دلا از دست تنهايي به جونم ..... ز آه و ناله خود در فغونم

Поділитися
Вставка
  • Опубліковано 5 гру 2014
  • دلا از دست تنهایی به جونم
    ز آه و ناله خود در فغونم
    شبان تار از درد جدایی
    کره فریاد، مغز استخونم
    عزیزون از غم و درد جدایی
    به چشمونم نمونده روشنایی
    گرفتارم به دام غربت و درد
    نه یار و همدمی، نه آشنایی
    فلک کی بشنوه آه و فغونم
    به هر گردش زنه آتش به جونم
    یک عمری بگذرونم با غم و درد
    به کام دل نگرده آسمونم
    نمی‌دونم دلم دیوونه کیست
    اسیر نرگس مستونه کیست
    نمی‌دونم دل سرگشته ما
    کجا می‌گردد و در خونه کیست
    نصیب کس مبو درد دل ما
    که بسیاره غم بی‌حاصل ما
    کسی بو از غم و دردم خبر داشت
    که داره مشکلی چون مشکل ما
    دلی دیرم که بهبودش نمی‌بو
    نصیحت کردم و سودش نمی‌بو
    به بادش می‌دهم، نش می‌بره باد
    در آتش می‌نهم، دودش نمی‌بو
    بود درد مو و درمونم از دوست
    بود وصل مو و هجرونم از دوست
    اگر قصاب مستم واکره پوست
    جدا هرگز نگرده جونم از دوست
    مو آن آزرده بی خانمونم
    مو آن محنت نصیب سخت جونم
    مو آن سرگشته خارم در بیابون
    که هر بادی وزد، پیشش دوونم
    به صحرا بنگرم، صحرا ته بینم
    به دریا بنگرم، دریا ته بینم
    به هرجا بنگرم، کوه و در و دشت
    نشان از قامت رعنا ته بینم
    مو که افسرده حالم، چون ننالم
    شکسته پر و بالم، چون ننالم
    همه گویند فلانی ناله کم کن
    ته آیی در خیالم، چون ننالم
    به آهی گنبد خضرا بسوجوم
    فلک را جمله سر تا پا بسوجوم
    بسوجم ورنه کارم را بساجی
    چه فرمایی، بساجی یا بسوجوم
    غم عشقت بیابان پرورم کرد
    هوای بخت، بی بال و پرم کرد
    به ما گفتی صبوری کن صبوری
    صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد
    خوش آن ساعت که یار از در، در آیود
    شب هجرون و روز غم سرآیود
    ز دل بیرون کنم جان را به صد شوق
    همی واجم که جایش دلبر آیود
    سری دیرم که سامونش نمی‌بو
    غمی دیرم که پایانش نمی‌بو
    اگر باور نداری سوی من آی
    ببین دردی که درمانش نمی‌بو
    مو کز سوته‌دلانم چون ننالم
    مو کز بی‌حاصلانم، چون ننالم
    نشسته بلبلان با گل بنالند
    مو که دور از گلانم، چون ننالم
    « بابا طاهر »

КОМЕНТАРІ •