواند استعدادهایش را شکوفا کند و معایبش را کنار بگذارد که ببینید در رابطه با دیگر افراد چه واکنشهایی نشان میدهد. مثلا وقتی از بودن با دیگران رنج میبرد و ریشۀ این رنج را عیبی نهفته در وجود خود میداند آیا میکوشد که به رفع این عیب اقدام کند و ازین جهت شکوفا شود؟ یا اگر رنج رسیده از جانب دیگران را نتیجۀ رذیلتی در وجود ایشان میشناسد، آیا میتواند در برابر این رنجِ ناگزیر صبور باشد و با صبوری و خویشتنداری از این جهت در مسیر بلوغ خود گام بردارد؟ بعید است در انزوا بتوان به خودشکوفایی رسید.
عالي. خدا حفظتون كنه استاد بزركوار بينظيريد شما مرسي👏👏👏👏👏🌺🌷🌹💚❤️💚❤️💕💕🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کاش یه میکروفون هم میزاشتن برای کسانی که سوال می پرسن
لطفا یه بادگیر برای میکروفن تهیه کنید. حیف این سخنان هستش که با کیفیت پایین ضبط بشه
تعجب میکنم یک فرد که مثل دیگران گرفتار روزمرگی هست چه زمانی وقت میکند چنین عمیق مسایل رو بفهمه👏👏👏
💯❤️
ما زندگی بعد از مرگ را نمیتوانیم استدلال کنیم ولی امکانش را عقل می تواند باتوجه به حرکت در هستی بیابد .پس کسی که به زندگی بعد از مرگ قطعا استدلالی ندارد لزما مادی گرا نیست
آیا خودشکوفایی در انزوا ممکن است؟ وقتی بین خودشکوفایی و ارتباط با دیگران فرق میگذارند گویی پذیرفتهاند که اینها دو روند مجزا از هماند و هر کدام را میتوان جداگانه پی گرفت. اما اگر معلوم شود که برای خودشکوفایی راهی نیست الّا اینکه به دیگران پیوست و در رابطۀ متقابل با آنها و قدم گذاشتن به یکجور بازی اجتماعی خود را شناخت و بهبود بخشید، آنوقت دیگر این دو را نمیتوان جدا از هم گرفت. هر فرد زمانی میتواند استعدادهایش را شکوفا کند و معایبش را کنار بگذارد که ببینید در رابطه با دیگر افراد چه واکنشهایی نشان میدهد. مثلا وقتی از بودن با دیگران رنج میبرد و ریشۀ این رنج را عیبی نهفته در وجود خود میداند آیا میکوشد که به رفع این عیب اقدام کند و ازین جهت شکوفا شود؟ یا اگر رنج رسیده از جانب دیگران را نتیجۀ رذیلتی در وجود ایشان میشناسد، آیا میتواند در برابر این رنجِ ناگزیر صبور باشد و با صبوری و خویشتنداری از این جهت در مسیر بلوغ خود گام بردارد؟ بعید است در انزوا بتوان به خودشکوفایی رسید.